لغت نامه دهخدا

علامه علی اکبر دهخدا

حرف ا (الف) -صفحه : 105/ 67
نمايش فراداده

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن اسحاق بن ابراهیم بن عبدالله بن صباح. رجوع به ابوالقاسم اسماعیل... شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن اسحاق بن ابی سهل نوبختی مکنی به ابوسهل. صاحب روضات گوید: وی شیخ متکلمین اصحاب ما در بغداد، مقدم بنی نوبخت بزمان خویش بود و در دین و دنیا صاحب جلالت بود و مانند وزراء رفتار میکرد و در امامت و رد بر ملاحده و غلاة و مبطلین دیگر و تواریخ ائمه و غیر ذلک مصنفات دارد که تعداد آنها بر سی مجلد بالغ می شود و اصحاب رجال در فهارس خود اسامی آنها را یاد کرده اند و در کتاب علی بن یونس عاملی در امامت نیز ذکر آنها آمده و شیخ طوسی از سید اجل علم الهدی ابوالقاسم علی بن حسین علم آموخت و او از شیخ ابی عبدالله المفید و مفید از ابی الجیش مظفربن محمد بلخی و او از شیخ متکلمین ابی سهل اسماعیل بن علی نوبختی خال حسن بن موسی و او به خدمت ابومحمد حسن عسکری رسیده است. فتأمل. (روضات الجنات ص 31). و ظاهراً نسب صحیح صاحب ترجمه اسماعیل بن علی بن اسحاق... است. رجوع به همین نام و رجوع به ابوسهل اسماعیل... در همین لغت نامه شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن اسحاق بن اسماعیل بن حمّادبن زیدبن درهم مکنی به ابواسحاق ازدی جهضمی. مولای آل جریربن حازم. از مردم بصره. خطیب گوید: مولد وی سال 200 و وفات بسال 282 ه . ق. بمرگ فجأة بود. تنوخی گوید: ابوالفرج اصفهانی مرا حدیث کرد که قاضی اسماعیل (جامهء) سیاه خویش بپوشید تا برای حکم به جامع رود و موزه بپای کرد و میخواست که موزهء دیگر بپوشد که درگذشت. وی بر دو جانب بغداد قاضی بود، و از محمد بن عبدالله انصاری و مسدّدبن مسرهد و علی بن مدینی و جز آنان سماع دارد و از او موسی بن هارون حافظ و عبدالله بن احمدبن حنبل و یحیی بن صاعد و بسیاری دیگر روایت کنند. اسماعیل فاضل و عالم و متقن و فقیه بر مذهب مالک بن انس بود و مذهب مالک را شرح و تلخیص کرد و بر آن احتجاج آورد و مسند را تصنیف کرد و در علوم قرآن کتبی متعدد نوشت و کتاب حدیث مالک و کتاب یحیی بن سعیدبن سعید انصاری و کتاب ایوب سختیانی را گرد آورد، و در بغداد قدیم وطن گرفت، و بقضای آنجا منصوب شد و تا هنگام مرگ بر این شغل ببود. خطیب از طلحة بن محمد بن جعفر الشاهد آرد که: اسماعیل بن اسحاق در بصره پرورش یافت و فقه مذهب مالک را از احمدبن معدل فراگرفت و در این مذهب تقدم یافت چندانکه در آن علم گردید و وی از مذهب مالک و فضل آنقدر منتشر کرد که هیچگاه در عراق مانند آن نبود و در احتجاج بر مذهب مالک و شرح آن چنان تصنیف کرد که پیروان این مذهب را مثالی گشت که بدان اقتدا کنند، و راهی که آنرا بپیمایند. سپس علم قرآن را بدین جمله افزود و کتابهایی در این علم تصنیف کرد که از بسیاری کتب که در این باب نوشته اند تجاوز کند، از آنجمله است کتابی در احکام قرآن که هیچکس از اصحاب وی در مانند آن بر او سبقت نگرفته و کتابی در قراآت که جلیل القدر و عظیم الخطر است. و کتابی در معنی قرآن دارد که ابوالعباس مبرد یگانهء زمان و کسی که علم نحو و لغت در آن اوان بدو منتهی گشت بتفضیل وی در این دو کتاب گواهی می دهد(1) و گوید ابوبکربن مجاهد را دیدم که این دو کتاب را وصف میکرد و بسیار از وی شنیدم که می گفت از ابوالعباس بن مبرد شنیدم که قاضی اسماعیل در تصریف از من داناتر است(2). اسماعیل چندان بزیست که در علو اسناد یگانهء زمان خویش گشت، چه مولد او بسال 199 ه . ق. است و مردمان از حدیث حسن چندان از وی نقل کردند که هیچکس از عدهء بسیار آن مقدار حمل نکرده است (؟؟)(3) و مردمان بسوی او میشدند و هر کس از علم وی چندان اقتباس میکرد که دیگری در آن شرکت نداشت. بعضی ازو حدیث فرامیگرفتند و برخی علم قرآن و قراآت و فقه و جز آن. اما استواری وی در قضاء و حسن مذهب او در آن و آسانی امر در آنچه که تمیز وی بر دیگران دشوار بود چندان مشهور است که بی نیاز از ذکر باشد. قاضی در بیشتر اوقات خویش و پس از فراغت از کار خصمان به علم اشتغال میورزید، چه وی به کاتب خویش(4) ابوعمر محمد بن یوسف اعتماد کرده بود و او بیشتر کارهای اسماعیل را متکفل میگشت و به کارهای وی از ملاقات سلطان و جز آن میپرداخت و قاضی بر حدیث و علم اقبال میکرد. ابوالعباس محمد بن یعقوب اصم گوید: اسماعیل بن اسحاق پنجاه واند سال شغل قضا داشت جز دو سال که از آن شغل معزول گشت. و خطیب گوید در این گفتار تسامحی است، چه ولایت اسماعیل بر قضاء از آغاز تا پایان به پنجاه سال نرسید و آغاز ولایت او در خلافت متوکل بود. چون سواربن عبدالله بن سواربن عبدالله بمرد متوکل جعفربن عبدالواحد هاشمی قاضی القضات را که در سرمن رأی بود فرمود تا اسماعیل را بر قضاء جانب شرقی بغداد بگمارد (246 ه . ق.) و کسی او را معزول نساخت، جز مهتدی که بر برادر وی حمدبن اسحاق خشم آورد و او را تازیانه بزد و اسماعیل معزول گشت و چون مهتدی بمرد و معتمد به خلافت نشست او را به قضاوت بازگردانید. و پیوسته بر قضاوت دو جانب بغداد بود تا بمرد و اسماعیل قاضی القضاتی نیافت چه قاضی القضات حسن بن ابی الشوارب بود و این هنگام در سامرا میزیست. و خطیب حدیث کند که مبرد گفت چون مادر قاضی اسماعیل بمرد در چهرهء(5) وی علامتی دیدم که بر پوشاندن آن قادر نبود و همه او را تعزیت میگفتند و او آرام نمیگشت، من وی را سلام دادم، آنگاه این اشعار بخواندم:
لعمری لئن غال ریب الزما-
ن فساءَ(6) لقد غال نفساً حبیبه
ولکن علمی بما فی الثوا-
ب عندالمصیبة ینسی المصیبه.
پس گفتار من اندک اندک دریافت، و بپسندید و دوات و کاغذ خواست و آنرا بنوشت، آنگاه خاطر وی خرسند گشت و آن اندوه و جزع از وی برفت.
ابراهیم بن حماد گوید عموی من اسماعیل قاضی مرا انشاد کرد:
همم الموت عالیات فمن ثم
م تخطی الی لباب اللباب
و لهذا قیل الفراق اخوالمو-
ت لاقدامه علی الاحباب.
و هم او گوید: عبدون بن صاعد وزیر که نصرانی بود بر قاضی اسماعیل درآمد قاضی برخاست و او را ترحیب گفت و دریافت که حاضران کار او را ناخوش داشتند، چون وزیر برفت اسماعیل آنانرا گفت من انکار شما بر کار خویش بدانستم ولی خدا گوید: لاینهاکم الله عن الذین لم یقاتلوکم فی الدین و لم یخرجوکم من دیارکم(7). و این مرد حاجت مسلمانان روا میکند و سفیر میان ما و خلیفهء ماست و این رفتار من نیکو کاری بود، آنگاه حاضران خاموش شدند. و بخط ابوسعد که به اسناد آنرا به ابوالعباس بن هادی رساند دیدم که گوید در خانهء اسماعیل بن اسحاق قاضی بودم و او برای نماز عصر بیرون شد و دست من در دست وی بود، و ابن بری که غلامی جمیل بود بگذشت و قاضی بر او نگریست و شعر ابراهیم بن مهدی بخواند:
لولا الحیاء و اننی مشهور
و العیب یعلق بالکبیر کبیر
لحللت منزلها التی تحتله
و لکان منزلها هو المهجور.
و بمسجدی که بر در خانهء او بود برفت و تکبیر، آنگاه اذان گفت. ابوحیان این حکایت آورده و بر آن چنین افزوده است که او را گفتند اذان را با شعر خواندن آغاز کردی! گفت مرا بگذارید، بخدا سوگند اگر آنچه را من دیدم امیرالمؤمنین میدید وی را از تدبیر ملک خویش بازمیداشت. گفتند چیزی دیگر دربارهء او گفتی؟ گفت بلی هنگامی که در محراب بودم ابیاتی، بی اراده بخاطرم گذشت و هنوز خواندن حمد را بپایان نرسانده بودم که از آن فراغت جستم و ابیات این است:
الحاظه ترجمان منطقه
و وجهه نزهة لعاشقه
هذبه الظرف و الکمال فما
یمر عیب علی طرائقه
قد کثرت قالة العباد فما
تسمع الا سبحان خالقه.
و در کتاب قضات ابن سمکه آمده که چون اسماعیل بن اسحاق درگذشت، سه روز بغداد بدون قاضی ماند تا نالهء مردمان برخاست و قصه به معتضد برداشتند، آن گاه عبیداللهبن سلیمان سه تن قاضی برگزید، اباحازم و علی بن ابی الشوارب و یوسف که پسر عم اسماعیل بن اسحاق بود، و ابوحازم را بر کرخ گمارد و ابن ابی الشوارب را بر مدینة المنصور و یوسف را بر جانب شرقی.
و گوید (مردی) ثقه مرا خبر داد که اسماعیل بر موفق درآمد. وی او را گفت در نبید چه گویی؟ گفت: امیرا! اگر کسی بامداد کند و در سر او چیزی از نبید بماند او را چه میگویند؟ گفت: گویند مخمور است. اسماعیل گفت پس نبید مانند اسم آن میباشد. و محسن حدیث کرد که از پدرم شنیدم و او از ابی عمر قاضی حکایت می کرد، که قاضی اسماعیل رقعه ای در حوائج مردم بر عبیداللهبن سلیمان وزیر معتضد عرضه کرد و عریضهء دیگر داد و گفت اگر وزیر را ممکن باشد توقیع کند، و دیگری بداد و چیزی بدینگونه بگفت، عبیدالله وی را گفت ای ابااسحاق چند گوئی: «اگر ممکن بشود و اگر روا باشد و اگر آسان بود». هرکه تو را گفت کسی در اینجا بنشیند امری از امور زمین بر او دشوار است دروغ گفته همه رقعه های خود در جایی بگذار. پس اسماعیل همهء آن رقعه ها از آستین بیرون کرد و پیش روی وزیر ریخت و وی در آن مجلس شصت رقعه توقیع کرد(8)رحمه الله. فما اصدق ما کانت رغبته الی الله عز و جل. (معجم الادباء ج2 صص257-261). و رجوع به اعلام زرکلی در کلمهء جهضمی شود.
ابن الندیم گوید: او فقیهی بمذهب مالکی است. وی فقه مالک بن انس را بسط و نشر داد و در آن کتب تصنیف کرد. وفات او بسال 282 ه . ق. بود. کتاب احکام القرآن و کتاب احوال القیامة و کتاب حجاج القرآن (؟) و کتاب شواهدالموطأ. کتاب المغازی و کتاب الرّد علی محمد بن الحسن از اوست - انتهی. و نیز او راست: فضل الصلاة علی النبی و مسندالقراآت. (کشف الظنون).
حاجی خلیفه گوید: قاضی اسماعیل بن اسحاق مالکی صاحب قالون، کتابی در قراآت نوشته و با قراء سبعه بیست امام ذکر میکند. وفات وی بسال 282 است. (کشف الظنون چ1 ج2 ص294). ابن الندیم در ذکر فتح بن خاقان آورده است که: «ابوحفان گوید: ندیده و نشنیده ام کسی در دوستی کتاب و علم بپایهء جاحظ و فتح بن خاقان و اسماعیل بن اسحاق قاضی رسیده باشد». (فهرست کتابخانهء مدرسهء سپهسالار ج 2 ص 78). و رجوع به عیون الانباء ج 2 ص 220 و کتاب المصاحف ص 86 و 183 شود. او راست جزئی در حدیث که از حدیث ایوب سختیانی گرد کرده است. (کشف الظنون). و رجوع به اخبار الراضی بالله من کتاب الاوراق چ مصر ص 61 شود.
(1) - نص عبارت معجم الادباء در این مورد چنین است: و هو کتاب جلیل القدر عظیم الخطر و کتاب فی معانی القرآن و هذان الکتابان یشهدان بفضله فیهما و انه واحد زمانه و من انتهی الیه العلم فی النحو واللغة فی اوانه و هو المبرد. و چون عبارت تمام نیست محشی بالای کلمهء «هو» علامت گذاشته و در ذیل گوید: لعله سقط «نظیر» لیکن پس از مراجعه بتاریخ بغداد که مدرک نقل یاقوت است عبارات چنین دیده شده: یشهد بتفضیله فیهما واحدالزمان و من انتهی الیه العلم بالنحو واللغة فی ذلک الاوان و هو ابوالعباس محمد بن یزید، پس بدون شک کلمهء «و انه» در عبارت معجم الادباء زاید است.
(2) - نصّ عبارت یاقوت در این مورد چنین است: و رأیت ابابکربن مجاهد یصف هذین الکتابین و سمعته مرات لااحصیها یقول القاضی اسماعیل اعلم منی، لیکن در تاریخ بغداد عبارت چنین است: و سمعته [ ابابکر ] مرات لااحصیها یقول سمعت اباالعباس المبرد یقول... (تاریخ بغداد ج 6 ص 286) و مصحح معجم الادباء در ذیل صفحه گوید: و فی طبقات الحفاظ للذهبی قال المبرد اسماعیل اعلم...
(3) - نص عبارت معجم الادباء چنان است که ترجمه شد، ولی در تاریخ بغداد (ج6 ص286) چنین است: ما لم یحمل عن کبیر احد. شاید عبارت تاریخ بغداد اَدق باشد.
(4) - عبارت معجم الادباء چنین است: لانه اعتمد علی مکاتبة ابی عمر... ولی در تاریخ بغداد عبارت چنین است لانه اعتمد علی کاتبه... ص 286 ج 6.
(5) - این کلمه در معجم الادباء من وجهه آمده است و در تاریخ بغداد (من ولهه) و آن ظاهراً ادق است.
(6) - فینا (تاریخ بغداد ج 6 ص 289).
(7) - قرآن 60/8.
(8) - در نشوارالمحاضرة 80 نوشته (معجم الادباء ذیل ص261).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن اسحاق السراج. ابن جوزی در مناقب الامام احمدبن حنبل در «ذکر اعیان اصحاب و اتباع احمدبن حنبل» ذکر اسماعیل آورده و گوید وی از یحیی بن یحیی و اسحاق بن راهویه سماع دارد و از احمد نقل کند. (مناقب احمد حنبل ص509).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن اسحاق الانصاری. محدث است. رجوع به عیون الاخبار جزء1 ص60 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن اسماعیل رازی ملقب به مجدالدین قاضی. او راست: القرائن الرکنیة فی فروع الشافعیة. وفات وی به سال 750 ه . ق. بود. (کشف الظنون).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن اسماعیل نعالی. به قول مؤلف مجمل التواریخ خال برکیارق سلجوقی بود. (مجمل التواریخ و القصص ص409). و در راحة الصدور (صص141-142) نام و نسب وی اسماعیل بن یاقوتی بن چغری بیک برادر زبیده خاتون مادر برکیارق. (مجمل التواریخ و القصص ص409 حاشیهء 3).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن اسود ملقب به تبان. محدث است.
اسماعیل.
[ اِ ] (اِخ) ابن اشعث. وی پسر اشعث بن قیس کندی است و مادر او امّفروة خواهر ابوبکر صدیق است. (حبیب السیر چ تهران ج1 جزو4 ص158). و رجوع به البیان و التبیین جاحظ چ حسن السندوبی ج 3 ص 161 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن اشعث. او راست: کتاب تعبیر.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن اعمش. رجوع به اسماعیل بن عبدالله اعمش شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن افضل علی ایوبی معروف بصاحب حماة و ملقب بعمادالدین و ملکالمؤید. او راست: شرحی بر کافیة فی النحو ابن حاجب. وفات بسال 732 ه . ق. (کشف الظنون). و رجوع به ابوالفداء شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن امیة. شیخ طوسی در رجال خود او را از اصحاب سجاد (ع) شمرده. ابن حجر در تقریب وی را بنام اسماعیل بن امیة بن عمروبن سعیدبن العاص بن امیة اموی خوانده و گوید: ثقت است و بسال چهل وچهار یا پیش از آن درگذشت. ذهبی در مختصر گوید: سفیانی و بشربن مفضل از وی روایت کنند. شصت حدیث دارد. و بسال 129 ه . ق. درگذشت. و میان این دو تاریخ تفاوت بسیار است. (تنقیح المقال ج 1 ص 130).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن انماطی حافظ مکنی به ابوالطاهر. وی پدر ابوبکربن ابی الطاهر اسماعیل بن انماطی است. (حسن المحاضرة ج 1 ص 175).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن باطیش موصلی مکنی به ابوالمجد و ملقب بعمادالدین. معاصر ابن خلکان است و او راست: کتاب التمییز و الفضل.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن بَزیع. ابن داود در رجال خود او را یاد کرده و از رجال کشی نقل کند که وی او را از اصحاب رضا (ع) و جواد (ع) شمرده است. ولی در رجال کشی چنین نامی دیده نشد. و گویا ابن داود از نام محمد بن احمدبن اسماعیل بن بزیع که کشی او را از صحابهء رضا (ع) و جواد (ع) شمرده است، بدین اشتباه دچار شده. (تنقیح المقال ج1 ص130).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن بَشّار بصری. شیخ طوسی در رجال او را در عداد اصحاب صادق (ع) شمرده ولی در نسخه ای از آن رجال، یسار بجای بشار آمده. و در جامع الرواة نیز چنین است. و در روضهء کافی از ابان بن عثمان و او از اسماعیل بصری (بدون ذکر نام پدر وی) و او از امام صادق (ع) روایتی آورده است. (تنقیح المقال ج 1 ص 130).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن بکر کوفی. ثقة است. نجاشی گوید: کتابی دارد که ما آنرا بوسیلهء ابراهیم بن سلیمان از وی روایت کنیم در خلاصهء علامه و رجال ابن داود و حاوی وجیزه و بلغه نیز ذکر او آمده است. شیخ طوسی در فهرست، و ابن شهرآشوب، او و اسماعیل بن دینار را یاد کرده گویند هر کدام یک «کتاب اصل» دارند، و در برخی مواضع بُکَیر بجای بکر آمده است. (تنقیح المقال ج 1 ص 130).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن بُکَیر. رجوع به اسماعیل بن بکر شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن بلبل مکنی به ابوالصقر. کاتب موفق بالله و از خلفای عباسی. بعدها بدستور معتمد خلیفه، او و فرزندان وی را بقتل رسانیده و مکنت و ثروت او را مصادره کرده اند. (قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به ابوالصقر اسماعیل... شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن بوری. یکی از ملوک بنی طغتگین که در دمشق حکمرانی داشتند. وی در سال 526 ه . ق. پس از پدر خویش تاج الملوک بوری بر مسند فرمانفرمایی جلوس کرد و بانباس را از دست اهل صلیب بیرون کرد ولی بعدها بنای ظلم و تعدی را گذاشت و اموال و ثروت و سامان رجال و اتباع خود را مصادره میکرد و در نتیجه بتوطئهء مادر خویش بقتل رسید و برادر او شهاب الدین محمود را جانشین وی کردند. (قاموس الاعلام ترکی).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن ثعلب امیر کبیر شریف فخرالدین. یکی از امرای عهد ملک عادل سیف الدین ایوبی به مصر. وی بانی مدرسهء شریفه است. (قاموس الاعلام ترکی، در کلمهء ابن ثعلب).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن جابر. نجاشی او را جُعفی و شیخ طوسی در رجال خود او را خَثْعَمی خوانده و متأخرین هر کدام از یکی ازین دو مدرک پیروی کرده اند و هر دو او را از صحابهء امامین باقر و صادق (ع) شمرده اند و در رجال شیخ طوسی در باب اصحاب کاظم (ع) مردی بنام اسماعیل بن جابر بدون لقب آمده و شاید همین شخص باشد. بهر حال شیخ و نجاشی کتابی بدو نسبت داده اند که یحیی و صفوان از وی روایت کرده اند. برخی خثعمی را غیر از جعفی دانسته اند لیکن متحد بودن ایشان صحیح تر است. (تنقیح المقال ج 1 صص130-131).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن الجدر الحریری مملوک. شاعری قلیل الشعر است. (ابن الندیم).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن جعفربن ابی کُثَیر مدنی. شیخ طوسی در رجال او را در عداد اصحاب صادق (ع) شمرده و در برخی نسخه ها لفظ «ابی» ساقط است. در تقریب ابن حجر آمده: اسماعیل بن جعفربن اثیر انصاری زُرَقی(1) مکنی به ابواسحاق قاری. بسال 180 ه . ق. درگذشت، و در مختصر ابن ذهبی نیز همین گونه آمده است. (تنقیح المقال ج1 ص 131).
