فقدان زمينه براى واكنشهاى منفى
1. مكمل بودن و تلازم علم و دين ، نه رويارويى
اگر مقصودمان از علم ، آگاهى به جهان طبيعت و جامعه بشرى از طريق مشاهده و آزمون باشد، نه مطلق آگاهى و معرفت ؛ در اين صورت علم (تجربى ) تنها يك روش براى كشف و شناخت جهان طبيعت و رفتار اجتماعى خواهد بود كه با ابزار حس و تجربه براى انسان فراهم مى شود.منظورمان از دين نيز پيام هدايت الهى ، يا مجموعه اى از معارف مربوط به جهان و انسان و دستورهاى اخلاقى و عبادى است كه از طريق وحى نبوى به انسان رسيده است . بدين روى ، دين و وحى نيز در متن خود (اعم از گزاره هاى اخبارى يا انشائى ) داعيه كشف و شناساندن قلمرويى گسترده تر از حقايق تجربه پذير را به انسان دارد؛ چه اينكه هدايت انسان بدون معرفت ناميسور است . از اين رو هر يك از علم و دين به تناسب موضوع و متعلق خود، روشى براى شناخت حقيقت هستند كه در كنار روشهاى عقلى و شهودى ، هر يك در سطح خاصى عمل مى كنند و ارتباط اين روشها به صورت طولى و مكمل يكديگر است و هيچ يك عرصه را بر ديگرى تنگ نمى كند. دانش تجربى = دانش تعقلى = دانش كشفى = دانش دينى (وحيانى )در پرتو آنچه گفته آمد، معلوم مى شود كه معرفت علمى و دينى هر يك جايگاه ويژه خود را دارد و آنچه به نام علم معرفى مى شود، اگر از مقدمات قطعى برخوردار باشد و حقيقتا علم باشد و آنچه به نام دين معرفى مى شود، واقعا وحى منزل خداوند باشد؛ هرگز مفاد و محتواى اين دو، روياروى يكديگر قرار نخواهد گرفت ، بلكه نسبت آن دو تلازم ، تعاضد و مكمل بودن خواهد بود.البته انفصال علم و دين در تاريخ حيات بشر بسيار وقوع يافته است ، اما ايجاد تعارض ميان علم و دين ناشى از رهيافت نادرست از مفاهيم دينى مثل خدا، غيب ، وحى ، اعجاز و مانند اينهاست كه باعث شده تا آنها خرافه و ضد علم پنداشته شوند. گاه نيز خلط روش و انتظارات ناصحيح باعث تصور تعارض علم و دين شده است . كسانى تنها روش دستيابى به حقايق را روش تجربى به حساب آورده اند و در پرتو اين مبناى معرفت شناختى پذيرش هر حقيقى را موكول به تجربه دانسته اند، از اين رو نتيجه گرفته اند كه حقايق دينى غير علمى و يا ضد علمى هستند، در حالى كه اين مبنا خود از پاى بست ويران است .2. خداى قيوم ، نه رخنه پوش نادانيها
در فرهنگ دينى غرب به علت نارسايى مفاهيم دينى و ضعف متافيزيك ، يك اشتباه اساسى در مورد وجود خدا و نقش او در عالم هستى تصور شد كه عبارت بود از رخنه پوش نادانيها و ناتوانيهاى بشر. براساس اين برداشت ناصحيح ، پس از شناخت زواياى گوناگون عالم طبيعت و سلطه بر آن ، برخى چنين پنداشتند كه ديگر نقشى براى خدا باقى نمى ماند. اين پندار بيش از هر چيز ناشى از ضعف متافيزيك غرب مى شد كه شناخت دقيقى از علت فاعلى و معدات و شرايط نداشت ، در نتيجه نقش و فاعليت خداوند را نيز در سطح علل طبيعى قلمداد مى كرد.از منظر جهان بينى قرآنى ، تمام موجودات جهان امكان ، فقر محض اند كه در ذات خود چيزى ندارند و خدا بى نياز مطلق است كه به موجودات پديدار يافته نيز آن به آن هستى مى بخشد: اءنتم الفقراء الى الله و الله هو الغنى الحميد. (503)در اين بينش تمام موجودات آفريده خدا و تحت تدبير او هستند:( خلق كل شى ء ) (504) و ( اءلا له الخلق و الاءمر ) . (505)در اين نگرش تمام افعالى كه در جهان وجود و ظهور مى يابد، حتى افعال موجودات با اختيار نيز در قلمرو مشيت و اراده خدا و در طول فاعليت اوست :والله خلقكم و ما تعملون . (506)براساس اين بينش خداوند فياض على الاطلاق است و حضور قيومى او با تمام موجودات هماره محفوظ است :
( كل يوم هو فى شاءن ؛ (507) ) ( هو معكم اءين ما كنتم ) (508)
و ( داخل فى الاشياء لا بالممازجة ، و خارج عنها لا بالمزايلة (509) )روشن است كه در چنين فرهنگى ، خدا رخنه پوش نادانيها و ناتوانيهاى بشر نبوده ، بلكه هر اندازه آگاهى انسان بيشتر گردد، شناخت او از خدا افزون تر خواهد بود و فاعليت خداوند، خواه در پديده هايى كه علل شناخته شده دارند و خواه در پديده هايى كه علل آنها نامعلوم است ، وراى عليت طبيعى و به مفهوم فلسفى ، فاعليت هستى بخش است .