زبانهاى گوناگون و ملاك مرزبندى آنها
از آنچه گفته آمد، دانسته شد زبان جانشين حقايق و ترجمان معناهاست . به بيان ديگر، زبان يك ساحت طبيعى و فيزيكى دارد؛ يعنى همان ساحت آوايى ، آنكه از راه كاركرد افزارهاى آواساز در وجود انسان توليد مى شود و يك ساحت معنايى ، كه با جهان حقايق و معانى مرتبط است .بازتاب معناها در آواها و درهم تنيدگى آن دو همان چيزى است كه زبان را فعليت مى بخشد. زبان با انعكاس عالم معنا و با نام گذارى اشيا و بيان نسبتهاى آنها، هستى خاموش را به ما معرفى مى كند. وقتى مى گوييم : انسان ، درخت ، عدالت و عشق ، از پس هر يك از اين واژه ها انبوهى از معنا در ذهن ما ترسيم مى شود.اما جهان معناها هميشه سر راست و روشن نيست ، بلكه جهان پرپيچ و تاب و آميخته به هاله هايى از ابهام است ؛ تفاوت حقايق و معانى ذاتى همچون درخت و انسان با حقايق و معانى انتزاعى چون عشق و عدالت ، بسيار درخور توجه است . به همين روى زبان نيز كه ترجمان حقايق و معانى است از لحاظ صراحت و ابهام ، به تناسب معرفت انسان از عالم هستى ، نمودهاى گوناگون به خود مى گيرد.از سوى ديگر، از آنجا كه زبان افزون بر عالم بيرون ، ترجمان وجود آدمى نيز هست و انسان داراى ابعادى گوناگون و نظامى بسيار پيچيده از توانمنديها و خلاقيتهاست ؛ از اين جهت نيز نو آفرينيها در زبان انسان را نمى توان ناديده گرفت . با آنكه كاربرد اساسى زبان آن است كه همچون وسيله اى براى رسانيدن معنا باشد؛ با اين وصف نيروى احساس ، تخيل و عاطفه در انسان ، اين مجال را پيش روى او مى گشايد كه افزون بر معانى حقيقى و معانى انتزاعى حاكى از حقايق خارجى ، خود يك سلسله مفاهيم اعتبارى محض و مجموعه اى از معانى صرفا تخيلى چون زمان و مانند آن و پديدارهاى زبان ادبى و هنرى را بيافريند كه هيچ گونه ما بازاى خارجى ندارد.و سرانجام آنكه محدوديتهاى زبان و علائم آوايى در افاده معنا را نيز نمى توان ناديده گرفت . چنانكه مى دانيم قلمرو حقايق و معانى هستى همواره گسترده تر از قالب زبان است . بسا معناها كه بلنداى قامت آنها در تور زبان نمى گنجد و اين خود عاملى در پيدايش نوعى ايهام و غبار آلودگى در زبان مى شود.
اى بسا معنا كه از نامحرميهاى زبان
با همه شوخى مقيم پرده هاى راز ماند (28)
با همه شوخى مقيم پرده هاى راز ماند (28)
با همه شوخى مقيم پرده هاى راز ماند (28)
هرچه گويم عشق را شرح و بيان
چون به عشق آيم خجل گردد زبان (29)
چون به عشق آيم خجل گردد زبان (29)
چون به عشق آيم خجل گردد زبان (29)