(1) - در تاج العروس گوید: نسبت زریق بن عبد حارثه خزرجی است و بنوزریق خلقی از انصاراند. (تنقیح المقال).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن جعفربن ابی کثیر الانصاری. یکی از روات قراءة نافع بن عبدالرحمن. (ابن الندیم).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن جعفربن عیسی عامری. محاسن برقی او را در عداد اصحاب صادق (ع) شمرده است. (تنقیح المقال ج 1 ص 131).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن جعفربن ناصرالحق. رجوع به اسماعیل بن ابی القاسم جعفر شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن جفینه. او یا اسماعیل بن عبدالرحمن است و یا اسماعیل بن عبدالله. (تنقیح المقال ج 1 ص 132).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن حازم سلمی کوفی. شیخ طوسی او را در عداد اصحاب صادق (ع) شمرده. و در باب حج از کافی روایت محمد بن سنان از وی آمده است. و برخی بجای حازم، خازِم آورده اند. (تنقیح المقال ج 1 ص 132).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن حازِم کوفی جعفی. شیخ طوسی در رجال خود او را در عداد اصحاب صادق (ع) شمرده گوید مولای نُهُم(1)بود. (تنقیح المقال ج 1 ص 132).
(1) - نام چندین بطن از عرب است و گویا وی مولای نهم از همدان است نه سایر عدنانیان. (تنقیح المقال).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن الحافظ. رجوع به اسماعیل الظافر... شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن حرّ. در باب روزه از کتاب من لایحضره الفقیه، حمادبن عیسی از وی و او از ابی عبدالله روایت میکند. (تنقیح المقال ج 1 ص 132 و 133).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن حسن. شیخ طوسی در رجال خود او را در عداد اصحاب کاظم (ع) شمرده است. (تنقیح المقال ج1 ص133).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن حسن بن علی (ع). وی یکی از ده پسر امام حسن (ع) است. (مجمل التواریخ و القصص ص 455).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن حسن بن علی بن عتاس. محدث است. (تاج العروس) (منتهی الارب).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن جعفر صادق بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابیطالب هاشمی مدنی. شیخ طوسی او را در عداد اصحاب صادق (ع) آورده و صاحب تکملهء امل الاَمل گوید: چون مردی پارسا بود ابوبصیر گمان کرد که پس از امام صادق پسر وی اسماعیل امام خواهد بود. و چون اسماعیل پیش از امام صادق جهان را بدرود گفت، امام صادق فرمود «ما بدالله فی شی ء کما بدالله فی اسماعیل ابنی». مؤلف اعلام الوری گوید: اسماعیل بزرگترین پسران امام صادق بود و پدر به او علاقهء خاص داشت و دسته ای از شیعه او را وصی و قائم پس از صادق میشمردند. ولی وی در شهر عریض در زمان حیات پدر درگذشت و مردم جنازهء او را بر دوش تا مدینه آورده در بقیع بخاک سپردند. و امام صادق با پای برهنه او را تشییع کرد. و پس از مرگ امام صادق مردم دو دسته شدند یک دسته گفتند پس از صادق امامت از آن موسی کاظم (ع) است و دستهء دیگر اسماعیلی شدند و اسماعیلیان نیز بدو فرقه تقسیم شدند: یک فرقه گفتند اسماعیل خود زنده است و فرقهء دیگر گفتند او مرده و فرزند وی محمد بن اسماعیل جانشین اوست. شیخ مفید (متوفی 413 ه . ق.) در ارشاد گوید: و اسماعیلیان امروز اندک هستند و کسی از ایشان مشارالیه نیست. کشی (متوفی 450 ه . ق.) در رجال خود اسماعیل را مستق یاد نکرده و برخی این را دلیل مذموم بودن اسماعیل دانسته اند ولی صحیح نیست. (تنقیح المقال ج 1 ص 131 و 132). سپس صاحب تنقیح المقال روایات بسیار که دلیل بر ضعف و ذم اسماعیل است آورده و یک بیک را رد میکند و اخبار دیگر که دال بر مدح اوست می آورد و میپذیرد. رجوع به اسماعیلیه و رجوع به خاندان نوبختی صص 48-250 و روضات الجنات ص 28 و لغات جغرافیه و تاریخیهء ترکی شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن حسن بن علی غازی بیهقی مکنی به ابوالقاسم و ملقب به شمس الائمة. بیهقی در کتاب الوشاح آرد که این اسماعیل به شمس بیهقی معروف است. وی فنون آداب را جامع و مفاتیح حکمت و فصل الخطاب را حائز بود. بمرو اقامت گزید و در آنجا توطن کرد. طریقهء وی در فقه مستقیم و اکثر مصنفات او سلیم است. او راست:
کُتّاب حضرتنا دامت سلامتهم
یهیئون من الالقاب اسبابا
و ینصبون من الاطماع الویةً
و یفتحون من الالقاب ابوابا
و یبخلون بما جاد الکریم به
و ینفقون علی الاقوام القابا
تجشأوا فی نوادیهم بلاشبع
کأنهم اکلوا الحتیت و الربا (؟).
و این معنی را از گفتهء خوارزمی:
قل الدراهم فی کیسی (؟) خلیفتنا
فصارینفق فی الاقوام القابا
گرفته است.
او راست: کتاب نقض الاصطلام. کتاب سمط الثریا در معانی غریب حدیث. کتاب فی اللغة. کتاب فی الخلاف. (معجم الادبا چ مارگلیوث ج 2 صص 261-262).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن حسن بن محمد بن محمود جرجانی. رجوع به اسماعیل جرجانی شود.
اسماعیل.
[ اِ ] (اِخ) ابن حسن بن محمد حسینی نقیب نیشابور مکنی به ابوالمعالی. شیخ منتجب الدین در الفهرست (که همراه جلد 25 بحارالانوار بچاپ رسیده) او را یاد کرده گوید: او راست کتابی در انساب طالبیان. و کتاب «شجون الاحادیث» و زهرة الحکایات و من آنرا از ابوالفتوح خزاعی از پدر از جدش از او روایت میکنم. رجوع به تنقیح المقال ج 1 ص 133 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن حسن حسینی گرگانی. رجوع به اسماعیل جرجانی شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن حسن متطبب. اردبیلی در جامع الرواة گوید: در کتاب روضهء کافی روایتی از محمد بن یحیی از برادرش علاء از اسماعیل از ابی عبدالله آمده است و شرح حال وی در کتب رجال نیامده است. (تنقیح المقال ج 1 ص 133).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن الحسین بن محمد بن الحسین بن احمدبن محمد بن عزیزبن الحسین بن ابی جعفر محمد الاطروش بن علی بن الحسین بن علی بن محمد الدیباج بن جعفر الصادق (ع) (عزیزالدین، ابوطالب) العلوی المروزی النسابة. یاقوت در معجم الادباء گوید: وی بحق عزیز دین باشد و نخستین کس از اجداد او که از قم به مرو منتقل گشت ابوعلی احمدبن محمد بن عزیز است و علی بن محمد دیباج (یکی از اجداد او) معروف به حارص از مدینه به بغداد آمد و پسر وی حسین به قم رفت آنگاه در مرو اقامت کردند و تا این زمان در آنجا مقیم اند. اسماعیل که خدایش پاداش نیک دهاد، مرا خبر داد که مولد وی شب دوشنبه بیست ودوم جمادی الاَخر سال 572 ه . ق. بوده است. و بسال 592 در صحبت حاجیان به بغداد رفت ولیکن حج نگذاشت. وی ادب را بر امام منتخب الدین ابوالفتح محمد بن سعدبن محمد بن محمد بن ابی الفضل دیباجی و امام برهان الدین ابی الفتح ناصربن ابی المکارم عبدالسیدبن علی المطرزی الخوارزمی و برادر وی امام مجدالدین ابی الرضی طاهر و فقه را بر امام فخرالدین محمد بن محمد بن محمد بن حسین طیان ماهروی حنفی و قاضی القضاة منتخب الدین ابوالفتح محمد بن سلیمان بن اسحاق فقیهی خواند و صاحب ترجمه گوید نیک سیرت تر از منتخب الدین به مرو قاضیی نشناسم و حدیث بر امام فخرالدین اسماعیل بن محمد بن یوسف کاشانی و ابوبکر محمد بن صائغی سنجی و امام شرف الدین محمد بن مسعود مسعودی و امام فخرالدین ابی المظفر عبدالرحیم بن امام تاج الاسلام عبدالکریم بن محمد بن منصور سمعانی و عبدالرشیدبن محمد بن ابی بکر زرقی مؤدب قرائت کرد و در نیشابور بر قاضی رکن الدین ابراهیم بن علی بن محمد معینی و امام مجدالدین ابی سعد عبدالله بن عمر صفار و امام نورالدین فضل اللهبن محمد بن محمد الجلیل التوقانی و عبدالرحیم بن عبدالرحمن شعری و در ری بر مجدالدین یحیی بن ربیع واسطی و در بغداد هم بر وی و هم بر عبدالوهاب بن علی بن سکینه و بر دیگران در شیراز و هرات و شوشتر و یزد قرائت کرد و او راست از تصانیف: کتاب حظیرة القدس قریب به شصت مجلد (و شاید بعد از این زیاده تر شود) و کتاب بستان الشرف، مختصر کتاب حظیرة در بیست مجلد. کتاب غنیة الطالب فی نسب آل ابی طالب یک مجلد. کتاب الموجز در نسب، مجلدی لطیف است. کتاب الفخری که برای فخر رازی تصنیف کرده. کتاب زبدة الطالبیة مجلدی است لطیف. کتاب خلاصة العترة النبویة فی انساب الموسویة. کتاب المثلث در نسب و چند کتاب را مشجر کرده است که از آن جمله است: کتاب ابی الغنائم دمشقی، کتاب من اتصل عقبه از ابوالحسن محمد بن قاسم تمیمی اصفهانی (مشجر). کتاب المعارف تألیف سیدابوطالب زنجانی موسوی. کتاب طبقات تألیف فقیه زکریابن احمد بزار نیشابوری کتاب نسب شافعی خاصه. کتاب وفق الاعداد فی النسب. و من بسال 614 ه . ق. در مرو این سید را که خدا فضل وی را پیوسته داراد، دیدار کردم و او را چنان دیدم که گفته اند:
قد زرته فوجدت الناس فی رجل
و الدهر فی ساعة و الفضل فی دار.
و یاقوت گوید: قد طبع من حسن الاخلاق و سماحة الاعراق و حسن البشر و کرم الطبع و حیاءالوجه و حب الغرباء علی ما لانراه متفرقاً فی خلق کثیر. و او با این صفات پسندیده بیقین داناترین مردم در علم نسب و نحو و لغت و شعر و اصول و نجوم بود و در این شهر به تصدر در اقراء علوم متفرد بود و مردمان برای تحصیل علوم مختلف قصد او میکردند از آنکس که لغت میخواند تا متعلم در نحو و مصحح لغت و ناظر در نجوم و باحث در اصول و علوم دیگر و او با وسعت علمی که داشت متواضع و خوش خوی بود و غریبان جز بر او وارد نمیشدند و طالبان فائده جز از وی استفاده نمیکردند.
و او- ادام الله علوه - از اشعار خویش بر من انشاد کرد:
قولوا لمن لبی فی حبّه
قد صار مغلوباً و مسلوبا
و فی صمیم القلب منّی اری
هواه والایمان مکتوبا
و صحتی فی عشقه صیرت
جسمی معلولاً و معیوبا
و مدمعی منهمر ماؤه
منهمل(1) فی الخد مسکوبا
و نیز:
والعین یحجبها لالاء وجنته
من التأمل فی ذا المنظر الحسن
بل عبرتی منعت لو نظرتی عبرت
الیه من مقلتی الاّ علی الشفن
لولا تجشّمه بالابتسام و ما
امدّه الله عند النطق باللسن
لماعرفت عقیقاً شقه درر
و لم یبن فوه نطقاً وَ هْوَ لم یبن.
و مرا حدیث کرد که فخر رازی به مرو درآمد و از جلالت قدر و عظم ذکر و ضخامت هیبت چنان بود که کسی سخن او بازگرداندن نتوانست و بجهت بزرگداشت وی برابر او نفس کشیدن نیارست و من بسرای او درآمدم و نزد وی قرائت میکردم. روزی مرا گفت دوست دارم کتابی لطیف در انساب طالبین برای من تصنیف کنی تا در آن بنگرم چه دوست ندارم بدان جاهل باشم. گفتم آنرا مشجر خواهی یا منثور؟ گفت مشجر را نتوان در حفظ آورد و من چیزی خواهم که آنرا از بر سازم. گفتم السمع والطاعة و برفتم و کتابی که آنرا الفخری نامیدم برای وی تصنیف کرده و نزد او بردم. چون بر آن واقف گشت از وسادهء خویش فرودآمد و بر حصیر نشست و مرا گفت بر این وساده بنشین! من این کار بزرگ شمردم و خدمت کردم. وی مرا سخت سرزنش کرد و بانگ بر من زد و گفت آنجا که بتو میگویم، بنشین! خدا میداند چنان هیبت او مرا گرفت که خویشتن داری نتوانستم و همانجا که مرا فرموده بود بنشستم. آنگاه آن کتاب بر من خواندن گرفت و در پیش رویم نشسته بود و مشکلات آن از من میپرسید و چون فارغ شد گفت اکنون هر کجا خواهی بنشین زیرا این علمی بود که تو در آن استاد من بودی و من از تو استفاده میکردم و شاگرد تو بودم و از ادب دور است که شاگرد جز در پیش روی استاد بنشیند. پس من از جایی که نشسته بودم برخاستم و او در منصب خود نشست آنگاه بر وی قرائت آغاز کردم چنانکه از نخست بود. (معجم الادباء ج2 صص 261 - 266).
(1) - ن ل: منهم اهامنا منهلا.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن حُقَیْبَة. همان است که بعنوان اسماعیل بن جفینه یاد شد و مشترک است میان اسماعیل بن عبدالرحمان و اسماعیل بن عبدالله.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن حکم رافعی. از آل ابی رافع مولی رسول الله (ص) نجاشی در رجال خود وی را یاد کرده گوید کتابی دارد که اسماعیل بن محمد بن عبدالله از وی روایت کند. شیخ طوسی در فهرست نیز چنین آورده است. (تنقیح المقال ج 1 ص 133).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن حمادبن (امام اعظم) ابی حنیفه نعمان بن ثابت بن زوطی بن ماه. قاضی بصره از جانب مأمون خلیفه متوفی بسال 212 ه . ق. او میگفت ما از ابناء فارسیم یعنی آزادگانی که هیچ گاه تن به بندگی نداده اند. او راست: الرّد علی القدریة و کتاب الارجاء. (کشف الظنون). و رجوع به تاریخ سیستان ص 248 حاشیهء 4 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن حمادبن ابی مغیرة مکنی به ابی الیسع. محدث است.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن حماد الجوهری مکنی به ابونصر الفارابی. یاقوت گوید: وی خواهرزادهء ابواسحاق فارابی صاحب دیوان ادب است. جوهری در ذکاء و زیرکی و علم از اعاجیب زمان بود. اصل او از فاراب از بلاد ترک و امام در لغت و ادب است و خط او در جودت چنان بود که بدان مثل زنند و بین خط وی و ابوعبدالله بن مقله تمیز نمیتوان داد. وی زیاده بر این مقدار از فرسان کلام در اصول است. جوهری سفر را بر حضر اختیار میکرد و در آفاق میگشت و در غربت با سختیی که داشت توطن کرد. وی بعراق رفت و علم عربیت بر دو شیخ زمان ابوعلی فارسی و ابوسعید سیرافی قرائت کرد و بسفر حجاز رفت و بلغت عرب عاربه بمشافهه سخن گفت. جوهری در مقدمهء صحاح شرح سفر خویش و گردش در بلاد ربیعه و مُضَر را ذکر کرده و در طلب، تحمل سختی میکرد و چون از این سفرها حاجت روا ساخت بخراسان بازگشت. و چون از دامغان عبور کرد ابوعلی الحسین(1)بن علی که از اعیان کتاب و افراد فضلا بود او را بخانهء خویش برد و از او فرا گرفت و سماع کرد، آنگاه وی را به نیشابور روانه کرد و جوهری پیوسته در آنجا بکار تدریس و تألیف و کتابت مصاحف و دفاتر اشتغال داشت تا آنکه پس از گذاشتن آثاری نیکو درگذشت.
ابوالحسین باخرزی ذکر وی آورده گوید: هو صاحب صحاح اللغة لم یتأخر فیها عن شرط اقرانه و لاانحدر عن درجة ابناء زمانه. ادیب یعقوب بن احمد این اشعار از جوهری بر من بخواند و گفت: شیخ ابواسحاق بن صالح وراق، تلمیذ جوهری، از او بر من انشاد کرده است:
یا ضائع العمر بالامانی
ا ماتری رونق الزمان
فقم بنا یا اخاالملاهی
نخرج الی نهر نشتقان
لعلنا نجتنی سروراً
حیث جنی الجنتین دان
کأننا و القصور فیها
بخافتی کوثر الجنان (؟)
والطیر فوق الغصون تحکی
بحسن اصواتها الاغانی
و راسل الورق عندلیب
کالزیر و البم و المثانی
و برکة حولها اناخت
عشر من الدلب و اثنتان
فرصتک الیوم فاغتنمها
فکل وقت سواه فان.
او راست از تصانیف: کتاب فی العروض موسوم به عروض الورقة. کتاب الصحاح فی اللغة. کتاب المقدمة فی النحو، و هذا الکتاب(2) هو الذی بایدی الناس الیوم و علیه اعتمادهم، احسن تصنیفه و جود تألیفه و قرب متناوله و اثر من ترتیبه علی من تقدمه، یدل وضعه علی قریحة سالمة و نفس عالمة، فهو احسن من الجمهرة و اوقع من تهذیب اللغة و اقرب متناولاً من مجمل اللغة. شیخ ابواسماعیل بن محمد بن عبدوس نیشابوری دربارهء صحاح گوید:
هذا کتاب الصحاح احسن ما
صُنِّفَ قبل الصحاح فی الادب
یشمل ابوابه و یجمع ما
فرق فی غیره من الکتب.
