دانستيم توانايى ارائه معنا و گفتار، از ويژگيهاى هستى آدمى است . جنبه ديگرى از حيات بالفطره اجتماعى انسان نيز خود روى ديگر سكه زبان و گفتار را در ميان مى آورد. اساسى ترين عنصر زندگى اجتماعى بشر ارتباط با ديگران است . از آنجا كه ارتباط مستقيم و بى واسطه ذهنها با يكديگر ميسر نيست ، و انسان براى انتقال داشته هاى ذهنى خود يا گزارش اشياى خارجى نمى تواند به طور مستقيم خود آنها را به مخاطب ارائه نمايد ناگزير براى تاءمين اين منظور، مهمترين و مناسب ترين وسيله تفهيم و تفاهم بهره گيرى از نشانه هاى زبان (الفاظ) است ، هرچند بشر از وسايل ديگرى چون اشاره و علامتها نيز بهره مى برد. (16)نشانه يا دال ، آن چيزى است كه بر چيز ديگر دلالت مى كند. براى مثال ، اگر بر ديوار كوچه اى اين علامت (-->) را ببينيم ، در مى يابيم مقصود آن است كه : از اين راه بايد رفت . فرايند اين دلالت يعنى انتقال از نشانه به معناى خاص ، به خودى خود صورت نمى گيرد، بلكه ناشى از يك قرارداد پيشين است . با اين حال ، رابطه ميان نشانه و معناى آن هميشه بر حسب وضع و قرارداد نيست . به عنوان مثال هر كس از ديدن تصوير يك پرنده به مفهوم آن پى مى برد و يا از ديدن دود به وجود آتش و از ديدن جاى پا به وجود رونده آن و از صداى زنگ وجود كسى را پشت در احساس مى كند. بر همين اساس ، در منطق كلاسيك با تحليل نوع ملازمه در هر يك از اين دلالتها، آنها را سه گونه مى دانند. دلالت ذاتى يا عقلى ، كه هر انسان خردمندى عقل خويش را در كار آورد آن را درك مى كند، مانند دلالت اثر بر موثر (دود بر آتش ) برابر نگرش قرآن ، چنانكه اقتضاى برهان عقلى نيز اين است ؛ تمام پديده هاى عالم هستى آيت خداوند و نشان صفات و افعال اويند. دلالت طبعى ، مانند دلالت آخ بر درد، و دلالت وضعى مانند، دلالت لفظ درخت بر معناى حقيقت آن ، دلالت وضعى نيز به دو نوع لفظى ، مانند لفظ انسان بر معناى آن و غير لفظى مانند تابلوها، خطكشيها و تصويرها، تقسيم شده است . (17) همچنين مى توان افزود كه نشانه ها و علائم وضعى ، برخى عمومى و براساس معيارها و قراردادهاى عموم عقلاست و برخى فردى و شخصى و براساس بصيرتهاى باطنى يا تخيلات ذهنى برخى اشخاص است ، مانند زبان رمزى متصوفان .بنابراين اگرچه دال هميشه يك واژه نيست ، اما زبان رايج در ميان عموم عقلا بيش از هرچيز از نشانگان آوايى و واژگان بهره مى گيرد و در خور كاوش و تاءمل ويژه است .در هر نشانه سه عنصر وجود دارد: دال يا نشانه ، مدلول يا معنا و رابطه ميان آن دو كه دلالت نام دارد. نزد پاره اى از منطقيان براى رسيدن از نشانه به شى ء، يا عين خارجى ، بايد از هر دو مرحله (دلالت ) گذشت : دلالت دال بر مدلول و دلالت مدلول بر شى ء خارجى . خواجه به صراحت مى نويسد: ( و اصناف دلالت به حسب استعمال سه است ؛ اول ، دلالت صور ذهنى بر اعيان خارجى و آن به طبع است ؛ دوم ، دلالت الفاظ و عبارات لفظى بر صور ذهنى و به توسط صور ذهنى بر اعيان خارجى به وضع و سيوم ، دلالت رقوم كتابت بر الفاظ و به توسط آن بر صور ذهنى و به توسط بر اعيان خارجى هم به وضع ) . (18)
سطوح گوناگون در زبان گفتارى
زبان در نمود گفتارى خود داراى سطوحى است كه اشاره مختصر به آن بى ارتباط با مباحث آينده نيست .
الف ) سطح نظام آوايى
صداها و قواعد تركيب آنها كه ساختهاى آوايى را مى سازند نخستين سطح از ظهور گفتار زبان است كه واج شناسى نام دارد. كلمه ( بار ) از حروف ( ب ) ، ( ا ) و ( ر ) تشكيل شده است كه به هر يك از صداهاى اين كلمه ، را به اعتبار تلفظ، واج مى گويند، همان طور كه به اعتبار كتابت حرف مى نامند.
ب ) سطح نظام دستورى
نشانه هاى زبان و قواعد تركى آنها به منظور ساختن كلمات عبارات و جملات ، سطح ديگرى از نمود گفتارى زبان است . اين سطح خود دو بخش صرف و نحو دارد، كه در بخش صرف نشانه هاى ساده مانند: باغ ، بان (باغبان ) و تركيب تك واژه ها تا حد كلمات مشتق مثل ( باغبان ) و كلمات مركب مثل ( كتاب خانه ) ياد مى شود. در بخش نحو نيز شيوه تركيب كلمات تا سطح گروه و انواع آن ، مانند گروه اسمى ( اين كتاب آبى رنگ ) ، فعلى ( گفته بودم ... ) و حرف اضافه اى ( در انتهاى راه ) و جمله ها و انواع آن چون ساده ، مركب ، شرطى ، امرى و بيانى مورد توجه قرار مى گيرد.جمله مستقل ؛ بزرگ ترين واحد زبانى است كه از واحدهاى كوچك تر ساخته شده است و خود جزئى از يك واحد بزرگ نيست .جمله ؛ سخنى است تشكيل يافته از يك يا چند گروه كه به دو بخش نهاد و گزاره تقسيم مى شود و پس از جمله مستقل بزرگ ترين واحد زبان است .گروه ؛ پس از جمله ، بزرگ ترين واحد زبان است كه از يك يا چند واژه ساخته مى شود و در ساختمان جمله به كار مى رود؛ مثل : اجرام ، اجرام آسمانى ، مطالعه اجرام آسمانى .