كيفيت وضع لغات - تحليل زبان قرآن و روش شناسى فهم آن نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تحليل زبان قرآن و روش شناسى فهم آن - نسخه متنی

نویسنده: محمد باقر سعيدى روشن

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

كيفيت وضع لغات

براى دريافت پاسخ اين سوال كه آيا قرآن وضع تازه و عرفى ويژه پديد آورده يا نه ، ناگزير بايد ارتباط لفظ و معنا روشن شود؛ به سخن ديگر بايد معلوم شود كه رابطه الفاظ با معانى چگونه است ؟ در فصل نخست ، اين موضوع تبيين شد كه ارتباط لفظ و معنا به وضع و اعتبار است و نه يك ارتباط تكوينى . اكنون بحث اين است كه وقتى لفظى در مقابل معنايى وضع مى شود چه حدود و قيودى در اين بين مورد توجه است ؟ آيا واضعين به هنگام وضع يك لفظ براى يك معنا، خصوصيت كلى بودن معنا يا جزئى بودن آن ، همچنين كلى بودن لفظ يا جزئى بودن ، آن را در نظر مى گيرند؟

به طور كلى مى توان ارتباط لفظ و معنا را از نظر كلى بودن يا جزئى بودن چهار گونه تصور نمود كه اصطلاحا اقسام متصور وضع ناميده مى شود:

الف ) وضع عام ، موضوع له عام ، صور معناى كلى كه قابل صدق بر افراد فراوان است ، مانند: اسماء اجناس .

ب ) وضع خاص ، موضوع له خاص ، همانند: نامهاى شخصى .

ج ) وضع خاص ، موضوع له خاص ، يعنى واضع عام را تصور كند ولى لفظ را براى مصاديق وضع كند، نه عام .

د) وضع خاص ، موضوع له عام ، يعنى واضع خاص را تصور كند، در پرتو آن ، معناى عام را تصور كند و لفظ را براى عام وضع كند.

وجود قسم سوم و چهارم محل تامل جدى محققان است . (586) اما وجود خارجى دو قسم اول و دوم مورد ترديد نيست . نامهاى شخصى افراد از قبل نوع دوم و اسامى اجناس مانند درخت ، كوه ، آب ، نور، اختصاص به فرد خاصى نداشته ، خصوصيات مصداق هيچ گونه تاءثيرى در دلالت اين نوع الفاظ بر معانيشان ندارند.

همان گونه كه زبان شناسان گفته اند، بيان و زبان به مفهوم قدرت گفتار و جعل علائم آوايى براى اشارت به معانى مورد نظر، از ويژگيهاى فطرى انسان است كه در پيوند با اجتماع بروز و ظهور مى يابد. طبيعى است كه بشر نخست با معانى و حقايق محسوس و ملموس در ارتباط بوده ، الفاظ را در برابر آنها و به منظور انتقال آنها به ذهن قرار داده است . اما اين واقعيت كه خصوصيتهاى مصداق ، نقشى در تعين و تحديد قلمرو معنا و مفهوم الفاظ ندارد. از اين روى است كه با رشد و توسعه فكرى و فرهنگى و پيدايش معانى راقى و انتزاعى ، همان الفاظ با مناسبات خاصى در معانى انتزاعى و معقول نيز به كار بسته مى شود. بدين لحاظ ما شاهد توسعه در معنا و يا گستره مصاديق يك لفظ هستيم . مناسب است مثالى را از زبان محقق شهيد مطهرى بشنويم :

آنچه بشر ابتدائا از كلمه ( نور ) مى فهمد، همين نورهاى محسوس است كه هنوز هم صد در صد حقيقت آن از نظر فيزيكدانان كشف نشده است ؛ اما قدر مسلم اين است كه در جهان ماده يك چيزى به نام ( نور ) وجود دارد.

بعضى از اجسام نيرند و نور مى پراكنند، مثل خورشيد، ستارگان ، چراغها و لامپهايى كه خودمان داريم ، كه اگر اين نورها نمى بود جهان سراسر تاريك بود، ولى اين نور كه هست فضا روشن است . اين را مى گويند نور حسى و مادر. اين نور يكى از مخلوقات خداست : الحمد لله الذى خلق السماوات والاءرض و جعل الظلمات و النور. (587)

اين نور چيزى است كه ما به چشم مى بينيم ، ولى كلمه ( نور ) مصداقش منحصر به ( نور ) حسى نيست . لفظ ( نور ) وضع شده است براى هر چيزى كه روشن و روشن كننده باشد. ما به نور حسى از آن جهت ( نور ) مى گوييم كه خودش براى چشم ما پيداست و هم پيدا كننده ؛ هر چيزى كه پيدا و پيدا كننده باشد مى توانيم به آن ( نور ) بگوييم ، ولو اينكه جسم و حسى نباشد. مثلا درباره علم مى گوييم : ( علم نور است ) ، العلم نور يقذفه الله فى قلب من يشاء، (588) واقعا علم نور است ؛ چون علم روشن و روشن كننده است ، علم در ذات خودش روشنايى است و جهان را بر انسان روشن مى كند. ( عقل ) نيز نور است ، ( ايمان ) نيز نور است . قرآن به ايمان ، نور اطلاق كرده است : اءو من كان ميتا فاءحييناه و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس كمن مثله فى الظلمات ليس بخارج منها، (589) ايمان از قبيل نورهاى حسى همانند نور برق و خورشيد نيست ، ايمان خودش يك حقيقت غير جسمانى است كه خاصيتش روشن كردن است ، هدف و مقصد را به انسان نشان مى دهد.

وقتى ما نور را به اين معنا گرفتيم ، يعنى : حقيقت پيدا و پيدا كننده ، و ديگر بيش از اين در آن نگنجانديم كه پيدا براى چشم يا عقل و يا دل ، و به اين جهت كارى نداشتيم كه چگونه پيداست و پيدا كننده ؛ به اين معنا درست است كه ما خداى متعال را هم ( نور ) بدانيم . يعنى حقيقتى است در ذات خود پيدا و پيدا كننده .

به اين معنا ديگر هيچ چيزى در مقابل خدا نور نيست ، يعنى همه نورها در مقابل خدا ظلمت اند. چون آن چيزى كه در ذات خودش پيدا و پيدا كننده است فقط خداست ، ساير اشيا اگر پيدا و پيدا كننده هستند در ذات خودشان تاريك هستند، خدا آنها را ( پيدا ) و ( پيدا كننده ) كرده است :

( الله نور السماوات والاءرض ، (590) ) ( هو الاءول والاخر و الظاهر... (591)

/ 192