هرچند که در مواردی در آن تصحیفی راه یافته و محققین بر آن خرده گرفته اند و علما آنرا تتبع کرده اند «و من ماساء قط. و من له الحسنی فقط؟»(3). اخطأ فانه رحمه الله غلط و اصاب و اخطأالمرمی و اصاب کسائرالعلماء الذین تقدّموه و تأخروا عنه فانی لااعلم کتاباً سلمَ الی مؤلفه فیه و لم یتبعه بالتتبع من یلیه. ابوالحسن علی بن فضال مجاشعی در کتاب خویش که آنرا شجرة الذهب فی معرفة ائمة الادب نامیده ذکر وی آورده گوید: جوهری کتاب صحاح را برای استاد ابومنصور عبدالرحیم بن محمد بیشکی تصنیف کرد و تا باب ضاد معجمه عبدالرحیم آنرا از وی سماع کرد و در این هنگام او را وسوسه ای فرا گرفت و به جامع قدیم نیشابور رفت و بر فراز بام شد و گفت: مردم! من در دنیا(4) کاری کردم که پیشینیان من نکرده اند و خواهم که برای آخرت(5) کاری کنم که دیگران نکرده باشند. آنگاه دو لنگه درب را با طنابی به پهلوی خود بست و بر نقطهء بلندی از مسجد برشد، و چنانکه گویی میخواهد بپرد خویش را بیفکند و بمرد، و بقیت کتاب مسوده باقی گذاشت. آن گاه ابواسحاق ابراهیم بن صالح وراق تلمیذ وی پس از مرگ او آنرا مبیضه ساخت و در بسیاری از مواضع خطاهای او آشکار کرد. جوهری شعر نیکو میگفت و از آنجمله است:
رأیت فتی اشقراً ازرقاً
قلیل الدّماغ کثیرالفضول
یفضل من حمقه دائباً
یزیدبن هند علی ابن البتول.
مؤلف کتاب گوید: بسال 611 ه . ق. بحلب در منزل قاضی اکرم و صاحب اعظم ابوالحسن علی بن یوسف بن ابراهیم شیبانی بودیم و در باب جوهری و تصنیف نیکویی که بدان توفیق یافت سخن میگفتیم. گفتم شگفت است که من از مولد و وفات وی فحص شافی کردم و از واردین نیشابوری بپرسیدم و خبری نیافتم. وی مرا گفت من پیش از تو به بحث پرداختم و چیزی نیافتم. چون فردای آن روز شد گفت تو را از حکایتی ظریف خبر دهم، دوش بخواب دیدم که کسی میگفت اسماعیل بن حماد جوهری بسال 386 ه . ق. درگذشت و بجان من سوگند که هرچند خواب را اطمینانی نیست و بدان عمل کردن نشاید بدون شک این زمان مرگ اوست، چه دو شیخ او ابوعلی و ابوسعید اندکی پیش از این تاریخ بچند سال درگذشته اند. آنگاه در دیوان الادب در تبریز نسخه ای بخط جوهری یافتم که در سال 383 نوشته بود آن گاه بر نسخه ای از صحاح بخط جوهری در دمشق نزد ملک معظم بن عادل بن ایوب صاحب دمشق وقوف یافتم که تاریخ آن 396 بود. ابومنصور ثعالبی ذکر وی در کتاب یتیمه آورده و از شعر او این ابیات انشاد کرده است:
لو کان لی بدّ من الناس
قطعت حبل الناس بالیاس
العز فی العزلة لکنّه
لابدّ للناس من الناس.
و نیز از او آورده است:
و ها انا یونس فی بطن حوت
بنیسابور فی ظل الغمام
فبیتی و الفؤاد و یوم دجن
ظلام فی ظلام فی ظلام.
و هم از وی آورده:
زعم المدامة شاربوها انها
تنفی الهموم و تذهب الغما
صدقوا سرت بعقولهم فتوهّموا
ان السرور بها لهم تما
سلبتهم ادیانهم و عقولهم
ارأیت عادم ذین مغتماً؟
و از شعر اوست:
یا صاحب الدعوة لاتجزعن
فکلنا ازهد من کرز
فالماء کالعنبر فی قومس
من عزه یجعل فی الحرز
فسقنا ماءً بلامنة
و انت فی حل من الخبز.
مؤلف گوید: محمودبن ابی المعالی حواری در کتاب ضالة الادیب من الصحاح و التهذیب پس از آنکه داستان جوهری را چنانکه مجاشعی ذکر کرده است بیاورده گوید: امام سعیدبن امام احمدبن محمد میدانی را از خللی که در این کتاب واقع است، پرسیدم. وی گفت: این کتاب فقط تا باب ضاد، بر وی خوانده شد و بیشتر کتاب بر سواد بماند و وی را تنقیح و تهذیب آن مقدر نبود، از اینرو در باب سین گوید: «قیس ابوقبیلة من مضر و اسمه الیاس بنقطتین تحتها» آنگاه در فصل نون از همین باب گوید: «الناس بالنون اسم قیس عیلان» و قول اول سهو است و دوم درست. آنگاه گفت: کسی که بگوید، از جوهری چیزی از کتاب را زیاده از اول آن تا باب ضاد شنیده است دروغ بر وی بسته. و صاحب کتاب ضالة الادیب گفت من نسخه ای که جوهری آنرا تا باب ضاد شنیده و خط وی بر آنست دیده ام و هم اکنون در بلاد ما موجود میباشد، والله اعلم بحقیقته و گفت: کتاب بخط مؤلف نزد ابومحمد اسماعیل بن محمد بن عبدوس نیشابوری است که دو بیت گذشته را در توصیف آن گفته است و گوید: ثعالبی در یتیمة الدهر آرد که این نسخه بصد دینار فروش رفت و بجرجان برده شد. والعلم عندالله فی ذلک. مؤلف (یاقوت) گوید: اما ذکر بیشکی را که جوهری کتاب مزبور را برای وی تصنیف کرده، عبدالغافر فارسی در سیاق آورده و گوید: وی عبدالرحیم بن محمد بیشکی استاد امام ابومنصوربن ابی القاسم ادیب واعظ اصولی است که از ارکان اصحاب ابوعبدالله حاکم بن عبدالله بن بیع است. وی را مدرسه و اصحاب و اوقاف و اسباب و تدریس و مناظره و نثر و نظم بود و در جمادی الاولی سال 453 درگذشت و بر پشت کتاب صحاح که مجلدی کامل و بخط حسن بن یعقوب بن احمد نیشابوری لغوی ادیب بود چنین یافتم: قرأ علیّ هذا الکتاب من اوّله الی آخره بما علیه من حواشیه من الفوائد معارضاً بنسختی مصححاً ایّاها صاحبه الفقیه الفاضل السدید الحسین بن مسعود الصرام بارک الله له فیه و هو اجازه لی عن الاستاذ ابی منصور عبدالرحیم بن محمدالبیشکی عن المصنف و کتبه الحسن بن یعقوب بن احمد فی شهرالله الاصم سنة 471. و چنانکه مشاهده میشود این مطلب مخالف با اینست که میگویند جوهری کتاب را جز تا باب ضاد مرتب نساخته و از کتاب صحاح است که: النخیس؛ البکرة یتسع ثقبها الذی یجری فیه المحور مما یأکله المحور فیعمدون الی خشیبة فیثقبون وسطها ثم یلقمونها ذلک النقب المتسع و یقال لتلک الخشیبة النخاس و سألت اعرابیاً بنجد من بنی تمیم و هو یستقی و بکرته نخیس فوضعت اصبعی علی النخاس فقلت ما هذا و اردت اَن اتعرف منه الخاء من الحاء فقال نخاس بخاء معجمة فقلت ألیس قال الشاعر و بکرة نحاسها نحاس فقال ماسمعنا بهذا فی آبائنا الاولین. و از کتاب اوست در باب بقم و ابوعلی فارسی را پرسیدم این کلام عربی است؟ گفت: معرب است و در کلام عرب جز پنج اسم بر وزن فعّل نیامده خضّم بن عمروبن تمیم که تسمیه به فعل است و بقّم که نام این رنگ باشد و شلّم که موضعی است در شام و این دو عجمی اند و بذّر اسم آبی است از آبهای عرب و عشّر موضعی است و محتمل است که این دو تسمیه به فعل باشند پس ثابت گشت که فّعل از اصول اسماء عرب نیست و به فعل مختص است و هرگاه مردی را نامی بدین وزن گذارند در حالت معرفه بسبب تعریف و وزن فعل منصرف نگردد لکن در حالت نکره منصرف شود. (معجم الادباء یاقوت چ مارگلیوث ج 2 صص 266-273). و رجوع به تاریخ گزیده چ لندن ج1 ص805 و اعلام زرکلی ج1 ص105 و تتمهء صوان الحکمة حاشیهء ص159 شود.
اسماعیل.
[ اِ ] (اِخ) ابن حُمَید ازرق. روایت او از امام کاظم (ع) در کتاب تهذیب شیخ طوسی آمده است. (تنقیح المقال ج 1 ص 133).
(1) - در یتیمة: الحسن. (مارگلیوث).
(2) - ظاهر لفظ این است که اسم اشاره بمقدمه راجع است لکن سیاق معنی اقتضای اشاره به صحاح را دارد و ظاهراً جای «کتاب المقدمة فی النحو» قبل یا بعد است.
(3) - از مقالهء 23 حریری.
(4) - ظ: در ادب یا لغت.
(5) - ظ: بار دیگر. و گمان میکنم یاقوت این عبارت را مغلوط در کتابی دیده و با تصرفی نقل کرده است.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن جَوزی.(1) علی بن منصور از وی روایت کند و او از ابوعبدالله صادق. و این روایت در باب ثواب تعزیت از کتاب کافی آمده است. (تنقیح المقال ج 1 ص 132).
(1) - نسبت به جوز که نام مجموع حجاز است و نیز جبالی مر بنی صاهلة را و واحد آن جوزی است. (تنقیح المقال از قاموس و تاج).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن حیدر (شاه...). رجوع به اسماعیل صفوی شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن حیدربن حمزة علوی عباسی. شیخ منتجب الدین در الفهرست خود گوید: ثقة است و عبدالرحمن نیشابوری از وی روایت کند. نسبت عباسی به ابی الفضل العباس بن علی است و حمزة پسر قاسم بن علی بن حمزة بن حسن بن عبیداللهبن عباس بن علی بن ابی طالب است. (تنقیح المقال ج 1 ص 133).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن خطاب سلمی. شیخ طوسی او را در عداد اصحاب صادق (ع) شمرده. علامه در خلاصة الاقوال نیز روایتی از کشی در مدح او آورده که دلالت بر معاصرت او با امام رضا (ع) دارد و رجال نویسان متأخر در میان این دو قول بحثها کرده اند. برای تفصیل به تنقیح المقال ج 1 ص 133 رجوع شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن خلف بن سعیدبن عمران الانصاری المقری النحوی الاندلسی السرقسطی(1) الصقلی مکنی به ابوالطاهر. وی در علوم آداب امام و در فن قراآت متقن بود و او راست: کتاب العنوان فی القراآت و مردمان را در اشتغال بدین دانش اعتماد به این کتاب باشد و اختصار کتاب الحجة ابی علی فارسی. ابوالقاسم بن بشکوال در کتاب الصلة ذکر او آورده و وی را ستوده و فضائل او برشمرده است. سرقسطی پیوسته بعمل قرائت سرگرم و مردم از او بهره مند بودند تا به یکشنبه مستهل محرم سال 455 ه . ق. درگذشت. یاقوت گوید: اسماعیل بن خلف ابوطاهر صقلی مقری. وی صاحب علی بن ابراهیم بن عید حوفی از حوف مصر است. کتاب اعراب القراآت را در نه مجلد بزرگ و در قراآت، کتاب الاکتفاء و کتاب العیون را تصنیف کرد و چنان دانم که او بعد از سال 510 بوده است. (معجم الادباء چ مارگلیوث ج 2 ص 273). در کشف الظنون کتب او بنام «اعراب القرآن» و «اکتفاء فی القراآت» یاد شده. رجوع به اعلام زرکلی (در کلمهء سرقسطی) شود.
(1) - De Saragosse و این شهر را عرب ثغرالاعلی و نیز البیضاء می نامیدند.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن خلیفه قاضی مکنی به ابوهانی کوفی. وی از موالی سعدبن عبادة است. منصور قضاء اصفهان بدو داد و او در ولایت مهدی درگذشت. وی از اسماعیل بن ابی خالد و مجالد و ثوری و مبارک بن فضالة روایت دارد. و حسین بن حفص و عامربن ابراهیم و ابراهیم بن ایوب و ابوسفیان و پسر وی سعیدبن ابی هانی ازو روایت کنند. (ذکر اخبار اصبهان چ لیدن 1931 ج1 ص207).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن خلیل. محدث است و از علی بن مسهر روایت دارد. (المصاحف چ لیدن ص 36).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن خلیل. ابن الجوزی در مناقب الامام احمدبن حنبل بوسایطی از او آرد که میگفت: لو کان احمدبن حنبل فی بنی اسرائیل لکان آیة. (مناقب احمدبن حنبل چ مصر صص 135-136).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن خلیل مکنی به ابوجعفر. محدث است.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن خلیل مکنی به ابوعبدالله کوفی. محدث است.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن داودبن وردان بزاز مصری. وی از ابوطالب عبدالله بن صلت بوسایطی از رسول (ص) روایت کرده که آن حضرت فرمود: من ولی عشرةً من المسلمین فلم یعدل بینهم جاء یوم القیامة و یداه و رجلاه و رأسه فی مثل نقب الفأس. (ذکر اخبار اصبهان ج 1 ص 212). و نیز از زکریا کاتب العمری و محمد بن رمح روایت کند. وی در ربیع الاَخر سنهء 318 ه . ق. بسن 92سالگی درگذشت. (حسن المحاضره چ مصر ج 1 ص 169).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن داود الحوری. ابن الجوزی در فصل «ذکر جماعة من کبارالذین اجابوا فی المحنة» او را یاد کرده است. (مناقب احمدبن حنبل چ مصر ص386). و رجوع به ضحی الاسلام تألیف احمد امین ج 3 ص 170 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن دراس مکنی به ابودراس. محدث است.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن دینار کوفی. شیخ طوسی در فهرست و ابن شهرآشوب در معالم العلماء و نجاشی در رجال خود او را یاد کرده و کتابی بدو نسبت داده اند و ابراهیم بن سلیمان از وی روایت کند. علمای رجال متأخر او را توثیق کرده اند. (تنقیح المقال ج 1 ص 133).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن ذوّادبن علیة. محدث است و ابوکریب از او روایت کند.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن ذی النون ملقب بظافر. رجوع به ظافر و فهرست حلل السندسیة ج 2 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن ذی النون. چون اتابک نورالدین و ذوالنون دانشمندی به اندک زمانی درگذشتند، قلج ارسلان باز آن بلاد در تصرف آورد و امراء دانشمندیّه را بفریفت تا اسماعیل بن ذوالنون را هلاک کردند و آن ملک تمام با قلیج ارسلان افتاد و عرصهء ملک او اتساع یافت. (تاریخ گزیده چ لندن ج1 ص482).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن رافع مکنی به ابورافع. محدث است.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن رافع مدنی. شیخ طوسی در رجال خود او را در عداد اصحاب سجاد (ع) شمرده. (تنقیح المقال ج 1 ص 133)

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن رجاء. محدث است. ابن قتیبة بوسائطی از اعمش نقل کند که گفت: کان اسماعیل بن رجاء یجمع صبیان الکتاب فیحدثهم کی لاینسی حدیثه. (عیون الاخبار چ قاهره جزء خامس ص134).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن رجاء الزبیدی مکنی به ابواسحاق. محدث است.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن رزین بن عثمان خزاعی مکنی به ابوالقاسم. وی پسر برادر دعبل شاعر خزاعی است و در واسط منزل داشت. ابن غضائری در کتاب الضعفاء گوید: مردی کذاب و حدیث ساز بود و از پدر خود از امام رضا (ع) روایت میکرد و مصنفاتی داشت. (تنقیح المقال ج 1 ص 134).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن رشید. ابن ابی اصیبعه بوسایطی از او روایت کند. (عیون الانباء ج 1 ص 261).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن ریاح بن عبیدهء سلمی کوفی. آقا باقر بهبهانی در تعلیقهء رجالیه و علامهء حلّی در توضیح الاشتباه رباح را از مادهء «ربح» آورده اند ولی فیروزآبادی در قاموس و نیز مؤلف تاج العروس او را در مادهء «روح» یاد کرده اند و در تقریب ابن حجر نیز چنین آمده است. شیخ طوسی در رجال خود او را در عداد اصحاب صادق (ع) شمرده و در کتب رجال متأخر نیز ذکر او آمده است. (تنقیح المقال ج1 ص 134).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن زکریا. ابن قتیبه بوسائطی از او نقل کند. (عیون الاخبار جزء هفتم ص 3).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن زکریا الخلقانی مکنی به ابوزیاد. محدث است.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن زیاد. از مشایخ شیعه و راوی فقه از ائمه. (ابن الندیم).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن زیادبن عبید الخزاعی معروف به ابن زراة. متوفی در 273 ه . ق. وی از کتبهء رجاله و از حفظه بود و در جوانی درگذشت و حدیث او تخریج نشده. (ذکر اخبار اصبهان ج 1 ص 212).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن زیاد بزاز کوفی اسدی. شیخ طوسی او را یک بار در عداد اصحاب باقر (ع) و دیگربار در اصحاب صادق (ع) آورده گوید تابعی است. (تنقیح المقال ج 1 ص 134).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن زیاد سلمی کوفی. شیخ طوسی او را در عداد اصحاب صادق (ع) شمرد و گویا همان اسماعیل بن ابی زیاد باشد. (تنقیح المقال ج 1 ص 134).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن زید. مولای عبدالله بن یحیی کاهلی بود. در باب فضل مسجد کوفه از کافی روایتی از ابویوسف یعقوب بن عبدالله از اسماعیل از ابی عبدالله آمده است. (تنقیح المقال ج 1 ص 134).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن زید طحان کوفی. نجاشی گوید: ثقة است و از محمد بن مروان و معاویة بن عمار و یعقوب بن شعیب روایت کند و اینان از ابی عبدالله روایت دارند. رجال نویسان متأخر همه شرح حال او را از یکدیگر نقل کرده اند. (تنقیح المقال ج 1 ص 134).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن سالم. وی از ابی سعید الازدی آرد که گفت از عبدالله بن مسعود شنیدم که میگفت: اقرأنی رسول الله صلی الله علیه و سلم سبعین سورة احکمتها قبل اَن یسلم زیدبن ثابت. (المصاحف چ لیدن ص 17).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن سالم. آقا باقر در تعلیقه گوید: ابن ابی عمیر از ابن اسماعیل روایت کرده. و گویا همان اسماعیل بن سلام باشد. (تنقیح المقال ج 1 ص 134).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن سبکتگین (ناصرالدولة). پس از وفات سبکتگین (378 ه . ق.) بنا بر وصیت سبکتگین امرای غزنوی اسماعیل پسر کوچک سبکتگین را به امارت برداشتند و او در غزنین به تخت نشست ولی برادر وی محمود او را در حوالی غزنین شکست داد و پس از شکست او را امان داده و در امارت با خود شریک ساخت. چون پس از چندی به او سوءظن برد اسماعیل را بزندان انداخت و اسماعیل در زندان بمرد و مدت امارت اسماعیل هفت ماه بود. رجوع به ترجمهء تاریخ یمینی ص 440 و تاریخ بیهقی چ ادیب ص 253 و تاریخ گزیده چ لندن ج1 صص 393-394 و تاریخ بیهق ص 130 و قاموس الاعلام ترکی شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن سدوس مکنی به ابوالمقدام. محدث است.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن سدی. رجوع به اسماعیل بن عبدالرحمان سدی شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن سعد احوص اشعری قمی. شیخ طوسی در رجال وی را در عداد اصحاب رضا (ع) شمرده و ثقة دانسته. علامهء حلّی در خلاصة الاقوال و صاحبان کتاب الحاوی و بلغة و وجیزة و جز ایشان نیز وی را یاد کرده اند. (تنقیح المقال ج 1 ص 134).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن سعد الوهبی ملقب به خشاب. رجوع به خشاب و اعلام زرکلی و معجم المطبوعات شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن سعید حسینی حویزی. شیخ حرّ در امل الاَمل او را یاد کرده گوید فاضل و متکلم و شاعر و معاصر صاحب کافی (یعنی کلینی متوفی 329 ه . ق.) بوده است. (تنقیح المقال ج1 ص134). و رجوع به روضات الجنات ص31 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن سعید طبری مکنی به ابواسحاق. وی از اصحاب امام محمد معروف به شالنجی و متوفی بسال 230 ه . ق. است. او راست: البیان فی الفروع. فضائل الشیخین.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن سلام. وی معجزاتی از امام کاظم (ع) نقل کرده و مدعی شده است که رابط میان علی بن یقطین در کوفه و امام موسی کاظم (ع) در مدینه بوده است(1). و این داستان را کشی آورده و آقا باقر بهبهانی در تعلیقهء رجالیه از او نقل کرده است. (تنقیح المقال ج 1 ص 134).
