از تحليل پيش گفته در پذيرش عرف ويژه و خاص در يك رشته عناصر محورى در مفاهيم مفردات قرآن ، الزاما اين نتيجه بر ما تحميل نمى شود كه ارتباط ميان عرف جديد و معناى تازه قرآنى با مفهوم لغوى واژه منقطع است و ما مجازيم هر مفهومى قرآنى را بريده از معانى عرف عام لغوى آن اخذ كنيم .برخى ، به استناد مسبوق و مصبوغ بودن معانى از تئوريها، اذعان ورزيده اند كه به پيروى از دگرگونى تئوريها، معانى (وضعى ) الفاظ نيز دگرگونى تئوريها، معانى (وضعى ) الفاظ نيز دگرگون مى شوند؛ براى مثال ، وقتى تئورى مربوط به كره نورانى بزرگى كه كلمه ( شمس ) براى آن وضع شده ، تغيير كرد، معناى شمس هم تغيير مى يابد. در گذشته معناى خورشيد، جرم نورانى چرخان به دور زمين بوده است و اكنون معناى آن توده عظيمى از گاز است كه زمين دور آن مى چرخد. مطابق اين نظر، كه مبتنى بر تئورى توصيفى اسامى است ، گويا تمام اوصاف و عوارض شى ء داخل در معناى آن شى ء است و معنى الفاظ چنان گستردگى دارد كه همه اين اوصاف را شامل مى شود؛ از اين رو وقتى خداوند به خورشيد سوگند ياد مى كند، به كره اى اشاره دارد كه چشمه گداخته اى از هيدروژن و هليم است و زمين به دور آن مى چرخد، نه آن جرم نورانى چرخان به دور زمين ، كه عرف عرب معاصر نزول قرآن ، آن را به نام خورشيد مى شناسد. (666)به نظر نمى رسد اين ديدگاه از پشتوانه علمى لازم برخوردار باشد؛ زيرا وضع واژگان كه از سوى عرف عقلا انجام مى گيرد، (667) در ازاى معانى واقعى عرفى است ، نه براى واقعيت حقايق با تمام اوصاف شناخته شده و ناشناخته ، آن طور كه در واقع به حسب نظر دقيق علمى وجود دارد. به ديگر سخن ، منحاز بودن وضع از خصوصيات مصداق ، كه پيشتر مطرح شد، به هيچ روى همسو با ديدگاه تئورى توصيفى نمى باشد، چه اينكه ، فرض وضع الفاظ در برابر معانى و اوصاف علمى اشيا، مستلزم آن است كه تمام قضاياى ممكن در مورد اشيا تبديل به ضرورى گردد. افزون بر اينكه وضع الفاظ در برابر حقايق تفصيلى مجهول ، لغو است ، چه آنكه حقايق تفصيلى اشيا هميشه براى انسان آشكار نيست ، در حالى كه وضع الفاظ براى تفهيم و تفاهم است ؛ از اين رو وضع آنها براى معناهايى كه غير متصور و ناشناخته است ، اثرى مترتب نمى شود (668) و نقض غرض در بر قرارى ارتباط است ، مگر الفاظى كه صرفنظر از معانى لغوى از ناحيه اشخاص معلوم يا شارع تبديل به اصطلاح خاص مى شوند كه براى فهم آنها افزون بر عرف عام عقلا، بايد عرف خاص را نيز شناخت . (669) در اين موارد نيز چنين نيست كه ارتباط معناى جديد با معناى قبل كاملا گسسته و منقطع باشد.احتمال دارد تحليل علامه طباطبايى كه مى كوشد ثابت كند تغيير ويژگيها و توسعه و تحديد در مصاديق و لوازم معنا را موجب تغيير در اصل معنا نداند، ناظر به همين جهت باشد. وى در توضيح ( تكلم الهى ) مى نويسد: ( آيات قرآن و بيانات انبياى گذشته ظهور دارد كه در اين تعبيرها مجاز و تمثيل اراده نشده است ، و اگر حمل بر مجاز روا بود، تمام سخنان مربوط به حقايق الهى ، بر امور مادى محض ، تاءويل مى شد. از اين رو تكلم الهى يك امر حقيقى است كه داراى آثار واقعى است ، هر چند تعريف و حد كلام آن گونه كه براى ما شناخته شده ، از كلام الهى مسلوب است ، بلكه تكلم به معناى تفهيم و اظهار معانى مورد نظر كه آثار واقعى دارد، بر خدا اطلاق مى شود. (670) ) مرحوم علامه در موارد متعددى چون ( تسبيح ) و ( سجده ) موجودات براى خدا و مانند آن ، مشابه به همين تحليل را دارد. (671) هر