دستاورد اين زمينه ها و عناصر باز گفته در صدر و فروعات ، آن شد كه فرهنگ دينى يهودى - مسيحى قرنهاى متمادى دستخوش جمود دينى ، ركود علمى ، سقوط (سترونى ) متافيزيكى شد.قرون وسطا، يا ميانه ، يا عصر تاريكى (Dark Ages) بر چنين دوران تلخ و طاقت سوز اطلاق مى شود (414) كه مردم اعم از عالم و عامى گرفتار هوسها و اميال خودكامانه ارباب كليسا، به نام دين بودند. (415)
واكنشهاى دوران جديد
آن سبو بشكست و آن پيمانه ريخت ! آرى با گذشت زمان ، رشد فكرى بسيار كند مردمان مغرب زمين بالاخره به مرحله اى رسيد كه از خواب گران برخيزند. جنگهاى طولانى صليبى اگر هيچ پيروزى اى نداشت ، اين مقدار بيدار كننده بود كه اروپاييان را با فرهنگ و مدنيت مسلمانان آشنا كرد. ترجمه آثار و متون علمى مسلمانان ، ارتباط با ساير ملل شرق ، سفرهاى اكتشافى ماجراجويان فرنگى ، كشف دنياهاى جديد كه بعدها انگيزه هاى آزمندانه استعمارگرى و كشور گشايى غربيان را سبب شد، انقلاب علمى و كشفيات جديد علمى ، بيدارى اجتماعى و عوامل متعدد (416) ديگر باعث شد تا واكنشهاى حاد دوران جديد در برابر دوران گذشته با فراز و نشيبهاى خود از آغاز رنسانس تا كنون به گونه هاى متنوعى خودنمايى كند و جستجو گران غربى خود را از قيود كليسا و دين رها سازند.عصر جديد به واقع طغيانى بر ضد تمام زمينه هاى فكرى - فرهنگى و نتايج دوران پيش از خود بود. انديشه عصر جديد با رويكرد حسى - تجربى ، با نگاه تسخير همه جانبه طبيعت ، فلسفه اى به تمام معنا ناسوتى را مى پرورد كه با انتقاد ريشه برافكن ، به وضع سابق مى نگريست . (417)
1. انفصال و تعارض علم و دين
تعارض علم و دين و رويارويى جهت گيرى آن دو از لحاظ غايات ، روشها و مضامين ، از عكس العملهاى متعارض عصر جديد بود كه هم ناظر به ناهمخوانى مضامين كتاب مقدس عهدينى با واقعيات علمى بود و هم ناظر به تحديد علم و ركود و عقب ماندگى فكرى جوامع غربى از سوى ارباب كليسا؛ و اين هر دو، بر پاى دين بسته مى شد.
2. تعميم تجربه گرايى
فراگيرپندارى معرفت شناسى تجربى ، يا انحصار متدلوژى تجربى ، كه در دگرگون ساختن وضع طبيعى و بالمال زندگى انسان تاءثير فوق العاده اى گذاشته بود از جمله واكنشهاى عصر جديد در برابر موقعيت و روش پيشين بود كه مجال را بر هر نوع انديشه علمى بسته بود.
3. استنتاجات متافيزيكى
اخذ نتايج متافيزيكى از نظريات علمى جديد خود از ويژگيهاى دوران جديد بود كه عمدتا در سمت و سوى شكاكيت و الحاد و گاه نيز الهيات طبيعى گام پيش مى نهاد، و واكنشى در برابر ايمان گرايى توجيه ناپذير فرهنگ يهودى - مسيحى بود. (418)
4. نهضت اصلاح دينى
حركت اصلاح دينى در واقع نفى دين محقق ارباب كليسا بود كه فساد فوق العاده پاپها و اسقفها را نشانه مى رفت . اراسموس دانشمند مسيحى در اواخر قرن پانزدهم ، لزوم اصطلاحات و رفرم دينى در آيين كليسا را مطرح كرد، ولى پيگيرى لوتر و كالون اين هدف را عملى ساخت . لوتر با توجه به اطلاعات خود از عهد عتيق و جديد، فرايند حاكم بر كليسا را ناهمخوان مى ديد، به ويژه در سفرى به رم با مشاهده ثروت اندوزى ارباب كليسا و دورى از معنويات و فروش مغفرت نامه ها، سخت مقابله كرد. جز او كالون نيز حاكميت دينى را مطرح و آيينها و مناسك مقدس را نفى كرد. اما نقطه مشترك تفكر اين دو آن بود كه اشتغال علمى و تلاش دنيوى را نيز در راستاى محبت خدا بر شمردند. (419)شايد بر همين اساس است كه ويل دورانت مى گويد: رنسانس و اصلاح دينى ، دو سر چشمه تاريخ معاصرند كه متقابلا زندگى فكرى و اخلاقى امروز ما را آبيارى كرده اند. (420)
5. فلسفه هاى گوناگون
گرايشهاى متعارض فكرى بعد از رنسانس همچون آمپريسم ، ايدآليسم ، فلسفه استعلايى كانت ، امانيسم ، اگزيستانسياليزم ، هرمنوتيك ، پديدارشناسى ، پراگماتيسم ، معرفت شناسى ، پوزيتيويسم ، فلسفه تحليلى و... بوته هاى بى ريشه و بنه اى بودند كه در كوير عطشناك غرب ، هر يك به تدبير شخصى برخى افراد، در پى تشكيل بنايى نو بر ويرانه هاى انديشه بر باد رفته پيشين بودند.
6. رهاوردها و نتايج
واكنشهايى كه پس از رنسانس در برابر زمينه هاى موجود فكرى - دينى در جغرافياى فرهنگى اجتماعى جهان غرب ظاهر شد، بسترهاى جديدى را در رويكردهاى دينى غرب به وجود آورد. برخى از اين رويكردها مانند دئيسم (خداپرستى طبيعى كه تقريبا تمام آثار غيبى و وحيانى را نفى ، مى كرد) شكاكيت و الحاد، (ديويد هيوم انگليسى ، هولباخ آلمانى و ديدرو فرانسوى ) به طور مستقيم آهنگ ستيز و رويارويى با دين را در سر مى پرورد. (421)طيف وسيعى از اين نگرشها نيز هر چند به طور مستقيم داعيه انكار دين را ابراز نمى داشتند، لكن مفاد آنها نيز هرگونه بُعد واقع گرايى و جنبه نظرى و معرفت بخشى را از دين مى ستاند.