(1) - شیعیان داستانهای بسیار از ارتباط نهانی میان علی بن یقطین از دبیران و کتاب عالی رتبهء عباسیان و امام کاظم آورده اند. رجوع به علی بن یقطین شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن سلطان بن مقلدبن نصربن منقذ ملقب بشرف الدوله (امیر). او راست:
و مهفهف کتب الجمال بخده
سطراً یحیّر ناظرالمتأمل
بالغت فی استخراجه فوجدته
لا رأی الاّ رأی اهل الموصل.
(فوات الوفیات ج 1 ص 15).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن سلمان (یا سلیمان) ازرق. رجوع به اسماعیل بن ازرق شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن سلمان ازرق مکنی به ابوخالد. شیخ طوسی در رجال خود وی را از صحابهء امام باقر (ع) شمرده و بهبهانی در تعلیقهء رجالیه او را یاد کرده است. (تنقیح المقال ج 1 ص 134).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن سلیمان ازرق. رجوع به اسماعیل بن ازرق شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن سَمَکَة بن عبدالله پدر احمدبن اسماعیل بن سمکة. نجاشی احمد سمکة را یاد کرده گوید: وی از اعراب ساکن قم بود و مردی ادیب و صاحب تصانیف بسیار مانند «العباسی» در تاریخ بنی عباس در ده هزار ورق و کتاب الامثال. وی از اساتید ابوالفضل بن عمید بوده و رساله ای برای وی تصنیف کرده است و شیخ طوسی در رجال و الفهرست نام احمد را برای سمکة نیاورده بلکه نام جدّ او و پدر او اسماعیل دانسته است. نجاشی گوید: اسماعیل از غلامان احمدبن ابی عبدالله برقی معروف و تلمیذ او بوده است. (تنقیح المقال ج 1 ص 50 و 51 و 134).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن سمیع مکنی به ابومحمد. محدث است و شعبه از وی روایت کند.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن سنان العصفری مکنی به ابوعبیدة. محدث است.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن سود کین بن عبدالله نوری حنفی ملقب بشمس الدین مکنی به ابوطاهر مکی. او راست: شرح عمدة العقائد احمد نسفی. لواقح الاسرار و لوائح الانوار. کتاب الصلاة. کافی. متوفی بسال 646 ه . ق. (کشف الظنون).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن سهل مکنی به ابوحاتم. محدث است.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن سهل دهقان. نجاشی او را ضعیف دانسته گوید: کتابی دارد و ما آنرا روایت کرده ایم. شرح احوال او در کتب متأخر رجال نیز آمده است. (تنقیح المقال ج 1 ص 134). شیخ طوسی در فهرست لقب دهقان را نیاورده و رجال نویسان متأخر ایشان را دو شخص دانسته اند.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن سُهَیل. مؤلف تعلیقهء رجالیه گوید: وی از فضل بن شاذان روایت کند. و چون اسماعیل بن سهل دهقان نیز از فضل بن شاذان روایت کند احتمال داده شده که صاحب ترجمه همان دهقان باشد. (تنقیح المقال ج 1 ص 135).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن سیار. برخی او را چنین یاد کرده اند ولی گویا اسماعیل بن یسار صحیح باشد. (تنقیح المقال ج 1 ص 135). رجوع به اسماعیل بن یسار شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن شرف الدین عودی عاملی ملقب بشیخ شهاب الدین. وی از ادبا و شعرای جبل عامل که قبل از 1097 ه . ق. (سال تألیف کتاب امل الاَمل) میزیسته. در ارجوزه ای کتاب الیاقوت را به نظم درآورده(1). (خاندان نوبختی ص 177).
(1) - امل الاَمل ص 428 (ذیل رجال استرآبادی) و ص 7 (ذیل رجال ابوعلی). در این دو چاپ هر دو اسم شاعر به اشتباه احمد چاپ شده در صورتی که در نسخهء خطی امل الاَمل متعلق به عباس اقبال که از روی نسخهء خط مؤلف بسال 1205 ه . ق. استنساخ شده و در کتاب کشف الحجب و الاستار (ص 38) اسماعیل مذکور است. (خاندان نوبختی ص 177 ح 2).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن شعیب بن میثم سمان اسدی کوفی. شیخ طوسی او را در عداد اصحاب صادق (ع) شمرده است. (تنقیح المقال ج 1 ص 135). میرزا در منهج المقال و رجال وسیط از رجال شیخ نقل کرده که وی او را در عداد اصحاب صادق (ع) شمرده، لیکن در رجال شیخ چنین چیزی نیست. (تنقیح المقال همان صفحه).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن شعیب عَریشی. شیخ طوسی در رجال خود او را در باب «من لم یرو عنهم» آورده گوید: عبدالله بن جعفر از او روایت کند. و در فهرست گوید: ثقة و قلیل الحدیث بود. تصانیفی دارد از آنهاست: رسالة فی الطب. نجاشی و ابن شهرآشوب نیز این کتاب را و کتاب طب او را از او یاد کرده اند. و در کتب متأخرین نیز چنین آمده. (تنقیح المقال ج 1 ص 135).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن صاعد مکنی به ابوالحسن قاضی القضاة. برادر ابوسعید محمد بن صاعد قاضی القضاة. معاصر ابومحمد المعلی بن احمد بیهقی. رجوع به تاریخ بیهق ص 174 شود.
اسماعیل.
[ اِ ] (اِخ) ابن صالح بن البناء القفطی، فقیه. خطیب عیذاب. (عیون الانباء ج 2 صص 176-177).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن صالح بن علی بن عبدالله بن عباس. یکی از خویشاوندان خلفای عباسی. وی در سنهء 183 ه . ق. از طرف هارون الرشید بولایت مصر منصوب گردید و دیار مصر هشت ماه در تحت ادارهء او در رفاه بود. مردی ادیب و فصیح اللسان بوده و نظم و نثر بلیغ و بعض خطب از وی بیادگار مانده است. (قاموس الاعلام ترکی).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن صباح. در باب ضمان الصانع از کتاب کافی و من لایحضره الفقیه، روایتی از علی بن حکم از صاحب ترجمه از ابی عبدالله آمده است. و در برخی نسخ اسماعیل بن ابی صباح یاد شده است. (تنقیح المقال ج 1 ص 135).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن صبیح. یکی از بلغای زبان عرب. (ابن الندیم). وی کاتب محمد امین بن هارون الرشید بود. (حبیب السیر ج2 جزو3 ص 89). و رجوع بفهرست الوزراء و الکتاب، و تاریخ سیستان ص 164 و عیون الاخبار ج1 ص58 و عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 2 ص 5 و 273 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن صدقه قَراطیسی کوفی. شیخ طوسی در رجال او را در عداد اصحاب صادق (ع) شمرده. (تنقیح المقال ج 1 ص 135).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن صدیق ملقب به ذرّاع. محدث است.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن صدیق مکنی به ابوالصباح. محدث است.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن الطبری. یکی از رؤسای طایفهء بنی الطبری است. این قوم در اوائل قرن چهارم ه . ق. نفوذ و اقتداری در صقلیه داشتند. اسماعیل، عطاف را که از جانب ملوک فاطمیه در صقلیه حکومت میکرد، مغلوب کرد و از این رو منصور عبیدی، ابوالغنائم حسن بن علی عسکر جدّ بزرگ بنی ابی الحسن را با یک دسته کشتی مأمور سرکوبی وی کرد و در سال 335 ه . ق. او و اعوان وی را گرفتار و اموالش را مصادره کردند. (قاموس الاعلام ترکی).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن طغتگین بن ایوب ملقب بمعزالدین ایوبی. پسر سیف الاسلام طغتگین برادر صلاح الدین ایوبی است. وی در سنهء 593 ه . ق. پس از وفات پدر در شهر زبید از کشور یمن بر مسند حکومت نشست و به دعوی انتساب به بنی امیه و قرشی بودن مدعی خلافت گشت. عموی او بنصایح عاقلانه وی را به انصراف از این ادعای واهی دعوت میکرد ولی وی نمی پذیرفت و بر طغیان و غرور او روز بروز می افزود و نسبت به اتباع و سپاهیان ظلم و تعدی روا میداشت. در نتیجه مظلومان به انتقام او را کشتند و یکی از بندگان وی را بجای او نشانیدند. (قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به اعلام زرکلی معزّ الایوبی و ترجمهء طبقات سلاطین اسلام ص87 و حبیب السیر ج2 جزو4 ص198 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن طلحة. وی یکی از ده پسر طلحة بن عبیدالله ابوقحافة بن عثمان بود. (تاریخ گزیده چ لندن ج1 ص 209).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عامر. بهبهانی در تعلیقهء رجالیه گوید: ابن ابی عمیر از حماد از صاحب ترجمه روایت دارد. و او پدر علی بن اسماعیل بن عامر است که از امام کاظم (ع) روایت کند. و شاید عمار بجای عامر صحیح تر باشد. حائری گوید: بنابراین وی برادر اسحاق بن عمار است. (تنقیح المقال ج 1 ص 136).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عبادبن العباس بن عبادبن احمدبن ادریس الطالقانی مکنی به ابوالقاسم و ملقب به صاحب. رجوع به صاحب بن عباد... شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عباد قصری. شیخ در رجال خود او را در عداد اصحاب رضا (ع) شمرده و از مردم قصر بنی هبیرة(1) دانسته. رجال نویسان متأخر نیز او را یاد کرده اند. (تنقیح المقال ج 1 ص 136).
(1) - یکی از قصور معروف شصتگانهء مذکور در معجم البلدان. (تنقیح المقال).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عباس. اسماعیل بن عبدالرحمن صابونی بوسائطی از او و وی بوسایطی از رسول (ص) نقل کرده که فرمود: للمؤمن عند افطاره دعوة مستجابة (تاریخ بیهق ص 210).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عباس الحمصی مکنی به ابوعتبة. محدث است. رجوع به سیرة عمر بن عبدالعزیز ص 67 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عباس العیشی. محدث شام متوفی بسال 181 ه . ق. (حبیب السیر ج2 جزو3 ص 84).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عبدالجباربن محمد بن عبدالعزیزبن ماک ملقب به سدیدالدین نبیرهء ماکان کاکی دیلم بود. وی تحصیل کرد (؟) و به منصب قضا رسید و مستوفی گوید: قضای قزوین تا غایت در نسل اوست. (تاریخ گزیده چ لندن ج1 ص848).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عبدالحمید ظافر. رجوع به ظافر... شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عبدالحمید کوفی. شیخ طوسی در رجال خود او را در عداد اصحاب صادق (ع) شمرده و دو برادر بنام ابراهیم و صباح بن عبدالحمید داشته است. (تنقیح المقال ج1 ص136). و شرح حال برادر او ابراهیم بن عبدالحمید اسدی الولاء کوفی بزاز در ص22 همان جلد آمده است.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عبدالخالق بن عبدربه بن ابی میمونة بن یسار، مولی بنی اسد کوفی. نجاشی او را از وجوه شیعه شمرده گوید: فقیه و از خاندان شیعی بوده. اعمام وی شهاب و عبدالرحیم و پدر او عبدالخالق همه ثقت بوده اند. اسماعیل از ابوعبدالله صادق و ابوجعفر باقر (ع) روایت کند. کتابی دارد که عده ای از او روایت کرده اند. شیخ طوسی نیز در کتب خود او را یاد کرده ولیکن گاهی جعفی و گاهی اسدی خوانده است. مامقانی در تنقیح المقال اقوال مختلف در توثیق و عدم توثیق او از متأخران آورده است. رجوع به تنقیح المقال ج1 ص136 و137شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عبدالرحمن مکنی به ابوابراهیم الاعرج. وی از خالدبن یزید از حسن از انس بن مالک روایت کرده که رسول (ص) فرمود: ما من امرأة تخرج بغیر اذن زوجها من بیتها الاّ لعنتها الملائکة حتی تعود الی بیتها. (تاریخ بیهق چ بهمنیار ص 207).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عبدالرحمن بن ابی ذؤیب السدی الاعور مکنی به ابومحمد. وی در کوفه سکونت جست و بسال 127 ه . ق. بروزگار بنی امیه و در حکومت مروان بن محمد درگذشت. او از انس بن مالک و عبدخیر و ابوصالح روایت کند و ابن عمر را دیده است. اسماعیل به سدی کبیر معروف است. مردی ثقه و مأمون بود. از وی سفیان ثوری و شعبه و زائدة و سماک بن حرب و اسماعیل بن ابی جذیمة و سلیمان تیمی روایت کنند. ابن ابی خالد میگفت سدی در قرآن اعلم از شعبی است. ابوبکربن مردویه (حافظ) گوید: اسماعیل بن عبدالرحمن سدی مکنی به ابومحمد. صاحب تفسیر را از آن رو سدی گویند که در سدة منزل گزید. پدر وی از بزرگان مردم اصفهان بود و جماعتی از اصحاب رسول الله (ص) را دریافت که از آنجمله است: سعدبن ابی وقاص و ابوسعید خدری و ابن عمر و ابوهریرة و ابن عباس. و بعضی گفته اند که نسبت سدی از آن جهت است که وی در سدّهء جامع (باب الجامع) مقنعه میفروخت. فلکی گوید: وی را از آن جهت سدی گفتند که در مدینه در موضعی که آنرا سد میگفتند، می نشست. شریک گفت: تنها از این پشیمانم که چرا در دیدار با سدی آنچه را گفت ننوشتم و در ملاقات با دیگران این پشیمانی را ندارم. یحیی بن سعید گفت کسی را ندیدم که سدی را جز به نیکی یاد کند. حافظ ابونعیم در تاریخ اصفهان گوید: اسماعیل بن عبدالرحمن اعور معروف به سدی صاحب تفسیر است. پدر وی عبدالرحمن ابوکریمة کنیت داشت و از بزرگان اصفهان بود. وی بسال 127 در ولایت مروان بن محمد بمرد. ریشی پهن داشت چنانکه وقت نشستن سینهء او را میپوشانید. گفته اند او سعدبن ابی وقاص را دید. ابونعیم به اسناد خویش آرد که سدی گفت من این تفسیر از ابن عباس گرفتم، اگر درست و یا خطاست او گفته است. ابونعیم در مرفوعهء خویش به سدی از او حدیث کند که چند تن از اصحاب رسول خدا را دیدم که از آنجمله است: ابوسعید خدری و ابوهریرة و ابن عمر، و مردم بر آن بودند که هیچیک از آنان بدان حالت که پیامبر (ص) از ایشان مفارقت جست باقی نماندند، جز ابن عمر. (معجم الادباء ج2 صص 346-348).
مؤلف تنقیح المقال گوید: اسماعیل بن عبدالرحمن ابی کریمهء سدّی. وی در سدهء مسجد کوفه روبند و مقنعه می فروخت. این نسبت را طریحی بنقل از جوهری چنین تفسیر کرده است. شیخ طوسی او را کوفی خوانده، یک بار وی را در عداد اصحاب سجاد(ع) و یک بار از اصحاب باقر (ع) و بار دیگر در عداد یاران صادق (ع) شمرده و در اینجا او را ابومحمد اسماعیل بن عبدالرحمان کوفی مفسر خوانده است. ابن حجر در تقریب گوید: صدوق و متهم به تشیع است. بسال صدوبیست و هفت درگذشت. مقدسی، هاشمی اعور را بر القاب او افزوده گوید: اصل او از حجاز است و مولای زینب بنت قیس بن مخرمه از بنی عبدالمطلب بود و وفات او را نیز در همان تاریخ گوید. از میزان الاعتدال نقل است که وی همان سدّی کبیر است که ابوبکر و عمر را ناسزا می گفته و سدّی صغیر محمد بن مروان است. (تنقیح المقال ج 1 ص 137). و رجوع به ذکر اخبار اصبهان ج 1 ص 204 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عبدالرحمن بن احمدبن اسماعیل بن ابراهیم بن عامربن عابد مکنی به ابوعثمان صابونی. متوفی در سوم محرم سال 449 ه . ق. عبدالغافر گوید: استاد امام شیخ الاسلام ابوعثمان صابونی(1) خطیب، مفسر، محدث، واعظ و در طریقهء خود یگانهء عصر خویش بود و در حفظ و نشر مسموعات و جمع و تصنیف و تحریض بر سماع و اقامهء مجالس حدیث، بر مشایخ اهل عصر پیشی داشت. در نیشابور از ابوالعباس تابوتی و ابوسعید سمسار و در هرات از ابوبکر احمدبن ابراهیم فرات و ابومعاذ شاه بن عبدالرحمن و در شام و حجاز حدیث شنید. و به معرة النعمان داخل گشت و در آنجا ابوالعلاء احمدبن سلیمان را دیدار کرد و در جبال و شهرهای دیگر حدیث شنید و در نیشابور و خراسان تا غزنه و بلاد هند و جرجان و آمل و طبرستان و شام و بیت المقدس و حجاز حدیث گفت. از او ابوعبدالله قاری و ابوصالح مؤذن روایت کنند. در تاریخ دمشق مذکور است که صابونی هفتاد سال مردم را موعظت کرد و او را شعری است، از آنجمله است:
ما لی اری الدهر لایسخو بذی کرم
و لایجود بمعوان و مفضال
و لااری احداً فی الناس مشتریاً
حسن الثناء بانعام و افضال
صاروا سواسیة فی لؤمهم شرعا
کأنما نسجوا فیه بمنوال.
و از فضل وی بسیار آورده آنگاه گوید: مولد او در نیمهء جمادی الاَخر سال 373 در بوشنج بود و وفات او را در تاریخی که گذشت (449 ه . ق.) ذکر کرده است. (معجم الادباء ج 3 صص 348-349). و رجوع به تاریخ بیهق ص 104 و 210 و 215 و اعلام زرکلی شود. ابوالفضل بیهقی آرد: و روز آدینه دهم این ماه [شعبان] خطابت نشابور را امیر [مسعود]فرمود تا مفوض کردند به استاد ابوعثمان اسماعیل عبدالرحمن صابونی رحمه الله، و این مرد در همهء انواع هنر یگانهء روزگار بود خصوصاً در مجلس ذکر و فصاحت، و مشاهدت او بر این جمله دیدند که همهء فصحا پیش او سپر بیفکندند و این روز خطبه ای کرد سخت نیکو، و قاضی ابوالعلاء صاعد تغمده الله برحمته از این حدیث بیازرد و پیغامها داد که قانونِ نهاده بگردانیدن ناستوده باشد، جواب رفت که چنین روی داشت تا دل بد داشته نیاید. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص483).
(1) - رجوع به ابوعثمان صابونی شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عبدالرحمن بن اسماعیل. رجوع به ظافر اسماعیل شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عبدالرحمن بن ذی النون ملقب به الظافر. اولین از بنی ذی النون در طلیطله از 427 تا 429 ه . ق.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عبدالرحمن جَرمی(1). شیخ طوسی در رجال او را در عداد اصحاب صادق (ع) شمرده است. (تنقیح المقال ج 1 ص 137).
(1) - نسبت به جرم بن زبان بن حلوان بطنی از قضاعه و یا جرم بطنی از طی یا جرم بطنی از عامله یا جرم بطنی از بجیله یا جِرم شهری در نواحی بدخشان که سعیدبن حیدر از آنجا است. (تنقیح المقال ج 1 ص 137).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عبدالرحمن جعفی. شیخ طوسی در رجال یک بار او را در عداد اصحاب باقر (ع) شمرده گوید تابعی است و از ابوطفیل عامر نقل کند، و یک بار در عداد اصحاب صادق (ع) شمرده و چنین افزوده که فقیه بود و در حیات امام ابوعبدالله درگذشت. نجاشی در ترجمهء بسطام بن حصین بن عبدالرحمان جعفی او را یاد کرده است. رجال نویسان متأخر نیز یک بیک عبارات قدما را نقل و بحثها کرده اند. (تنقیح المقال ج 1 ص 137).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عبدالرحمن حَقیبة یا جَفینة کوفی. این تردید در کتب رجال قدیمه نیز موجود است. ساروی در کتاب توضیح الاشتباه این لقب را ازآن پسر دانسته نه پدر، و این سخن از کلام کشی (متوفی 450 ه . ق.) نیز مستفاد میگردد، لیکن شیخ طوسی (متوفی 460 ه . ق.) آنرا لقب جد اسماعیل دانسته. شیخ طوسی وی را در عداد اصحاب صادق (ع) شمرده. رجال نویسان متأخر نیز او را یاد کرده اند. رجوع به تنقیح المقال ج1 ص137 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عبدالرحمن دمشقی معروف به ابوشامه. او راست: کشف ماکان علیه بنوعبید من الکفر و الکذب و الکید. (کشف الظنون).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عبدالرزاق شاعر. رجوع به کمال الدین اسماعیل شود.