چند، ممكن است اين تحليلهاى مفهوم شناسانه ، ناظر به ديدگاه ديگرى در نگرش به مفردات قرآن باشد؛ از اين رو امام خمينى (ره ) نيز در توضيح عذاب آخرت مى نويسد:تمام آتش دوزخ و عذاب قبر و قيامت و غير آنها را كه شنيدى و قياس كردى به آتش دنيا و عذاب دنيا، اشتباه فهميدى ؛ بد قياس كردى . آتش اين عالم يك امر عرضى سردى است . عذاب اين عالم خيلى سهل و آسان است ؛ ادراك تو در اين عالم ناقص و كوتاه است . همه آتشهاى اين عالم را جمع كنند روح انسان را نمى تواند بسوزاند؛ آنجا آتشش علاوه بر اينكه جسم را مى سوزاند روح را مى سوزاند، قلب را ذوب مى كند، فؤ اد را محترق مى نمايد. تمام اينها را كه شنيدى و آنچه تاكنون از هر كه شنيدى جهنم اعمال تو است كه در آنجا حاضر مى بينى كه خداى تعالى مى فرمايد: و وجدوا ما عملوا حاضرا... (672)اى عزيز در علوم عاليه ثابت شده است كه مراتب اشتداد غير متناهى است . (673)هر چه تو تصور كنى و تمام عقول تصور كنند شدت عذاب را، از آن شديدتر هم ممكن است ... قدرى تفكر در قرآن كن ببين چه عذابى را وعده كرده كه اهل جهنم از مالك مى خواهد كه آنها را بكشد؛ هيهات ! كه مرگ در كار نيست . (674) ببين خداى تعالى مى فرمايد: يا حسرتى على ما فرطت فى جنب الله ، (675) آيا اين چه حسرتى است ؟ كه خداى تعالى با آن عظمت با اين تعبير ذكر مى فرمايد. تدبر كن در آيه شريفه قرآن ؛ بى تدبر از آن مگذر؛ يوم ترونها تذهل كل مرضعة عما ارضعت و تضع كل ذات حمل حملها وترى الناس سكارى و ما هم بسكارى ولكن عذاب الله شديد (676) وصف روز قيامت را مى كند: روزى كه فراموش مى كند هر شيردهى از آنچه شير مى دهد و مى اندازد هر آبستنى كودك خود را و مى بينى مردم را مست ، با اينكه آنها مست نيستند و لكن عذاب خدا سخت است .درست تفكر كن عزيزم ، قرآن نعوذ بالله كتاب قصه نيست ؛ شوخى با شما نمى كند؛ ببين چه مى فرمايد؟ اين چه عذابى است كه عزيزها را از ياد مى برد، حامله را بى بار مى كند. آيا چه عذابى است كه خداوند تبارك و تعالى با آن عظمت او را وصف مى كند به ( شدت (677) ) و جاى ديگر به ( عظمت . (678) ) چيزى را كه خداى تبارك و تعالى كه عظمت او حد و حصر ندارد و عزت و سلطنت او منتها ندارد توصيف به شدت و عظمت كند آيا چه خواهد بود؟ خدا مى داند عقل من و تو و فكر همه بشر از تصورش عاجز است . اگر مراجعه به اخبار و آثار اهل بيت عصمت و طهارت (عليه السلام ) كنى و تاءمل در آنها نمايى ، مى فهمى كه قضيه عذاب آن عالم غير از عذابهايى است كه فكر كردى .امام خمينى (ره ) سپس حديث وصف آتش جهنم را از قول شيخ صدوق (679) چنين نقل مى كند:اگر يك حلقه از زنجيرى كه بلندى آن هفتاد ذراع است گذاشته شود بر دنيا، هر آينه دنيا از حرارت آن آب مى شود و اگر قطره اى از زقوم و ضريع آن در آبهاى دنيا بچكد همه از گند آن مى ميرند. (680)از مجموع گفتگوهاى اين فصل ، معلوم گرديد كه قرآن در بيان اهداف خود، هر چند در كليت از واژگان وضع شده و رايج در ميان عرف عقلا استفاده مى كند، لكن نمى توان از حقيقت ديگر نيز چشم پوشى كرد كه هويت فرهنگى قرآن ، هويتى ويژه ، غير از هويت فرهنگ عرب عصر نزول است . بخشى از اين هويت مرهون تصرفات ويژه قرآن در پاره اى از مفردات واژگان عربى و كاربرد آنها در معانى جديد قرآنى است كه به ( اصطلاح خاص ) قرآنى بدل شده اند. هر چند بخش ديگرى از اين هويت دستاورد تركيب و تاءليف جملات و گزاره هاى قرآنى است كه در جايگاه خاص خود اشاره خواهد شد.