اين فصل ترسيم چشم اندازى ، هر چند اجمالى ، از مفهوم زبان و زبان شناسى ، فلسفه زبان و شيوه ارتباط لفظ و معنا و چگونگى رسانايى گفتار زبانى و بيان قاعده مندى مفاهمه عقلائى و زبان هنجار را مورد نظر دارد.
زبان چيست ؟
زبان گذشته از مفهوم لغوى ، يعنى اندام ماهيچه اى و متحرك داخل دهان و مهم ترين ابزار گويايى (1) و نيز گفتار مخصوص يك ملت يا جماعت مثل زبان فارسى يا انگليسى ، (2) يكى از جنبه هاى اسرارآميز وجود انسان است كه با توجه به پيچيدگى و گستردگى آن پس از قرنها كاوش هنوز به طور بايسته شناخته نشده است .البته ، اين مطلب كانون همه جستجوهاست كه : زبان يكى از تواناييهاى ذهن انسان براى ايجاد ارتباط و انتقال پيام است . تكلم و گفتار، نمود آوايى و ظهور خارجى اين توانايى است . (3) ما حتى هنگامى كه در خلوت خويش در حال انديشيدن هستيم و با كسى سخن نمى گوييم ، باز هم از توانايى زبان برخورداريم و از آن بهره مى گيريم ؛ بى آنكه گفتارى در ميان باشد. كسانى كه در اثر سوانح و حوادث و يا به طور مادرزاد از تكلم محروم اند، از نعمت زبان بى بهره نيستند؛ جز اينكه به هنگام استفاده از آن به جاى علائم آوايى يا گفتار، از نمودهاى حركتى (حركت دست و لب ) كمك مى گيرند.واژه "لسان " نوبتى چند در قرآن كريم كاربرد يافته است . ملاحظه كاربردهاى قرآنى اين كلمه نشان مى دهد گاه قرآن اين واژه را در مفهوم "لغت " استعمال كرده ، چنانكه در آيات ذيل بدين معنا آمده است :و ما اءرسلنا من رسول الا بلسان قومه ؛ (4)و ما هيچ پيامبرى را جز به زبان قومش نفرستاديم . (5)و هذا كتاب مصدق لسانا عربيا؛ (6)و اين كتابى است كه هم آهنگ (با كتاب موسى ) به زبان عربى .يقولون انما يعلمه بشر لسان الذى يلحدون اليه اءعجمى و هذا لسان عربى مبين ؛ (7)آنان مى گويند: كسى به او مى آموزد؛ زبان آن كس كه (اين قرآن را) به او نسبت مى دهند گنگ است و اين (قرآن ) به زبان عربى روشن است ) .نزل به الروح الاءمين * على قلبك لتكون من المنذرين * بلسان عربى مبين ؛ (8)روح الامين آن را به زبان عربى روشن بر قلب تو فرود آورده ، تا از بيم دهندگان باشى ) .از قبيل مفاد همين آيات ، آيه 98 سوره مريم است : (9)فانما يسرناه بلسانك لتبشر به المتقين و تنذر به قوما لدا؛همانا اين قرآن را به زبان تو آسان ساختم تا پرهيزگاران را بدان مژده دهى و ستيزه جويان را بيم ) .مفهوم ديگرى كه مى توان براى كلمه "لسان " در قرآن استفاده كرد، "تكلم و گفتار" است .و اءخى هارون هو اءفصح منى لسانا فاءرسله معى ردءا؛ (10)و برادرم از من به زبان - سخن گفتن - شيواتر است پس او را با من به مددكارى بفرست .لعن الذين كفروا من بنى اسرائيل على لسان داود و عيسى ابن مريم ؛ (11)كسانى از فرزندان اسرائيل كه كافر شدند، بر زبان داوود و عيسى بن مريم لعنت شدند.مفهوم سومى كه از كاربرد قرآنى واژه لسان استفاده مى شود "ابزار يا قوه تكلم و اظهار ما فى الضمير" است .( و لسانا و شفتين ؛ (12)و آيا براى او زبانى نساخته ايم كه بدان سخن مى گويد - و دو لب - كه در گفتن و خوردن و آشاميدن او را يارى مى رساند؟ ) .گويا واژه ( بيان ) در عبارت شريف "علمه البيان " (13) نيز همين مفاد را مى رساند. علامه طباطبايى در شرح اين آيه مى نويسد: "بيان " آشكار نمودن يك چيز است و غرض از آن همان اظهار ما فى الضمير است و اين از شگفت ترين نعمتها و تعليم آن به انسان از عنايتهاى ويژه خدا به آدمى است .پس سخن و بيان ، تنها به كارگيرى ريه و حنجره و ايجاد صدا نيست ، بلكه انسان با الهام الهى از توالى اصوات و آواها حرف و از تركيب حروف علايمى براى رساندن يك مفهوم مى سازد كه اشياى غايب از ادراك مخاطب را نمودار مى سازد و به گوينده توان مى دهد كه حقايق ريز و درشت و نهان و عيان گذشته و آينده عالم را ترسيم نمايد، همان گونه كه مى تواند منشاء احضار معانى نامحسوس شود كه انسان تنها با فكر خود بدان مى رسد.سپس علامه طباطبايى با تحليلى فلسفى - جامعه شناختى به اين موضوع مى پردازد كه مدنيت اجتماعى و پيشرفت جامعه بشرى بدون توانمندى انسان بر وضع سخن و گشايش باب تفهيم و تفهم ميسور نمى گرديد، و اگر اين استعداد ويژه براى وى وجود نمى داشت انسان تفاوتى با ساير موجودات نداشت .سرانجام علامه به ارتباط لفظ و معنا اشاره مى نمايد كه يك امر اعتبارى و لازمه حيات اجتماعى انسان است كه الفاظ را علامت و جانشين معانى قرار مى دهد؛ آن سان كه وقتى لفظى را براى مخاطب بيان كرد، گويى معنا را بر او عرضه كرده است . سپس در مرتبه ديگر آدمى ( خط ) را علامت و نشانه براى الفاظ قرار مى دهد، پس ( خط ) نيز مكمل همان هدف "كلام " و نمودار آن است ، همچنان كه ( كلام ) نمودار معناست . (14)برابر آنچه گفته شد مى توان نتيجه گرفت كه استعداد زبان و گفتار از مختصات وجود انسان و تابعى از وجود اوست نه پديده اى مستقل چون آب ، هوا و سنگ . همچنان كه مى توان گفت زبان و گفتار امرى خدادادى است كه ريشه در طبيعت انسان دارد و هر انسان سالمى به طور خودكار اين توانايى پيشداده را در قالب نشانه هاى آوايى معين - به تناسب جامعه اى كه در آن زندگى مى كند - مى ريزد، به خلاف خط و نوشتار كه نيازمند اكتساب و آموزش است . به همين دليل برابر يكى از تعاريف كه از سوسور زبان شناسى معروف نقل شده ، زبان مجموعه (ساختار، سيستم =stracture ) به هم پيوسته اى از نشانه هاست كه اجزاى آن به يكديگر وابستگى تام دارند و ارزش هر واحدى تابع وضع تركيبى آن است . (15)