اسماعیل.
[ اِ ] (اِخ) ابن عبدالصادق بیاری. تلمیذ ابومحمد عبدالکریم (متوفی390 ه . ق.) و استاد صدرالاسلام ابوالیسر محمد بن محمد بن حسین بن عبدالکریم بن موسی البزدوی. (تعلیقات فیه مافیه صص 335 - 336).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عبدالعزیز ملائی مکنی به ابواسرائیل کوفی. شیخ طوسی او را در عداد اصحاب صادق (ع) شمرده است. (تنقیح المقال ج1 ص137 و 138).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عبدالعزیز. شیخ طوسی در رجال او را بی هیچگونه توصیف دیگر از اصحاب باقر (ع) شمرده، و رجال نویسان متأخر احتمال داده اند همان اموی باشد. رجوع به تنقیح المقال ج 1 ص 138 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عبدالعزیز اموی کوفی. شیخ طوسی در رجال او را در عداد اصحاب صادق (ع) شمرده است. رجوع به تنقیح المقال ج 1 ص 138 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عبدالعزیز سکلونی شافعی مکنی به ابوبکر. او راست: اللمح العارضة فیما وقع بین الرافعی و النووی من المعارضة.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عبدالغافر. راوی صحیح مسلم. او راست کتابی جلیل الفائدة در یک مجلد مرتب بر حروف. وفات وی بسال 445 ه . ق. است. (کشف الظنون: غریب الحدیث).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عبدالغنی بن اسماعیل بن احمد. رجوع به نابلسی شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عبدالکریم صنعانی مکنی به ابوهشام. محدث است.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عبدالله. ابن قتیبة در عیون الاخبار (جزء 7 ص 104) ازو نقل قولی کرده است.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عبدالله. رجوع به اسماعیل بن سمکة بن عبدالله شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عبدالله بن ابی المهاجر. یکی از روات قراءة ابن عامر است. (ابن الندیم). و رجوع به فهرست عقدالفرید شود. مؤلف قاموس الاعلام ترکی گوید: اسماعیل بن عبدالله یا اسماعیل بن عبیداللهبن ابی المهاجر. وی شخصی عدالت پرور و خوش طبع بود و در سنهء 100 ه . ق. عمر بن عبدالعزیز وی را والی افریقا کرد. بیشتر بربریان در زمان این والی ربقهء دین اسلام را به گردن نهادند و او بعد از یک سال از این منصب معزول گشت و یزیدبن ابی المسلم کاتب حجاج را بجای او نصب کردند.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عبدالله بن جعفر طیاربن ابی طالب. ملقب به زاهد. شیخ طوسی در رجال او را یک مرتبه از اصحاب سجاد (ع) و تابعی شمرده گوید از پدر خویش روایت میکرد، و یک بار از اصحاب باقر (ع) و مدنی خوانده، بار سوم او را از اصحاب صادق (ع) شمرده است. هنگامی که محمد بن عبدالله بن حسن مثنی ضدّ عباسیان بسال 145 ه . ق. با همکاری فرزندان امام حسن قیام کرد و بنی الحسین با وی مخالفت کردند، صاحب ترجمه از همکاری با بنی الحسن خودداری کرد و بهمین سبب بنی الحسن او را به زندان افکندند و در حال پیری که از یک چشم نابینا و از دو پا مفلوج بود او را بکشتند. و در حدیثی که بنی الحسین بنفع خود و ضدّ بنی الحسن نقل کرده اند از اسماعیل ستایش بسیار شده و او را مظلوم و قتیل بنی اخیه لقب داده اند و این کلمهء «بنی اخیه» در نسخهء چاپی عمدة الطالب (تألیف قرن نهم هجری) به کلمهء «بنی امیه» تصحیف شده است.
در کتب انساب برای عبدالله بن جعفر فرزندی جز این اسماعیل یاد نشده ولیکن در زیارتنامه های «ناحیهء مقدسه» و «زیارت اول رجب» دو تن از کشتگان روز عاشورا بنام محمد و عون بن عبدالله بن جعفر آمده و بنابراین این دو تن برادران اسماعیل خواهند بود، ولی این صحیح نیست، چه صاحب عمدة الطالب عون و محمد اصغر را دو فرزند جعفر دانسته که در رکاب پسر عم خود حسین (ع) شهید شدند. ولیکن مقاتل نویسان این دو تن را فرزندان زینب بنت علی (ع) و عبدالله بن جعفر طیار شمرده اند. رجوع به تنقیح المقال ج 1 ص 138 و 139 و رجوع به فهرست عیون الاخبار و فهرست عقدالفرید شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عبدالله بن حقیبة. همان اسماعیل بن عبدالرحمان بن حقیبة است و جامع الرواة چنین نقل کرده است. (تنقیح المقال ج 1 ص 139).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عبدالله بن رَمّاح کوفی. شیخ طوسی (متوفی 460 ه . ق.) او را در عداد اصحاب صادق (ع) شمرده گوید ابان بن عثمان از وی روایت کند. و در کتب متأخر بغلط او را در عداد اصحاب جواد (ع) شمرده اند. (تنقیح المقال ج1 ص139).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عبدالله بن علی نقاش ملقب به منتخب الدین. رجوع به نقاش شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عبدالله بن عمر، ملقب بشرف الدین و معروف به ابن قاضی الیمن. ابن ابی اصیبعة قصیدهء او را که به صاحب امین الدولة نوشته، در عیون الانباء (ج 2 ص 238) آورده است.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عبدالله بن قسطنطین. مولی میسرة مولی العاص بن هشام. از روات قرائت ابن کثیر است. (ابن الندیم). و رجوع به المصاحف ص 125 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عبدالله بن محمد بن عبدة بن زیاد ضبی مکنی به ابوالحسن. متوفی در رجب سنهء 299 ه . ق. قاضی و جماعتی از او روایت دارند و وی از اسحاق الحظمی و زنیج رازی و سهل بن زیاد رازی روایت دارد و جد وی محمد بن عبده از زحّاف از ابن جریح روایت کند. (ذکر اخبار اصبهان ج 1 ص 213).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عبدالله بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب (ع). شیخ طوسی او را در عداد اصحاب صادق (ع) شمرده. رجوع به تنقیح المقال ج1 ص139 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عبدالله بن محمد بن میکال. رجوع به ابوالعباس اسماعیل بن عبدالله... در همین لغت نامه(1) و رجوع به معجم الادباء ج 2 ص 343 و اعلام زرکلی (میکالی) شود.
(1) - در معجم الادباء یاقوت ج 2 تاریخ وفات وی سنهء 362 ه . ق. و سن او بگاه مرگ 92 سال یاد شده.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عبدالله بن مسعود عبدی اصفهانی مکنی به ابوبشر.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عبدالله اعمش. شیخ طوسی در رجال او را در عداد اصحاب صادق (ع) شمرده گوید: ابن ابی عمیر از وی روایت کند. رجال نویسان متأخر نیز او را یاد کرده اند. رجوع به تنقیح المقال ج 1 ص 138 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عبدالله بجلی قمی. رجوع به اسماعیل بن سمکة شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عبدالله حارثی کوفی. شیخ طوسی او را در عداد اصحاب صادق (ع) شمرده گوید: از وی روایت شده است. (تنقیح المقال ج1 ص139).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عبدالله سمویه.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عبدالله صَلْعی(1). شیخ ورام در آغاز جزء دوم کتاب خود که پر است از اخبار غلاة، روایتی از اسماعیل مشتمل بر معجزی از علی (ع) نقل کرده است. رجوع به تنقیح المقال ج1 ص139 شود.
(1) - منسوب به صلعة النعام موضعی در دیار غطفان و موضعی دیگر در دیار بنی کلاب و هر یک را جنگی معروف از جنگهای عرب در تاریخ ثبت است. (تنقیح المقال ج 1 ص 139).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عبدالله ضبی. رجوع به اسماعیل بن عبدالله بن محمد... شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عبدالله غفاری اشجعی. عسقلانی در اصابة او را از صحابه شمرده گوید: آیهء «والمطلقات یتربصن بانفسهن ثلاثة قروء...(1)» در حق زوجهء او آمده است. رجوع به تنقیح المقال ج 1 ص 139 شود.
(1) - قرآن 2/228.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عبدالله قسری. یکی از خطبای زبان عرب است. (ابن الندیم). و رجوع به حبیب السیر ج2 جزو2 ص70 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عبدالله کردفانی. رجوع به کردفانی شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عبدالله یحصبی مکنی به ابومروان تطیلی از علمای تطیله(1). (حلل السندسیة ج 2 ص 169).
(1) - Tudela

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عبدالمجیدبن محمد علوی فاطمی. رجوع به ظافر علوی و اعلام زرکلی شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عبدالملکبن علی مکنی به ابوالقاسم حاکمی طوسی. وی از شاگردان امام الحرمین و مردی اهل تقوی و ورع بود و در فقه مهارتی بسزا داشت. وی همدرس غزالی و از دوستان مخلص و وفادار او بود و غزالی او را محترم و بزرگ میداشت. مولد وی ظاهراً در حدود سال 448 ه . ق. و وفات مسلماً در سنهء 529 است و او را جنب غزالی دفن کردند.
ابوالقاسم حاکمی در مهاجرت از بغداد با غزالی هم سفر و بنوشتهء ابن سمعانی هم کجاوه بود(1). در مرگ غزالی بی اندازه افسرده و دلتنگ گردید، و پس از وی تنها ماند و الفت پابرجای با کسی نگرفت. (غزالی نامه تألیف همائی ص 268 و 269). و رجوع به ص 148 و 198 همان کتاب شود).
(1) - طبقات الشافعیه از گفتار ابن سمعانی نقل میکند: و اظن انهما خرجا متعادلین من بغداد الی الحجاز (ج 4 ص 205).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عبدالواحد ربعی مقدسی مکنی به ابوهاشم. ذهبی گوید وی از کبار شافعیه و متولی قضاء مصر در سنهء 321 ه . ق. بود و سپس معزول و دچار فالج شد و برمله رفت و بدانجا در سال 325 درگذشت. (نشوارالمحاضره ج 1 ص 182).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عبدالواحدبن اسماعیل بوشنجی شافعی. او راست: مستدرک فی فروع الشافعیة. وفات وی بسال 536 ه . ق. است. (کشف الظنون).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عبیدبن محمد بن ابوالحسین ابوالخیر البستی امیر بطیحة. وی بعد از فرار ابن هشیم به اشارت ابوالغنایم با برادر خود محمد بطیحه را بتملک درآورد و پس از فوت اسماعیل پسر وی ابوالسید محمد مظفر قائم مقام پدر شد. (حبیب السیر ج2 جزو4 ص 196).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عبیدالله. مؤلف سیرة عمر بن عبدالعزیز روایتی ازو در نقل قول عمر بن عبدالعزیز آورده است. (سیرة عمر بن عبدالعزیز ص 209).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عبیدالله مکنی به ابوسفیان. تابعی است.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عبیداللهبن ابی عبیدالله مکنی به ابوسفیان. تابعی است.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عبیداللهبن ابی عبیدالله. مؤلف الموشح ازو نقل کرده است. (الموشح ص 73 و 176 و 192).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عبیداللهبن ابی المهاجر. رجوع به اسماعیل بن عبیدالله... شود.
اسماعیل.
[ اِ ] (اِخ) ابن عثمان بن ابان. شیخ طوسی او را در رجال خود در عداد محدثین که از ائمهء اثناعشر نقل روایت نکرده اند یاد کرده و در فهرست نیز او را ذکر کرده گوید: اصلی تألیف کرده و آنرا احمدبن عبدون از ابوطالب انباری از حمید زیاد از احمدبن میثم از او روایت کرده است. رجوع به تنقیح المقال ج 1 ص 139 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن علبه. علبه نام مادر اوست و پدر وی ابراهیم از موالی بنی اسد است. کنیت او ابوبشر و مولد وی بسال 116 ه . ق. و وفات به بغداد در 193 و از اوست: کتاب التفسیر. کتاب الطهارة. کتاب الصلوة. کتاب المناسک. (ابن الندیم).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن علی. نجاشی گوید: اسماعیل بن علی و اسماعیل بن ابی عبدالله کتابی در خطب جمع کرده اند و محمد بن عیسی اشعری آنرا از ایشان روایت کند. رجوع به تنقیح المقال ج 1 ص 129 و 140 و الذریعة ج 7 ص 184 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن علی. پیشوای فرقهء اسماعیلیه از «غالیه». (بیان الادیان ص 36).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن علی. وی ابیات شواهد شرح کافیهء متوسط رکن الدین را شرح و به کشف الوافیة موسوم کرده است. (کشف الظنون). رجوع به فهرست کتابخانهء مدرسهء عالی سپهسالار ج2 ص365 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن علی بن احمدبن حسین بن ابراهیم شواء، کوفی الاصل حلبی المولد و المنشأ و المدفن. وی پدر ابوالمحاسن یوسف بن اسماعیل بن علی ملقب بشهاب الدین از مشاهیر ادبا و فضلاست. رجوع به تاریخ حلب ج 4 ص 397 و ریحانة الادب ج 2 ص 352 شود. در کشف الظنون آمده: او راست: قصیدة فیما یقال بالیاء والواو. مؤلف تاریخ حلب (ج 4 ص 400) گوید: در کتاب کشف قصیده ای آمده است به قافیهء یاء و واو بنام ادیب ابی المحاسن اسماعیل، و صواب یوسف بن اسماعیل است.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن علی شاعر. بیرونی در الجماهر (ص 74) قطعه ای از او نقل کرده است.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن علی بن اسحاق بن ابی سهل بن نوبخت مکنی به ابوسهل (237-311 ه . ق.). نجاشی در رجال او را یاد کرده گوید: شیخ المتکلمین و جاری مجرای وزراء بود. تألیفات بسیار دارد و فهرست آنرا آورده. شیخ طوسی در فهرست گوید: شیخ متکلمان بغداد و پیشوای خاندان نوبختی و دارای تألیفات بسیار است. ابن ندیم نیز او را از بزرگان شیعه شمرده گوید او دربارهء امام دوازدهم میگفت: به دنیا آمد و در حال غیبت بمرد - انتهی. گویا رجال نویسان متأخر شیعه بهمین سبب و بسبب افکار و عقاید فلسفی که داشته او را ضعیف دانسته اند ولیکن این سخن او دلیل بر ضعف وی نمی باشد. و او را با شلمغانی ابوالعزاقر و حلاج مباحثات بوده است. رجوع به تنقیح المقال ج1 ص139 شود. ابوسهل اسماعیل بن علی بن اسحاق بن سهل بن نوبخت (237-311 ه . ق.) از بزرگترین علما و وجهای شیعهء امامیه و از مبرزین متکلمین این طایفه و صاحب تصانیف مهمه در تأیید این مذهب است و بواسطهء مقام علمی و شئون دنیاوی مشهورترین آل نوبخت بشمار می آید و خواهرزادهء او ابومحمد حسن بن موسی نوبختی (متوفی بین سنوات 300 و 310 ه . ق.) مؤلف کتاب فرق الشیعة و کتاب الاَراء والدیانات از اولین کسانی است که در باب ملل و نحل بتألیف کتاب پرداخته و این دو نفر بواسطهء تبعیت از معتزله در بعض مسائل اصولی و تقریر و تدوین قطعی مسئلهء امامت مطابق عقاید شیعیان امامی بوسیلهء ادلهء عقلیه بر گردن این طایفه منتی بزرگ دارند. (خاندان نوبختی ص 2). وی در زمان خود که مقارن ایام غیبت صغری است از بزرگان رؤسای شیعه و از مشاهیر متکلمین فرقهء امامیه و از شعرا و مصنفین و مشوقین ادب و شعر و مصدر مشاغل اداری بوده و در دیوان خلافت مقامی قریب به مقام وزارت داشته و در تأیید مذهب شیعهء امامیه و رد مؤلفات مخالفین این فرقه کتب بسیار تألیف کرده است. ابوسهل اسماعیل یکی از آل نوبخت است که نسبةً از احوال او اطلاعات مفصلتری در دست است، چه بهمین مناسبت اهمیت مقام و کثرت تألیفات مورخین قدیم و علمای اخبار و رجال به ضبط احوال و اسامی تألیفات و نقل اقوال او بیشتر توجه کرده اند.
اگرچه ابوسهل کاتبی بلیغ و شاعر نیز بوده(1) و در دستگاه خلافت مقامات اداری مهم داشته ولی اعتبار و اشتهار عمدهء او بهمان اشتغال به علم کلام و احتجاج با مخالفین امامیه و سعی در وارد کردن مسئلهء امامت است در جزء اصول و بیشتر کتب او نیز راجع بهمین موضوع هاست بخصوص که اگر گفتهء بحتری شاعر، مقرون بغرض نباشد شعر او لطفی نداشته و مطابق حکمیت این گوینده در حکم مضغ آب و خالی از طعم و معنی بوده(2) و در مشاغل اداری نیز از او اثری نمانده است که موجب بلندنامی او شده باشد.
