پيشتر ديديم كه هرمنوتيك جديد، به رغم نقش ديرين خود كه به منزله روش فهم متون ، به ويژه متون دينى ، دغدغه اصلى خويش را واكاوى فهم بشر قرار داده ، اهتمام خود را به تمامى صرف آن نموده است . صرفنظر از مناقشه در اين رويكرد انحرافى كه به گمان ما از مبادى و مبانى جهان شناختى ، انسان شناختى ، معرفت شناختى تجربه گرا، متن شناختى تحريف شده و غير الهى ، گرايشهاى ادبى ، هنرى و مانند اينها نشاءت مى گيرد، محتواى اين رهيافت و ويژگيهاى آن با دشواريهاى جدى روبه روست .هرمنوتيك فلسفى انگشت اشاره خود را بر عناصر و مولفه هايى چون امور ذيل مى فشارد: تاءثير و مداخله اجتناب ناپذير ذهنيت ، پيش آگاهيها، گرايشها، علائق و پرسشهاى مفسر كه معلول عصر، فرهنگ و اقتضائات تاريخى محيط او از يك سو و فقدان معناى مركزى براى متن و عدم تاءثير قصد مولف در آن ، از سوى ديگر و نفى معيار و منطق مشترك بين الاذهانى به منظور سنجش و ارزيابى فهم معتبر از نامعتبر از جانب سوم است ، همه باعث مى شوند تا به گمان طرفداران هرمنوتيك مدرن ، هرگونه فهمى و از جمله فهم متون دينى ، صرفا داراى ارزش شخصى و نسبى ، غير ناظر به واقع تلقى شود و در خصوص فهم متون دينى نيز فهمهاى غير نهايى و پايان ناپذير مطرح گردد. (1204)پرسشى كه ناگزيريم در خاتمه اين مجال به آن بپردازيم اين است كه : آنچه در باب هرمنوتيك متن گفته مى شود - صرفنظر از اينكه متن چيست ؟ متن مكتوب يا هنر، يا تمام هستى ؟ - همه هرمنوتيستها در اين نكته مشترك اند كه اين قواعد را براى كشف يا جعل معنا در متون انسان نوشته ، گفته اند. اما قرآن كه تفاوتهاى عمده اى با متون بشرى دارد، از جمله آنكه مولف قرآن خود خداست و ترتيب موجود در آن نيز ترتيب تقويمى كرونولوژيك نيست و مطالب آن غير مبوب و به غير ترتيب نزول است ، آيا هرمنوتيك ديگرى را نمى طلبد؟ پس آنچه در اين فصل دنبال مى شود، جستجو از ساز و كار و چگونگى فهم و تفسير قرآن با توجه به مبانى و مبادى خاص آن است .
1. مبانى يا زير ساختهاى فكرى در فهم قرآن
با ملاحظه تفاوتهاى اشاره شده ، به منظور دستيابى به هرمنوتيك فهم قرآن ، توجه به مبانى و پيشفرضهاى مرتبط با قرآن اجتناب ناپذير است ؛ زيرا مبانى يا باورهاى پايه و زير ساختهاى اعتقادى تاءثير بسزايى در شيوه و روش فهم ، اصول و قواعد فهم و معيارها و منطق فهم يك متن دارد.مبانى ، جمع مبنا و در مفهوم ( بنا شده ) ، بر مجموعه باورهاى پايه و اصول موضوعه اى اطلاق مى شود كه در جاى خود بين و يا مبين و مدلل است . و اينك مهم ترين آنها اشاره مى شود:
يك
معرفت شناختى جامع نگر و رئاليستى . از جمله مبانى پايه در رهيافت معرفت شناختى انديشمندان مسلمان ، نگرش جامع به مبادى معرفت انسان ، مشتمل بر تجربه ، عقل و كشف بى واسطه در دسترس همگان و معرفت وحيانى به واسطه انبياست كه مبتنى بر اصول عقلى بديهى ، تغييرناپذير و همگانى و آگاهيهاى حضورى و فطرى است كه شالوده نظريات برهانى است و بر اين اساس راه دستيابى و شناخت واقعيات عينى تسهيل و ممكن تلقى مى شود. (1205)
دو
هستى شناختى توحيدى . پس از الغاى سوفسطايى گرى و پذيرش واقعيت هستى ، استناد و اتكاى همه پديده هاى امكانى در ذات و افعال به وجود واجب يگانه و جامع همه كمالات هستى از پيشفرضهاى پايه براى تمامى اجزاى باور دينى يك انسان موحد است كه دلايل و براهين خاص خود را داراست . (1206)
سه
انسان شناختى الهى ، بر حسب نظر انديشمندان الهى ، انسان آميزه اى از جسم فناپذير و روح سيال و جاودان است كه گرايشهاى متعالى و كمال جويانه و خردورزى از نمودهاى آن است . از همين رو در ميان پديده هاى عالم انسان مخاطب به خطاب وحى تشريعى و دعوت اختيارى به سوى هدف آفرينش است .
چهار
حكمت ربوبى و وحى شناختى . در نگاه توحيدى به هستى ، آفرينش جهان و انسان برخوردار از هدفى حكيمانه و معقول است . در اين نگاه ، خداوند همچنان كه يگانه آفريدگار عالم است ، اداره امور همه چيز نيز از آن اوست . فرايند زندگى انسان افزون بر بعد تدبير تكوينى ، قلمرو جريان ربوبيت تشريعى خدا نيز هست . ضرورت وحى و نوعى معرفت و شعور ويژه و لزوم بعثت و نبوت در حيات استكمالى بشر، از منظر حكمت ربوبى خدا تحليل مى شود.
پنج
متن شناختى قرآنى . هيچ خردمندى در اين حقيقت ترديدى ندارد كه يك متن گفتارى يا نوشتارى خود به خود و بدون انتساب به پديد آورنده اى به وجود نمى آيد. از اين لحاظ متن قرآن ، خواه آن را گفتارى بدانيم يا نوشتارى ، اثر وحى خداوند دانا و حكيم است كه در برهه تاريخى خاصى (قرن ششم ميلادى ) به لفظ و معنا بر حضرت محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله نازل شده ، در حضور وى ثبت و ضبط گرديده ، بى هيچ فزونى و كاستى تا امروز در اختيار ما قرار گرفته و اكنون نيز با نشانه هاى كافى ، الهى بودن و حقانيت خويش را به اثبات مى رساند و تمامى ابناى بشر را به انديشه فرا مى خواند.
شش
زبان شناختى واقعيت گو و هنجارپذير. گفتمان عقلائى يك رشته چارچوبهاى ارتكازى و متسالم فيه را در زبان پذيرفته ، باب تفهيم و تفاهم را بر اساس قوانين وضع و لالت كلام بر مراد گوينده ، مبتنى ساخته است . قرآن كه براى رهنمود انسان به حيات برين و تعالى مينوى نازل شده ، ساختار زبانى آن هنجارهاى ارتكازى عقلا در گفتمان را مراعات مى دارد و از اين لحاظ شالوده شكن نمى باشد. همچنين از آنجا كه قرآن حق است و از سوى حق نازل شده ، زبان آن معرفت بخش و گوياى واقعيت است و نه جز آن .