زندگانی اداری ابوسهل نوبختی: آنچه از زندگانی اداری او اطلاع داریم وقایعی است که در ششماه آخر از دورهء حیات هفتادوچهارسالهء او اتفاق افتاده و مسلم است که ابوسهل قبل از این تاریخ نیز در دستگاه خلافت مصدر مشاغلی و یا در بعض ولایات از طرف رؤسای دواوین مأمور و عامل بوده بخصوص در ایام خلافت مقتدر (295-320 ه . ق.) و انقلابات عهد او(3)، چه از طرفی این خلیفه و آل فرات که در دورهء او مدتی وزارت و مهمات دیگر اداری را در دست داشتند حامی شیعیان و متمایل به ایشان بودند و ابوسهل در آن اوان ریاست فرقهء شیعه را در بغداد داشت و از طرفی دیگر بعضی از مؤلفین مقام او را در امور دنیائی و در میان کتاب تالی تلو مقام وزراء نوشته اند(4) و این جمله میفهماند که ابوسهل لااقل در قسمت اول از خلافت مقتدر و وزارتهای ابن الفرات در دربار نفوذی فوق العاده داشته و فرقهء امامیه در آن دوره یعنی ایام غیبت صغری که از آل نوبخت مردمانی مثل ابوالحسین علی بن عباس (244-324 ه . ق.) و ابوالقاسم حسین بن روح (متوفی سال 326 ه . ق.) در بغداد صاحب ریاست و قدرت بوده اند در تحت توجه و هدایت ابوسهل اسماعیل بن علی به عزّت و شوکت بسیار زیست میکرده اند. دورهء خلافت مقتدر یکی از ادوار نکبت آمیز ایام حکمداری بنی عباس است، چه در عهد این خلیفه که مردی ضعیف النفس و شهوت ران و بی تصمیم و متردد بود اختیار عموم کارها در دست نسوان حرم سرا و عمال دیوانی و منشیان و غلامان و رؤسای لشکری قرار داشت و ایشان که جماعتی مغرض و طماع و جاه طلب بودند پیوسته در شکست کار یکدیگر می کوشیدند و یکی از جمله مسائلی که رقابت بین آنان را شدّت میداد موضوع اختلاف بین شیعه و سنی بود، چه مقتدر مثل مأمون به بنی هاشم و آل علی تمایل داشت و آل فرات که چند بار در عهد او وزارت و مشاغل مهمهء دیگر دیوانی را در دست گرفتند جداً از این فرقه طرفداری میکردند. بنی عباس و آل ابیطالب را وظایف مرتب یعنی رئیس فرقهء امامیه را در بغداد که در دیوان نیز مقامی داشت مأمور نمود که به واسط رفته حساب مالی را که حامد به دیوان مدیون است از او بخواهند. ابوسهل با حامدبن العباس در این عمل بطریقهء منشیان و اصحاب دفتر رفتار کرد و از طریق رفق و مدارا خارج نشد ولی بزوفری بعکس با او بسختی معامله کرد و با خطاب درشت و عتاب تمام از او مطالبهء مال کرد(5) و با وجود تمام این کیفیات باز بمناسبت قدرتی که حامد در واسط پیدا کرده بود نتوانست از او مال باقی را بگیرد. خلیفه مجبور شد که برای تقویت او و ابوسهل نوبختی عده ای از غلامان و لشکریان خود را بکمک بفرستد اما حامد به امید زنهار خلیفه با لباس مستعار از واسط فرار کرده ببغداد آمد ولی خلیفه او را گرفته بدست ابوالحسن بن الفرات سپرد و پسر ابوالحسن یعنی محسن که مردی قسی و ظالم و بدکردار و به خبیث بن طیب معروف بود حامد را سخت عذاب کرد و همراه بعضی از یاران خود به واسط فرستاد تا حساب او را بکشند و ضمناً دستور داد تا او را در رمضان سال 311 مسموم کردند. چون دورهء مأموریت محمد بن علی البزوفری بواسط تا تاریخ مرگ حامدبن العباس هنوز خاتمه نیافته و به اقرب احتمالات ابوسهل نوبختی نیز کمافی السابق با او همراه بوده است احتمال میرود که ابوسهل تا تاریخ فوت حامد (رمضان 311) هنوز در واسط بمأموریت سرمیکرد و اندکی بعد از این تاریخ در شوال همین سال بسن هفتادوچهار وفات یافته است(6) اما رفق و مدارای ابوسهل نوبختی با حامدبن العباس که مردی متعصب و به اقرار خود دشمن رافضه و ابن الفرات (دوست و حامی ابوسهل و امامیه) محسوب میشده شاید جهات سیاسی داشته، چه ابوسهل به شرحی که خواهیم دید در قضیهء دعوت حسین بن منصور حلاج چه در عهد وزارت ابن الفرات و چه در ایام حامدبن العباس با این داعی جدید که اساس تشکیلات دینی فرقهء امامیه را تهدید میکرده و نزدیک بوده است که ریشهء نفوذ ایشان را در دستگاه خلافت از بیخ برکند بسختی درافتاده و نگذاشته است که دعوت حلاج در بغداد و دربار قوام بگیرد و همین کیفیات یکی از اسباب دستگیری حلاج و قتل او بدست حامدبن العباس در سال 309 بوده است. احتمال کلی میرود که در قضیهء قتل حلاج ابوسهل نوبختی با حامدبن العباس موافق و شاید از محرکین او بوده و همین سابقهء اتحاد مسلک سیاسی ابوسهل را در مأموریت بواسط برعایت حقوق دیرین واداشته باشد.
زندگانی علمی و ادبی او: دورهء زندگانی ابوسهل اسماعیل بن علی نوبختی از یک طرف مقارن است با قسمت عمدهء ایام غیبت صغری و از طرفی دیگر با زمانی که فرقهء امامیه بر اثر مجاهدات طبقهء اول متکلمین امامی و مساعی طرفداران این فرقه در دستگاه خلافت نضج گرفته و با وجود جمیع مخالفتهای سیاسی و دینی فرق دیگر و احتجاجات و رد و نقضهای معتزله، بر اساسی مستحکم استوار شده و اصول و مبانی مذهبی و کلامی آن مدون و بر قواعدی که تقریباً پیش جمیع شیعیان امامی متفق علیها بشمار میرفت پایدار گردیده بود.
اما مخالفین امامیه در این تاریخ هنوز قدرت کامل داشتند و از انتقاد و نقض عقاید و مقالات فرقهء امامی دست نکشیده بودند، بعلاوه در دورهء غیبت صغری بواسطهء بروز اختلافات کثیر و ظهور فرق چند در میان شیعیان قطعیة، فرقهء امامیه دوچار بحران بزرگی شد و ابوسهل که در این عصر ریاست فرقهء مزبور را در بغداد یافته و شوکت دنیائی و مقام علمی او نیز محرز بود بکمک سایر افراد خاندان نوبختی و بعضی از خاندانهای دیگر از یک طرف از مجاری سیاسی به رفع تفرقهء فرقهء امامیه و دفع مخالفین ایشان پرداخت و از طرفی دیگر بوسیلهء استعمال حربهء کلام و بذل مجاهدات علمی در این مرحله به أخذ نتایج بسیار موفق آمد و خدمات شایان [ تقدیر ] به حفظ و تأیید و تثبیت اصول دیانتی مذهب شیعهء اثنی عشریه کرد که ذکر او را در تاریخ این مذهب مخلد و او را در این فرقه شایستهء لقب «شیخ المتکلمین» کرده است. اگر چه ابوسهل نوبختی در علم کلام شاگردان متکلمین اولیهء شیعه است و مسائلی را که دفاع کرده پیش از او دیگران مطرح و پس از مباحثات بسیار در تألیفات خود مدون ساخته بودند ولی ابوسهل چنانکه از ملاحظهء فهرست مؤلفات او و بعضی اشارات دیگر برمی آید در تکمیل علم کلام مطابق مذهب امامیه دو کار کرده است که از اهم مسائل و از هر جهت قابل توجه و یادداشت است:
1- در اصول یعنی اعتقادیات، ابوسهل علاوه بر دفاع از عقایدی که یک عده از متکلمین امامی قبل از او آنها را بنابر تصویب ائمهء هدی و قبول جمهور امامیه مدوّن کرده بودند، پیروی از اصول اعتزال را بیش از پیش در تقریر مسائل کلامی مطابق عقیدهء امامیه پذیرفته مخصوصاً فرقهء قطعیه را از بعضی تهمتها که در باب رؤیت و تشبیه و تجسیم و غیره دامنگیر یک عدّه از متکلمین اولیهء فرقهء امامیه شده بود خلاص کرده و صریحاً مثل معتزله خود را طرفدار محال بودن رؤیت خدای تعالی و «حدوث عالم» و مخالف با جبریه در باب «مخلوق» و «استطاعت» اعلان نموده است و در باب «انسان» و رد «اصحاب صفات» نیز مسلک معتزله را پیش گرفته و از این تاریخ دو مذهب معتزلی و امامی بیش از سابق بهم نزدیک شد و شاگردان ابوسهل هم بعد از او همان عقاید را تقریباً بدون تغییرات زیاده ای در میان امامیه منتشر ساختند.
2- در باب مسئلهء امامت که از اهم مسائل مختلف فیها بین فرق اسلامی بود متکلمین امامی قبل از ابوسهل بشرحی که دیدیم هر یک مقالاتی یا کتبی پرداخته و بیشتر با ادلهء سمعیه و نقلیه موضوع نص جلی و خفی و اثبات خلافت بلافصل حضرت علی بن ابی طالب و حقانیت امامت فرزندان آن حضرت را پیش کشیده بودند ولی ابوسهل نوبختی و دو تن از معاصرین او یعنی خواهرزاده اش ابومحمد حسن بن موسی نوبختی و ابوالاحوص داودبن اسد بصری(7)اولین کسانی هستند که به تبعیت از ابوعیسی ورّاق و ابن الراوندی در اثبات وجوب امامت و بیان اوصاف امام ادلهء عقلیه را بکار برده و اگر هم به ادلّهء سمعیه استظهار جسته اند فقط برای تأیید ادلهء عقلیه و تصرف (؟) در استدلال بوده است و سیدمرتضی که کتب ابوسهل و ابومحمد نوبختی را در دست داشته در رد بر قاضی عبدالجبار معتزلی مینویسد که مؤلفات ابوسهل و ابومحمد در باب امامت بر مطلبی که در فوق نقل کردیم شاهد است و مطالب آنها نه تنها مؤید شروحی است که ابوعیسی ورّاق و ابن الراوندی در خصوص امامت نوشته اند بلکه بیشتر اعتماد ابومحمد و ابوسهل بر ادلّه ایست که وراق و ابن الراوندی آورده و ایشان در طی طریق امامت همان راهی را رفته اند که وراق و ابن الراوندی رفته بودند(8) همین احتجاج وراق و ابن الراوندی و ابوالاحوص و ابومحمد و ابوسهل در اثبات وجوب امامت و تقریر صفات امام با ادلّهء عقلیه بتدریج مسئلهء امامت را هم پیش امامیه مثل توحید و عدل و نبوت در جزء اصول وارد و در مباحث کلامی داخل کرده است و کسی که به مطلب مزبور صورت قطعیت داده و ادلّة و احتجاجات پیشقدمان خود را در این خصوص جمع آوری کرده و بدست او مسئلهء امامت در ذیل موضوع نبوت از مسائل کلامی مذهب امامیه شده است، ابوسهل اسماعیل بن علی نوبختی است(9) و ابو سهل در موضوع امامت کتب متعدد نوشته و عمر خود را در دفاع از عقاید امامیه در این باب و ردّ غلاة و واقفه و اصحاب سنت صرف کرده است و میتوان گفت که کتب و آراء او در باب امامت جمیع مؤلفات متکلمین سابق را تحت الشعاع قرار داده است و همانها هم برای متکلمین امامی بعد از او مقتدی و مرجع قرار گرفته و این علاوه بر مقام علمی و نفوذ و اعتبار و شوکت شخصی ابوسهل تا حدی نیز از برکت شاگردان متعددی است که در زیر دست او تربیت یافته و مؤلفات و عقاید شیخ و استاد خود را منتشر کرده اند. گذشته از مقامات سیاسی و علمی، ابوسهل از ادبا و شعرا نیز بوده و با دو نفر از بزرگان گویندگان عرب یعنی بحتری (206-283 ه . ق.) و ابن الرومی (221-283 ه . ق.) حشر داشته است. حکمیت بحتری را در باب درجهء شاعری ابوسهل سابقاً نقل کردیم و بحتری که مداح ابوسهل و پسرش ابویعقوب اسحاق (مقتول در 322 ه . ق.) و بعضی دیگر از افراد خاندان نوبختی است در مدح ایشان قصاید چند دارد که ما پیش از این چند شعر از آنها را شاهد آورده ایم. علی بن العباس بن الرومی شاعر شیعی مشهور، پروردهء خوان بنی نوبخت مخصوصاً ابوسهل و برادرش ابوجعفر محمد، داستانهایی داشته است که مسعودی فقط به آنها مختصری اشاره میکند(10) و از جملهء این اخبار یکی آنکه وقتی ابن الرومی در قطعه ای آل نوبخت را ستوده و ایشان را در نجوم اعلم ناس گفته بود، ابوسهل بن علی در قطعه ای از این ثناخوانی ابن الرّومی سپاسگزاری کرده و گفته است که آل نوبخت از نظم جواب گفته های آبدار ابن الرّومی عاجزند(11) بعلاوه ابوسهل با بسیاری از علما و متکلمین و شعرا و ادبای عصر خود معاشرت و مکاتبات شعری داشته و جماعتی از ادبا و رواة شعر از او اخذ ادب کرده اند. ذکر مجالس او با ابوعلی جبائی در اهواز و با حکیم ریاضی معروف ثابت بن قرّه و مدیحهء ابوالحسین علی بن العباس نوبختی (متوفی 324 ه . ق.) از او در کتب رجال و تواریخ هست. گذشته از این مراتب، ابوسهل خود از رواة اشعار است و قسمتی از اخبار ابونواس از او مروی است(12) و او شاگردان متعدد داشته که همه از کُتّاب و شعرا و متکلمین معروفند و ایشان از ابوسهل ادب و شعر و کلام اخذ و در تعلیم این فنون پیش او شاگردی میکرده اند. (خاندان نوبختی صص 96-106). و رجوع بفهرست همان کتاب شود.
(1) - تاریخ الاسلام ذهبی نسخهء کتابخانهء ملی پاریس ورق 60.
(2) - الاغانی ج 18 ص 170.
(3) - بودن او در اهواز و مباحثات او در آن شهر با ابوعلی جبائی (235-303 ه . ق.) قبل از 303 که تاریخ فوت ابوعلی است (فهرست طوسی ص 58 و رجال نجاشی ص 23) و مناظره با حلاج در اهواز قبل از 301 و دوری از بغداد مؤید همین حدس است.
(4) - رجال نجاشی ص 23.
(5) - تاریخ الوزراء صص 34-35 و تکملهء تاریخ الطبری F.24b(نسخهء کتابخانهء ملی پاریس).
(6) - تاریخ الاسلام ذهبی F.60b (نسخهء کتابخانهء ملی پاریس).
(7) - رجوع کنید به کتاب خاندان نوبختی ص83.
(8) - شافی سیدمرتضی صص 14-15.
(9) - نخبة المقال ص 132.
(10) - مروج الذهب ج 8 ص 233 (چ فرنگ).
(11) - آن دو قطعه هر دو در دیوان ابن الرومی (چ مصر 1921 م، ج1 ص 122، 123) مندرج است.
(12) - اخبار ابی نواس (خطی) ج 2.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن علی بن اسماعیل بن الیحیی بن بنان الخطبی مکنی به ابومحمد. وی از حارث بن ابی اسامة و کریمی و عبدالله بن احمد و جز آنان سماع دارد و از او دارقطنی و ابن شاهین و ابن رزقویه روایت کنند. او ثقة و فاضل و نبیل و فهیم و عارف به ایام عرب و اخبار خلفا بود و تاریخی بزرگ بترتیب سنوات تصنیف کرد. تولد وی در محرم سال 299 ه . ق. و وفات در جمای الاَخرهء سال 350 در خلافت المطیع لله است. (معجم الادباء ج 2 ص 349).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن علی بن حسین بن زنجویه رازی بصری مکنی به ابوسعد. سمّان حافظ متقن معتزلی. وی شیخ معتزله و عالم و محدث ایشان در عصر خویش است. وفات وی بسال 445 ه . ق. بود. او راست «الموافقة بین اهل البیت و الصحابة و ما رواه کل فریق فی حق الاَخر». (اعلام زرکلی ج 1 ص 108). حاجی خلیفه کنیهء او را ابوسعد یا ابوسعید نوشته و گوید کتاب الموافقهء او را جارالله محمود زمخشری با حذف اسانید و تکرار مختصر کرده است. (کشف الظنون در: الموافقة). و رجوع بروضات الجنات ص31 س 27 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن علی بن حسین سمان مکنی به ابوسعید. شیخ حرّ عاملی در کتاب امل الاَمل و شیخ منتجب الدین در الفهرست نقل کرده اند که او راست: البستان فی تفسیرالقرآن در ده مجلد. و الرشاد در فقه. و المدخل در نحو. و الرّیاض در حدیث. و سفینة النجاة در امامت. و کتاب صلاة و حج و المصباح در عبادات. و النور در وعظ. و همه را سید مرتضی و مجتبی دو پسر داعی حسینی رازی از شیخ حافظ مفید ابومحمد عبدالرحمان بن احمد نیشابوری از وی روایت کرده اند. صاحب ذریعه گوید وی معاصر سید مرتضی متوفی 436 ه . ق. و شیخ طوسی متوفی 460 است و کسانی که از ایشان روایت کرده اند از او نیز روایت دارند. رجوع به الذریعة ج 3 ص 105 و تنقیح المقال ج 1 ص 140 و روضات الجنات ص 31 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن علی بن رَزین بن عثمان بن عبدالرحمان بن عبدالله بن بُدیَل بن وَرقاء خزاعی مکنی بابوالقاسم. شیخ طوسی او را در عداد محدثین که از امامان نقل نکرده اند (یعنی در باب من لم یرو عنهم علیهم السلام) یاد کرده است. نجاشی نیز در رجال خود ذکر او آورده گوید: برادرزادهء دعبل خزاعی شاعر است و در واسط عهده دار امور حسبة بوده است. او راست: کتاب تاریخ الائمة و کتاب النکاح. ابن غضائری او را کذاب دانسته است. در کتب رجال متأخر شیعه نیز بر له و علیه مطالبی نوشته اند. رجوع به الذریعة ج 3 ص 214 و تنقیح المقال ج 1 ص 140 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن علی بن زنجویة الرازی السمان حافظ، مکنی به ابوسعید یا ابوسعد. رجوع به اسماعیل بن علی بن حسن بن زنجویه شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن علی بن سعدان مکنی به ابوالفضل واسطی مقری. او راست: دررالافکار فی القراآت العشر.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن علی بن شاهنشاه صاحب حماة، ملقب به عمادالدین. وی اللطائف السنیة عدولی را مختصر کرده است. رجوع به ابوالفداء اسماعیل... شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن علی بن صالح فلجی عراقی مولد، جزائری مسکن. محدث است. رجوع بروضات الجنات ص 377 س 2-3 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن علی بن عبدالله بن عباس. عم ابوالعباس سفاح اولین خلیفهء عباسی است. در تاریخ 132 ه . ق. در اثر تعقیب مروان حماد بهمراهی برادر خود در کوفه پنهان شده بود و وقتی که برادرزادهء او بمسند خلافت نشست وی را بولایت فارس، اهواز و موصل منصوب کردند و چون نوبت خلافت بمنصور رسید مدتی از وی روگردان بود ولی بعدها والیگری کوفه را بعهدهء او واگذار کرد و آخر مهدی خلیفه او را معزول کرد. (قاموس الاعلام ترکی). نام وی بر مسکوکات عهد ابوالعباس عبدالله السفاح خلیفه ثبت است. (النقود العربیة ص123).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن علی بن طیب بن محمد بن علی عنبری مکنی به ابوالعباس (شیخ رئیس وزیر). منشأ و مولد او قصبهء سبزوار بوده است، و او را تصانیف بسیار است یکی از آن کتاب الفرح بعدالترح. و او وزارت ایلک خان کرد بماوراءالنهر سالهای بسیار، آن گاه استعفا خواست. چون با خراسان آمد سلطان محمود وزارت خویش بر وی عرض کرد، قبول نکرد، سلطان فرمود تا او را حبس کردند، و در آن حبس او را در تباهه زهر دادند. و از منظوم او اشعار بسیار است، زیادت از پنج مجلد، و تجنیس بر سخن او غالب باشد، قال:
اذاما دعا الله عبد له
و اخلص ایمانه مانه
و من لزم الصدق فی قوله
و ثقل میزانه زانه
و من شأنه ضیم جیرانه
یری عاجلاً شأنه شانه.
و از رسایل او این فصل یاد کردم: مثل الدنیا کمثل غادة فیها رعونة و لها عادة ملعونة، تقتل بعلها و نخطبها و تهلک ابناءها و نطلبها. و من رسالة اخری له: وصل لفلان کتاب اتقن کتب الود و خطاب تضمن خطب العهد و کفی خطوب الجوی و فلّ غروب النوی و ذکر ایام ترفیع الکوی بمحاجرالدمی و عهد تیماء باللوی.
و الروض نضر و الغمام سجام
و العیش غض و الزمان غلام.
شمائله شمول شوبها صوب مشمول. و العقب من ابی الطیب محمد العنبری، علی بن الطیب العنبری و العزیزبن الطیب، و العقب من علی بن الطیب العنبری عبدالحمید بن علی بن الطیب، و العالم الوزیر الفاضل ابوالعباس اسماعیل بن علی بن الطیب و ابوجعفر محمد بن علی بن الطیب و من اولاد محمد مستوفی الناحیة، ابوسعد محمد بن ابراهیم بن محمد بن علی العنبری، و پسر او عمید تاج الافاضل شاه بود. (تاریخ بیهق چ بهمنیار صص 182-183). و رجوع به همان کتاب ص 119 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن علی بن علی دعبل خزاعی. محدث است. رجوع بروضات الجنات ص 278 س 1 و 2 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن علی بن محمودبن عمر بن شاهنشاه بن ایوب. رجوع به ابوالفداء و ایران باستان ج 1 ص 105 و اسماعیل بن علی بن شاهنشاه شود. در اعلام زرکلی (ذیل: ابوالفداء) نسب او چنین آمده: اسماعیل بن علی بن محمودبن محمد بن عمر بن شاهنشاه بن ایوب.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن علی ایوبی. رجوع به ابوالفداء اسماعیل بن علی شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن علی حنبلی بغدادی. فقیه حنابله و مقدم ایشان در بغداد بود. (روضات الجنات ص 54 س 3-4).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن علی خضیری. از مردم اعمال دجیل و از ناحیهء نهر تاب. وی فاضلی متمیز و سخنگویی بلیغ و بارع بود و او را در فن بلاغت تصانیفی است معروف و متداول لیکن گمنام میزیست. او ببغداد آمد و نزد ابومحمد اسماعیل بن ابی منصور موهوب بن خضر جوالیقی و ابوالبرکات عبدالرحمن بن انباری و علی بن عبدالرحیم سلمی بن عصار علوم ادبی بخواند و ابن خشاب ابومحمد را دریافت و از وی علمی وافر فراگرفت و بر ابوالغنائم بن حبشی قرائت کرد. اسماعیل مردی پارسا و زاهد و پاکدامن بود. وی بموصل رفت و در دارالحدیث چندین سال اقامت کرد، آنگاه آرزوی وطن کرد و به بغداد بازگشت و در صفر 603 ه . ق. بدانجا درگذشت. او را تصانیف و رسائلی است مدوّن و خطبه ها و دیوان شعر و کتابی نیکو در علم قرائت دارد که آنرا دیده ام. از شعر اوست:
لا عالم یبقی و لاجاهل
و لا نبیه لا و لا خامل
علی سبیل مهیع لاجب
یودی اخوالیقظة و الغافل.
(معجم الادباء ج2 ص350).
و رجوع به اعلام زرکلی، کلمهء خضیری شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن علی خطیبی. او راست: کتاب تاریخ.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن علی عباسی. رجوع به اسماعیل بن علی بن عبدالله عباس و البیان و التبیین چ حسن السندوبی ج 1 ص 210 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن علی عجلی حنفی فقیه. وفات وی در روز سه شنبهء مستهل شهر رجب سال 912 ه . ق. در مدینهء زبید. (النور السافر صص 61-62).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن علی عمی مکنی به ابوعلی یا ابوعبدالله بصری. شیخ در الفهرست هر دو کنیت را به او داده گوید: او راست کتاب «ما اتفقت علیه العامة للشیعة» در اصول فرایض و احمدبن عبدون آنرا از وی نقل کند، و نجاشی این کتاب را بنام «ما اتفقت علیه العامة بخلاف الشیعة» یاد کرده است. در کتب متأخرین نیز شرح احوال او آمده است. رجوع به تنقیح المقال ج 1 ص 140 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن علی عین زربی منسوب به عین زربة، سرحد قرب مصیصة. شاعر است. او راست:
و حقکم لازرتکم فی دجنة
من اللیل تخفینی کأنّی سارق
و لازرت الاّ و السیوف شواهر
علی و اطراف الرّماح لواحق.
رجوع به فوات الوفیات ج 1 ص 16 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن علی مسلی(1) مکنی به ابوعبدالرحمن. شیخ طوسی در رجال خود او را در عداد اصحاب صادق (ع) شمرده. رجوع به تنقیح المقال ج1 ص 140 شود.
(1) - نسبت به مِسل المخیط الضخم و یا نسبت به مَسیلَة شهری در مغرب و یا نسبت مُسَلّی بمعنی تسلیت دهنده و یا نسبت به مُسلیَة بطنی از مذحج چنانچه در ایضاح نقل شده. (تنقیح المقال ج 1 ص 140).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن علی مفتی مکنی به ابوسعد. او راست: الداعی الی وداع الدنیا. (در کشف الظنون چ1 استانبول «ابن سعد» چاپ شده).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن علیه مکنی به ابوبشر. محدث است. رجوع بسیرهء عمر بن عبدالعزیز ص 67 و البیان و التبیین چ سندوبی ج 2 ص 270 و ضحی الاسلام ج3 ص170 (هامش) شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن علی همدانی. شیخ طوسی او را در عداد اصحاب صادق (ع) شمرده است. رجوع به تنقیح المقال ج 1 ص 140 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عماربن عیینة بن الطفیل الاسدی. یکی از مشاهیر شعرای عرب. وی دولت اموی و عباسی را درک کرده و در کوفه نزول کرد و بمدّاحی و هجاء و عیش و عشرت و ساز و آواز مایل و شیفته بود. او دوستی صادق موسوم به ابن رامین در کوفه داشته که خانهء وی بکثرت کنیزان خوش آواز ممتاز بود و از این رو شاعر از آن جا دل کندن نمیخواست زیرا لعبتی ربیحه نام که مغنیه و از کنیزان عرب بود دل از وی ربوده بود. امیر کوفه وی را متهم به تبعیت از شراة (فرقه ای از خوارج) کرد و گفت که آنان در منزل او اجتماع کنند و وی از دعاة مختار باشد، پس او را بزندان افکند و بعدها حکم بن صلت او را آزاد کرد. وی هَجّائی تندزبان بود. رجوع به اعلام زرکلی (در کلمهء ابن عمار) و قاموس الاعلام ترکی شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عمار صیرفی. شیخ طوسی در رجال خود او را در عداد اصحاب صادق (ع) شمرده. و نجاشی وی را در ضمن شرح احوال برادر وی اسحاق بن عمار یاد کرده است. یکی از متأخرین او را فطحی مذهب و ضعیف شمرده و گویا گمان کرده است که برادر اسحاق بن عمار ساباطی است و خاندان ساباطیان عموماً فطحی مذهب بوده اند. ولیکن این سخن نادرست است و بزرگان، حدیث وی را صحیح دانند. رجوع به تنقیح المقال ج 1 صص140-141 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عمر بن کثیر البصری ملقب به عمادالدین و مکنی به ابوالفداء. او راست: رسالة الاجتهاد فی طلب الجهاد و آنرا آنگاه که افرنجه قلعهء ایاس را محاصره کردند به امیر منجک نوشته است. و الاحکام الصغری فی الحدیث. و طبقات عمادالدین. و الکواکب الدراری در تاریخ. منتخبی از تاریخ کبیر وی. و الواضح النفیس فی مناقب الامام بن ادریس. و نیز علوم الحدیث ابن صلاح را مختصر کرده است. (کشف الظنون). و رجوع به ابن کثیر در همین لغت نامه و اعلام زرکلی شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عمر بونتی مکنی به ابوالطاهر، از مردم بُوَنْت شهری بمغرب در اندلس. مؤلف تاج العروس گوید: علق عنه السلفی و ابومحمد عبدالله بن فتوح بن موسی بن عبدالواحد الفهری البونتی مؤلف کتاب الشروط و الوثائق.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عمر دمشقی. رجوع به ابن کثیر و اسماعیل بن عمر بن کثیر شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عمروبن ابان کلبی. نجاشی گوید: واقفی است و پدر او از ابوعبدالله و ابوالحسن روایت کند و خود وی از پدر و از خالدبن نجیح روایت آرد. در خلاصة و ابن داود و دیگر کتب متأخرین نیز همین گونه نقل شده است. رجوع به تنقیح المقال ج 1 ص 141 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عمروبن سعیدبن العاصی. وی ساکن اعوص، در ده واندمیلی مشرق مدینه بود و او را فضل کبیر بود. (سیرة عمر بن عبدالعزیز ص278).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عمروبن نجیح مکنی به ابواسحاق بجلی (بالولاء) کوفی. وی به اصفهان رفت و سکونت گزید و در سنهء 227 ه . ق. درگذشت. او از مسعر و ثوری و شیبان و حسن و علی پسران صالح بن حی و عثمان بن غالب حدیث شنید و از او اسیدبن عاصم حدیث فرا گرفت. و عبیداللهبن محمد بن عائشه و ابوالربیع الزهرانی و احمدبن محمد بن عمر بن یونس یمامی از او روایت کنند و عبدان بن احمد، اسماعیل صاحب ترجمه را موازی اسماعیل بن ابان دانسته و گوید: وی به اصفهان رفت و ناشناس ماند و ابراهیم بن اورمه گوید: شیخ مثل اسماعیل بن عمرو ضیعوه باصبهان. (ذکر اخبار اصبهان ج 1 ص 208).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عون بحیری. محدث است.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عیّاش. محدث است. رجوع به المصاحف ص 43 و فهرست سیرة عمر بن عبدالعزیز و فهرست مجلدات عیون الاخبار شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عیسی. آقا باقر بهبهانی در تعلیقهء رجالیه گوید: صدوق از وی روایتی استخراج کرده و گویا همو است که سندی لقب داشته و در حرف سین کتب رجال بعنوان سندی بن عیسی یاد شده. و در باب نوادر کتاب حدود و دیات از کتاب کافی دربارهء مسائل اسماعیل بن عیسی روایتی آمده است. رجوع به تنقیح المقال ج 1 ص 141 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عیسی. یکی از خویشاوندان خلفای عباسی است. در سنهء 183 ه . ق. پس از اسماعیل بن صالح، هارون الرشید وی را به والیگری دیار مصر منصوب کرد. مدت سه ماه متصدی این مقام بود آنگاه به بغداد احضار شد و در معیت خلیفه بحج بیت الله مشرف گردید و از آنوقت باز از وی جدا نگشت. (قاموس الاعلام ترکی).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عیسی بن دولة الاوغانی المکی ملقب به امام شرف الدین. او راست: اختیار اعتمادالمسانید فی اختصار اسماء بعض رجال الاسانید. وفات بسال 892 ه . ق. (کشف الظنون).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عیسی بن محمد بن بقی. مکنی به ابوالحسن حجاری. از علماء وادی الحجارهء اندلس. وی از ابوالعیش معمربن عبدالله بن معذل باهلی حدیث فراگرفت. (حلل السندسیه ج 2 صص 74-75).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن عیسی عطار بغدادی مکنی به ابواسحاق. ابن ندیم او را در فهرست یاد کرده گوید: از اهل سیر است و حسن بن علویهء عطار از وی روایت کند. او راست: کتاب المبتدأ. کتاب حفر زمزم. الردة. الفتوح. الجمل. صفین. الالویة. الفتن. رجوع به تنقیح المقال ج 1 ص 141 و رجوع به ابواسحاق اسماعیل بن عیسی شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن غزوان. محدث است. رجوع به عیون الاخبار ج 2 ص 128 و ج 4 ص 108 و البیان و التبیین چ حسن السندوبی ج 2 ص 251 و ج 3 ص 107 و 137 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن غصن. استاد ابوالحسن علی بهرامی سرَخسی. او پیوسته در مصاحبت اسماعیل بن غصن بود و این دو بیت تازی در مدح او گفته است:
سقانی تحت غصن الورد وِرداً
یکسبک الصنائع ابنُ غصن
غزال لو یباری البدر أربی
علی البدر المنیر بالفِ حسن.
(لباب الالباب عوفی ج 2 ص 68).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن فرج بن اسماعیل یوسف بن نصربن الاحمر مکنی به ابوالولید الانصاری (677-725 ه . ق.). وی از ملوک دولت بنی نصربن احمر در اندلس است. پدر او ولایت مالقة و سبتة داشت و اسماعیل بعد از او ولایت آن دو شهر یافت. و خلیفه در غرناطه ابوالجیوش نصربن محمد فقیه بود و او موصوف بضعف بود، پس اسماعیل بر او طغیان کرد و از مالقة تا غرناطه را در سنهء 713 مورد هجوم قرار داد و در غرناطه با او بیعت کردند و نصر به وادی آش(1) شد و بطرس اول ابن الفونس یازدهم (از ملوک اسپانیا) بر آن شد که از فرصت فتنهء غرناطه استفاده کند، پس بحرب اسماعیل شد و بین عساکر فریقین وقایع هائله رخ داد تا در سنهء 717 ه . ق. بقتل بطرس منتهی گردید. و در سنهء 724 ه . ق. اسماعیل به جهاد رفت و حصن أشکر را به تملک درآورد و شهر مرتنش را در سال 725 اشغال کرد. وی مردی حازم و مقدام و نیکوطلعت و جهیرالصوت و پرآزرم بود و پسرعم او موسوم به محمد بن اسماعیل با ضرب خنجر در غرناطه او را از پا درآورد. (اعلام زرکلی ج 1 ص 110). و رجوع به فهرست حلل السندسیة ج 2 شود.
(1) - Guadix

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن فضل بن بحر السقاء مکنی به ابوسلیم. تابعی است.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن فضل بن یعقوب هاشمی بن عبدالله بن حرث بن نوفل بن حرث بن عبدالمطلب بصری مدنی. شیخ طوسی او را یک مرتبه در عداد اصحاب باقر (ع) شمرده و یک بار در عداد اصحاب صادق (ع). کشی نیز او را یاد کرده است. در کتاب تحریر طاوسی و خلاصة الاقوال علامهء حلّی و دیگر کتب رجال متأخر شیعه شرح حالش آمده است. نجاشی نیز او را در ضمن احوال پسر برادرش حسین بن محمد بن فضل بن یعقوب یاد کرده. رجوع به تنقیح المقال ج 1 ص 141 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن قائم بامرالله اسماعیلی. رجوع به المنصور بقوة الله اسماعیل... شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن قاسم. رجوع به ابوعلی قالی شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن قاسم بن سویدبن کیسان العنزی بالولاء. مکنی به ابواسحاق و معروف به ابوالعتاهیهء شاعر. رجوع به ابوالعتاهیه اسماعیل... و فهرست عقدالفرید و فهرست الموشح و اعلام زرکلی (کلمهء ابوالعتاهیة) شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن قاسم بن عیذون بن هارون بن عیسی بن محمد بن سلمان مکنی به ابوعلی قالی. صاحب امالی. از ائمهء لغت و اساتید نحاتست. در فن اعراب بر آیین بصریین میرفت. نیای بزرگ وی سلمان از موالی عبدالملکبن مروان بود. در طبقات سیوطی از طبقات زبیدی نقل شده که در مدح ابوعلی به فضل و ادب گفته است: کان اعلم الناس بنحوالبصریین و احفظ اهل زمانه باللغة و ارویهم للشعر الجاهلی و احفظهم له. ولادت وی در منازجرد شهری نزدیک مدینهء خرت برت از خطهء دیاربکر بتاریخ جمادی الثانیة از سال دویست وهشت(1)هجری. چون بسرحد کسب هنر رسید از وطن مألوف بیرون شد و در گرد بلاد گردش کرد و در سال 303 وارد دارالسلام بغداد شد و اتفاقاً همراهان او جمعی از مردم قالی قلا بودند که بر نص عمادالدین اصفهانی در تاریخ سلجوقیه همان ارزن الروم است و از اینجا به ابوعلی قالی معروف شد. پس در بغداد اصول عربیت و قوانین اعراب را نزد زجاج و اخفش صغیر و نفطویه و ابن درید و ابن سراج و ابن انباری و ابن ابی الازهر و ابن شقیر و مطرزی و جحظة و غیرهم بخواند و الکتاب سیبویه بر ابن درستویه قرائت کرد و در نزد جماعتی کثیر از مشاهیر محدثین فن خبر استماع و استملاء کرد، از آنجمله است ابوبکربن داود خراسانی و حسین بن اسماعیل محاملی و شیخ ابوبکربن مجاهد و یحیی بن محمد بن صاعد و ابوالقاسم بن بنت منیع بغوی. آنگاه چندی در موصل مقیم گشت و در آنجا شاگردی ابویعلی موصلی از کبار مشیخهء محدثین کرد و در سال 305 ببغداد بازگشت و تا سال 328 در آنجا به استماع و کتابت حدیث مشغول گردید آنگاه بعزیمت کشور اندلس از عراق بیرون شد و در ایام حکمرانی عبدالرحمن ناصر از امویهء اندلس، وارد آن خاک شد و کرسی خلافت ناصر در شهر قرطبه بود و پسر وی حکم بن عبدالرحمن مثل وزیری بالاستقلال مباشرت حل و عقد امور می کرد. چون خبر وصول ابوعلی بسمع حکم رسید امیر ابن رماحس را که عامل آن خطه بود بفرمود تا با موکبی عظیم از وجوه مملکت و اعیان دولت ابوعلی را استقبال و او را با حرمتی فراوان وارد دارالملک کند. ابن رماحس بدستور خلیفه زاده از اشراف قوم و طبقات رعیت انبوهی باشکوه فراهم ساخت و از چندین مرحله ابوعلی را پذیره شد و در صحبت او روی سوی قرطبه نهاد. در اثنای طی طریق همه روزه از فنون صناعت ادب و شجون اخبار و اشعار عرب پیوسته سخن میرفت و حاضران موکب از افاضل امراء و غیرهم نکته ها می گفتند و شعرها می سرودند. روزی در مطاوی مجارات ایشان و ابوعلی کلام بتقریبی با مراتب فضل و کمال مردان درپیوست و ابوعلی در جملهء سخن این حکایت کرد که وقتی عبدالملک ندیمان خویش را پرسید که در میان دستارها از همه بهتر کدام صنف است؟ هر یک چیزی گفتند. عبدالملک اظهار فتوی خود را در آن باب این بیت انشاد کرد از اشعار عبدة بن طبیب:
ثمت قمنا الی جرد مسومة
اعرافهن لایدینا منادیل.
یعنی آنگاه برخاستیم و بر مادیانهای تنک موی بچرا رهاشده برنشستیم که یالهای آنها دستارهای ما بودند. راوی گوید عبدة بن طبیب در این شعر اعرافهن گفته و ابوعلی اعرافها انشاد کرد و من حیث لایشعر وزن را بشکست. ابن رفاعة التبیری که از اهل ادب و ارباب معرفت بود و مزاجی تند و خلقی درشت داشت از میان حاضران بر ابوعلی برآشفت و گفت بیت عبده نه اینچنین است که خواندی، دیگرباره انشاد کن و همی خواست تا به اعادت قرائت خطای شیخ نیک روشن گردد. پس ابوعلی بیت را بازخواند همچنان اعرافها گفت. ابن رفاعه دروقت عنان مرکب منعطف ساخت و از اتفاق موکب سر بتافت و گفت: ا مع هذا یوفد علی امیرالمؤمنین و تتجشم الرحلة لتعظیمه و هو لایقیم وزن بیت مشهور بین الناس لاتغلط الصبیان فیه؟ و الله لااتبعه خطوةً؛ یعنی آیا با چنین کس بر خلیفه ورود باید کرد و در تبجیل او مرحله ها پیمود که خود شعری به این شهرت را که حتّی کودکان آنرا بر غلط انشاد نمیکنند موزون نمیتواند خواند؟ سوگند با خدای که همراه او گامی نخواهم برداشت. این بگفت و از همانجا بازگشت. امیر ابن رماحس که میزبان ابوعلی و مقدم مستقبلین بود ابن رفاعه را بخواند و او را بر تباعت موکب مأمور داشت. ابن رفاعه نپذیرفت و براه خود برفت. ابن رماحس ماجری به حضرت قرطبه مکتوب کرد و شکایت ابن رفاعه به حکم فرستاد. حکم این کلمات بر ظهر کتاب وی نوشت: الحمد لله الذی جعل فی بادیة من بوادینا من یخطی ء وافد اهل العراق الینا و ابن رفاعة اولی بالرّضا عنه من السخط فدعه لشأنه و اقدم بالرجل غیرمنتقص من تکرمته فسوف یعلیه الاختیار ان شاء الله تعالی او یحطه؛ یعنی سپاس ایزد راست که از میان یکی از بادیه نشینان این مرز کسی را برآورده که بر دانشوری چون ابوعلی خرده میگیرد که از ملک عراق آهنگ حضور ما کرده و مثل ابن رفاعه به خرسندی سزاوارتر است تا خشم. وی را با کار خود بگذار و ابوعلی را بنزد ما بیار بی آنکه از حرمت او چیزی کاسته گردد که خود آزمون رتبت وی را بلند میسازد و یا پست.
از کتاب وافی بالوفیات تألیف ادیب اوحدی صلاح الدین صفدی منقولست که در جملهء ذکر مکانت ابوعلی نزد خلیفهء مغربی و انتشار فضل و رواج امر وی در اندلس گفته: و لما دخل المغرب قصد صاحب الاندلس الناصر لدین الله عبدالرحمن فاکرمه و صنف له و لولده الحکم تصانیف و بث علومه هناک؛ یعنی چون ابوعلی به مغرب زمین درآمد آهنگ درگاه ناصر اموی کرد و ناصر او را مکرم داشت و او بنام ناصر و پسرش حکم تصنیفها نگاشت و هنرهای خویش در تمام آن کشور پراکنده ساخت. همانا یوسف بن هرون کندی که به رمادی شاعر مشهور است در ورود ابوعلی قالی مدحی بس عالی پرداخته و رشتهء کلام را نخست بصفت شکار و مرغزار کشانیده و پس از اشباع آن معنی بطفیل تخلصی نغز باب مدیح گشوده و اشعار آبدار در ستایش ابوعلی سروده. در مطلع و تشبیب آن قصیده میگوید:
من حاکم بینی و بین عذولی
الشجو شجوی و العویل عویلی
فی ایّ جارحة اصون معذبی
سلمت من التعذیب و التنکیل
ان قلت فی بصری فثم مدامعی
او قلت فی کبدی فثم غلیلی
لکن جعلت له المسامع موضعاً
و حجبتها من عذل کل عذول
و ثلاث شیبات نزلن بمفرقی
فعلمت انّ نزولهن رحیلی
طلعت ثلاث من نزول ثلثة
واشٍ و وجه مراقب و ثقیلِ.
یعنی کیست که در میان من و کسی که مرا بر عشق همی نکوهیده میدارد داوری کند؟ اندوه و ناله آنست که من دارم. نمیدانم محبوب خویش در کدامین عضو جای دهم که از عذاب و نکال سالم ماند، اما در چشم به سرشک غرقه خواهد شد و اما در دل به آتش سوخته خواهد گشت. بلی او را در پس پردهء گوش خواهم پوشید و راه ملامت ناصح مسدود خواهم کرد. سه موی سپید بر سر من نزول کردند، دانستم که نزول آنها دلیل رحیل من است. آن سه موی سپید از مجالست سه کس پدید گردید، یکی ساعی نابهنجار، دیگر رقیب زشت دیدار، سوم کاهل سنگین رفتار. تا آنجا که به مدح ابوعلی تخلص میکند و میگوید:
روض تعاهده السحاب کأنّه
متعاهد عن عهد اسماعیل
قسه الی الاعراب تعلم انّه
اولی من الاعراب بالتفضیل
حازت قبائلهم لغات فرّقت
فیهم و حاز لغات کل قبیل
فالشرق خال بعده فکأنما
نزل الخراب بربعه المأهول
و کأنّه شمسٌ بدت فی غربنا
و تغیبت عن شرقهم بافول
یا سیدی هذا ثنائی لم اقل
زوراً و لاعرّضت بالتنویل
من کان یأمل نائلاً فانا امرؤ
لم ارج غیرالقرب فی تأمیلی.
یعنی مرغزاریست که ابر عنقریب بر آن بباریده، گویی ابوعلی با آن دیدار تازه کرده. آن دانشور فرزانه را با اعراب بادیه قیاس کن تا بدانی که او را در اصالت کلام و صحت لغت بر اعراب مزیت است، چه مردم هر قبیله از لغت خاص خود چیزی فزونتر نمیدانند اما وی لغات تمام قبایل دانسته جملهء آن فضایل در وجود خویش فراهم آورده است. همانا پس از ارتحال ابوعلی بدین اقلیم در تمام ملک مشرق یک آدمی پیدا نخواهد بود چنانکه پنداری خطه ای بدان آبادی یکباره ویران شده. گویا وی خورشید است که از سمت مشرق افول در جهت غرب ظهور کرده. ای بزرگوار این قصیده نه از روی مبالغه و کذب گفته ام و نه از در طمع و رجاء. هرکه در مدح به عطائی امید میبرد، اما مرا در ستایش تو تمنائی نیست مگر شرف قرب و سعادت حضور.
آورده اند که رمادی و متنبی را با یکدیگر بر اقتضاء معاصرت، رسم مبارات و تنافس معمول بود و هر یک در شعر آن دیگر را قدح میکرد و بر سخن وی استهزاء می آورد. وقتی که تشبیب این قصیده بسمع ابوالطیب رسید و آن تردید رمادی را در اینکه محبوب خویش را در کدام جارحه جای دهد بشنید که گفته: فی ای جارحة اصون معذبی، گفت: یصونه فی استه؛ یعنی او را در جوف دبر خود جای دهد. و چون این بیت متنبی را رمادی بشنید که گفته:
کفی بجسمی نحولاً اننی رجل
لولا مخاطبتی ایاک لم ترنی.
یعنی در لاغری جسم و نزاری پیکر من این کافی است که اگر ترا خطاب نکنم مرا نتوانی دید، گفت: اظنه ضرطة؛ یعنی همانا این قائل را تیزی گمان میکنم، چه آنچه در صفت نزاری خویش گفته همان صفت تیز است که اگر کسی صدای آن نشنود آنرا نداند. الغرض برخی گفته اند که خود ناصر ابوعلی را از عراق به اندلس احضار کرد به این مناسبت که ابوعلی بالولای اموی بود و جد او سلمان از موالی عبدالملک بشمار میرفت چنانکه اشارت شد. بر هر تقدیر تاریخ ورود وی به اندلس سال 330 ه . ق. است و نزول او به شهر قرطبه بیست وسوم شعبان آن سال، چنانکه صلاح الدین صفدی در وافی و شمس الدین اربلی در وفیات تصریح کرده اند. صاحب نفح الطیب میگوید: بعض مورخین چنین گمان کرده اند که ورود ابوعلی به اندلس در عهد حکم مستنصر بوده نه در زمان عبدالرحمن ناصر و صواب آنست که در خلافت پدر بوده نه پسر چرا که قصهء عجز ابوعلی از خطابت در حضور ناصر و رسل قسطنطین که آنرا اکثر مورخین بشرح نگارش داده اند با این تاریخ درست نیاید، چه وفود ملوک و رسل سلاطین عموماً و وصول سفراء قسطنطین خصوصاً بالاتفاق در خلافت ناصر بوده است نه مستنصر، چنانکه خواهیم نگاشت. علی الجمله اجزاء خلافت، ابوعلی را بسیار تبجیل کردند و مقدمش غنیمت شمردند، لاسیما حکم که در تحصیل فضائل و تکمیل آداب عنایتی داشت و محب اهل علم بود و او نخستین کسی است از رجال اندلس که نسخهء اغانی را از عراق بدان کشور حاضر ساخت و هزار دینار از آنجا بنزد مصنف اغانی، حافظ ابوالفرج اصفهانی، فرستاد تا نسخه ای از آن کتاب حافل و مجموع کامل بمغرب روانه کرد و ابوعلی قالی کتاب امالی بنام او مطرز ساخت و چند مصنف بارع به اسم ناصر پرداخت و مستنصر او را همواره به جمع و تألیف تشویق می کرد، چنانکه علامهء مقری میگوید: کان الحکم المستنصر قبل ولایته الامر و بعدها ینشط اباعلی و یعینه علی التألیف بواسع العطاء و یشرح صدره بالافراط فی الاکرام و کانوا یسمونه البغدادی لوصوله الیهم من بغداد؛ یعنی مستنصر چه در عهد ولایت عهد و چه در مدت خلافت پیوسته ابوعلی را از خود خوشنود می کرد و او را ببذل عطایا بر تصنیف کتب یاری میداد و خاطرش بمزید اکرام و فرط اعزاز منبسط میساخت و او را در مغرب، بغدادی میگفتند که از دارالسلام آمده بود.
از غرائب اخبار شیخ ابوعلی قالی قصهء تلجلج لسان و انعقاد منطق اوست در خطابت محفل الناصر لدین الله الاموی که با همهء اتساع خاطر و انشراح صدری که او را در فنون سخن بود و خود یکی از اعیان افاضل مشرق و مغرب بشمار میرفت چنان از مهابت مجلس امیر ناصر و سفراء روم دل بباخت که خود را از عرشهء منبر عزت به حضیض خاک مذلت درانداخت. زبدهء شرح این داستان بر تحریر جمعی کثیر از مورخین اندلس و روات اخبار آن دیار آنست که چون الناصر لدین الله عبدالرحمن اموی بر ملوک طوایف مغرب ابواب جهاد بگشاد و از بلاد اساطین سلاطین آن سرزمین بسی معاقل محکم و حصون حصین بگشود سطوت او بر قلوب طواغیت امم نصرانیه و متمردهء اقالیم فرنگ مستولی گشت طرق ارسال سفراء و اتحاف هدایا به آستان وی مفتوح گردید، ملک صقالبه و سلطان المان و امیر جلیقیه و پادشاه قسطنطنیه و جمعی دیگر از عظماء ممالک و حکام عرب هر یک به درگاه او ایلچیان بزرگ گسیل داشتند و ارمغانهای شایان پیش کشیدند. وصول سفراء سلطان قسطنطنیه که قسطنطین بن لیون نام داشت در سال 336 ه . ق. بود و از آنجا که قسطنطین به اسباب جهانداری و وسعت قلمرو در میان ملوک مسیحیه امتیازی دیگر داشت ناصر برای ملاقات فرستادگان وی محفلی عظیم ساخت و بگفت تا قصر خلافت را با بساطهای رنگین و پرده های قیمتین و زینتهای گوناگون و زیورهای رنگارنگ بیاراستند و در حواشی آن محضر معلی از برای هر یک از ابناء و اعمام و منتسبان خلافت کرسیها برپا داشتند. وزراء ملک و سرهنگان حشم هر کدام بر اندازهء خود در مقامی معلوم وقوف گرفتند و از پس پشت ایشان عامهء لشکر بر اسبان کوه پیکر سواره بایستادند همه با شمشیرهای بران و سنانهای درخشان. حُجّاب پس از انتظام آن محفل بزرگ رسولان را بار دادند. چون درآمدند از مهابت و سطوت عظیم در بیم افتادند. ایشان را نزدیکتر بردند تا با تشویر و خضوعی تمام نامهء قسطنطین بدست خلیفه دادند و از سمت وی هرگونه شرایط وداد و لوازم اتحاد بظهور آوردند. این عبارت ابن خلدون مغربیست در تقریر این سخن که میگوید: و رکبت فی ذلک الیوم العساکر بالسلاح فی اکمل شکة و زین القصر الخلافی بانواع الزینة و اصناف الستور و جمل السریر الخلافی بمقاعد الابناء و الاخوة و الاعمام و القرابة و رتّب الوزراء و الخدمة فی مواقفهم و ادخل الرّسل فهالم مارأوه و قربوا حتی ادوا رسالتهم. علامهء مقری آورده که پیغام و کلام سلطان روم در صفحه ای از پوست آهو مصبوغ برنگ لاجورد با محلول زر بخط اغریقی نوشته بود و در جوف آن صفحه ای دیگر داشت ملون که [ به ] مذاب سیم مرقوم بود مشتمل بر تفصیل هدایا و تحف وی کماً و کیفاً و بر فراز مکتوب انگشتری زرین داشت بوزن چهار مثقال که بر یک روی آن صورت مسیح علیه السلام منقوش بود و بر روی دیگر خود صورت قسطنطین و پسرش رومانین. ابوحیان و غیر وی در حکایت خطابت آن روز چنین گفته اند: و لما احتفل الناصر لدین الله هذا الاحتفال احب ان یقوم الخطباء و الشعراء بین یدیه لتذکر جلالة مقعده و عظیم سلطانه و یصف ما تهیأ من توطیدالخلافة فی دولته و تقدم الی الامیر الحکم ابنه و ولی عهده باعداد من یقوم بذلک من الخطباء و تقدمه امام نشیدالشعراء فامر الحکم صنیعه الفقیه محمد بن عبدالبرّ الکسیبانی بالتأهب لذلک و اعداد خطبة بلیغة و یقوم بها بین یدی الخلیفة و کان یدّعی من القدرة علی تألیف الکلام ما لیس فی وسع غیره و حضر مجلس السلطانی فلما قام یحاول التکلم بما رأی هاله و بهره هول المقام و ابهة الخلافة فلم یهتدی الی لفظة بل غشی علیه و سقط الی الارض فقیل لابی علی البغدادی اسماعیل بن القاسم القالی صاحب الامالی و النوادر و هو حینئذ ضیف الخلیفة الوافد علیه من العراق و امیرالکلام و بحراللغة قم فارقع هذا الوهی فقام فحمد الله و اثنی علیه بما هو اهله و صلی علی نبیه ثم انقطع و بهت فوقف ساکناً متفکراً فی کلام یدخل فیه الی ذکر ما ارید منه لا ناسیاً و لا متذکراً؛ یعنی چون ناصر در ساختن محفل و پرداختن جمع عنایت کامل مصروف داشت خواست که در پیشگاه وی خطیبان و شاعران ستایشهای نظم و نثر انشاء و انشاد کنند تا جلال جلوس و عظمت امر وی مذکور افتد و آن استواری که خلافت را در عهد او آماده گشته بزبان آید. امیر حکم را که فرزند و ولیعهدش بود بفرمود تا از سخنوران خطیبان یکی را مستعد قیام آن مقام سازد و خطبهء او را از قصاید شعرا به پیش اندازد. پس امیر حکم پروردهء نعمت خویش، فقیه محمد کسیبانی را بگفت که آمادهء آن کار باشد و خطبه ای بلیغ مهیا سازد و او در فن سخن دعوی اقتداری میکرد که از طاقت دیگران بیرون بود. حاضر محفل شد، همینکه بایستاد و خواست از صفت احتشام و احتشاد و جلال و جبروت آنچه دیده است بازگوید سطوت سلطنت و ابهت خلافت آنچنان ثبات از خاطرش ببرد که یک لفظ نتوانست گفتن بلکه دروقت مدهوش گشت و از سر منبر بر روی زمین درافتاد. پس با ابوعلی قالی خداوند نوادر و امالی گفتند که هان ای امیر کشور بلاغت و دریای پهناور لغت بخیز و این دریدگی بدوز و او آن روز بر آئین میهمان وارد آن ملک و وافد خلیفه بود. پس بپای ایستاد و حق ستایش و ثنای پروردگار بگذارد و درود بر خواجهء کائنات بفرستاد و بیکباره رشتهء سخن از هم بگسیخت و همچنین خطیب کسیبانی الکن گشت از مهابت و رعب مجلس زبانش از گفتار بماند و همی ایستاده نظر میکرد و چیزی نمیتوانست گفت.
همانا از عبارت کتاب العبر و مجموع مطمح چنان ظاهر میشود که خود ابوعلی از نخست مأمور خطابت بوده نه محمد بن عبدالبر. این لفظ عبد الرّحمن بن خلدونست در صفت اضطراب السنهء خطبا و ذکر آنچه پس از دهشت ایشان بظهور رسید گوید: و امر یومئذ الاعلام ان یخطبوا فی ذلک المحفل و یعظموا من امر الاسلام و الخلافة و یشکروا نعمة الله علی ظهور دینه و اعزازه و ذلة عدوه فاستعدوا لذلک ثم بهرهم هول المجلس فوجموا و شرعوا فی القول فارتج علیهم و کان فیهم ابوعلی القالی وافدالعراق و کان فی جملة الحکم ولی العهد و ندبه لذلک استیثار فعجز. آنگاه گوید: فلما وجموا کلهم قام منذربن سعید البلوطی من غیر استعداد و لا رویة و لا تقدّم له احد فی ذلک بشی ء فخطب و استحضر و جلا فی ذلک القصد و انشد آخره شعراً طویلاً ارتجله فی ذلک الغرض ففاز بفخر ذلک المجلس و عجب الناس من شأنه اکثر من کل ما وقع و اعجب الناصر به و ولاه القضاء بعدها و اصبح من رجالات العالم و اخباره مشهورة؛ یعنی چون خطبا جمله خاموش شدند قاضی منذر بلوطی بپای برخاست بدون آنکه خطبه ای آماده کرده و خاطری جولان داده باشد و یا کسی در آن باب بوی فرمانی دهد پس خطبه ای غرّا انشاء کرد و هم قصیده ای دراز ارتجال کرد و به این هنر که آشکارا ساخت به افتخار مجلس اختصاص گرفت. مردم حضور از قدرت لسان و قوت جنان او فزونتر از هر امر عجیب در شگفت شدند. ناصر را خطابت و نشید وی بسیار خوش افتاد و پس از آن مجلس قضاء قرطبه به آن دانشور سخن آفرین بازگذارد و او بهمین هنر در عداد مردان روزگار بشمار آمد چنانکه حکایات و آثارش در دفاتر مسطور است و بر السنه مذکور. ابن سعید در کتاب مغرب گفته که چون قاضی منذر از خطبه فراغت یافت این اشعار بلسان تعریض انشاد کرد و گویی روی سخن با ابوعلی قالی میداشت:
هذا المقام الذی ماعابه فند
لکنَّ قائله ازری به البلد
لو کنت فیهم غریباً کنت مطرفاً
لکنّنی منهم فاغتالنی النکد
لولا الخلافة ابقی الله حرمتها
ما کنت ارضی بارض ما بها احد.
یعنی این مقامیست فاش که هیچ دروغی آنرا عیب ناک نساخته ولی چیزی که شأن صاحب آن مقام را بکاسته آنست که خود از مردم این خاک میباشد و از اهل این شهر اگر من نیز در میان ایشان بیگانه بودمی البته دانشوری تازه مینمودمی، اما چون از ایشانم بدین پایه پریشانم. اگر خلافت که خدای حرمت آن باقی دارد در این کشور نبودی البته به اقامت سرزمینی که یک آدمی در آن نیست دل ننهادمی. و بروایتی این مصراع بدل مصراع ثانی است:
و لادهانی لهم بغی و لا حسد.
و کیف کان در مدت اقامت شیخ ابوعلی بشهر قرطبه بسیاری از ادباء مغرب و علمای آن دیار با او طریق وداد و آئین یگانگی میسپردند، از آن قبیل است محمد بن قوطیة که از ائمهء لغت و افاضل مغاربه معدود است. قاضی ابن خلکان در ترجمهء محمد بن قوطیة از وفیات الاعیان گوید: و کان ابوعلی القالی لما دخل الاندلس اجتمع به و کان یبالغ فی تعظیمه حتی قال له الحکم بن الناصر لدین الله عبدالرحمن صاحب الاندلس یومئذ من انبل من رأیته ببلدنا هذا فی اللغة؟ فقال محمد بن القوطیة؛ یعنی چون ابوعلی قالی وارد اندلس گشت با ابن قوطیة گرد آمد و او را ترویجی بلیغ میکرد حتی نوبتی حکم پسر عبدالرحمن اموی ملک اندلس از وی پرسید که در میان علماء این بلد کدام در لغت از جمله افزونتر است؟ گفت محمد بن قوطیة.
و از مشاهیر شاگردان ابوعلی قالی که در اقلیم اندلس از او استفاده کرده اند یکی ابوبکر محمد زبیدی است. صاحب کتاب مختصرالعین و طبقات النحاة در نفح الطیب نوشته که: کان الزبیدی اماماً فی الادب و لکنه عرف فضل ابی علی القالی فمال الیه و اختص به و استفاد منه و اقر له؛ یعنی ابوبکر زبیدی خود در فن ادب پیشوا بود ولی چون مقام فضل بوعلی بشناخت بجانب وی بخمید و خاصهء او گشت و از حضورش فوائد جست و بر فضلش اذعان آورد. و دیگر از معاریف تلامیذ ابوعلی عبدالله فهری است. جامع روضات میگوید وی را از طول ملازمت و کثرت انتفاعش از حضرت شیخ، غلام ابوعلی قالی میخواندند. از ابوعبدالله حمید صاحب تاریخ اندلس نقل است که گفت شیخ ابومحمد علی بن احمد از جمعی برای من نقل کرد و گفت عبدالله فهری غلام ابوعلی قصه کرد که روزی یکی از یاران مرا به ولیمهء عروسی دعوت کرد و من با گروهی از اهل ادب در سرای وی انجمن گشتیم. ابن مقسم نحوی لغوی، صاحب نوادر بدیع و اخبار طریف در جملهء صدور حضور داشت. همین که مجلس بر خواص غاص گردید ابن مقسم روی سوی ما کرد و گفت یا معشر اهل الاعراب و الادب و اللغة و یا اصحاب ابی علی البغدادی ارید ان اسئلکم عن مسئلة حتی اری مقدار علمکم و سعة جمعکم؛ یعنی ای گروه نحویان و لغویان و ای شاگردان ابوعلی بغدادی از شما مسئله ای میخواهم بپرسم تا اندازهء دانش و بینش شما را بیازمایم. گفتم هات یعنی مسئلهء خویش بیاور. گفت: ما تسمی الدویبة السوداء التی تکون فی الباقلاء عند اهل اللغة العلماء؛ یعنی نام آن جانورک سیاه که بر باقلاست نزد دانایان تازی چیست؟ ابوعبدالله گوید ما همه از جواب فروماندیم احدی نام آن جانور ندانست. با او گفتیم خود این مشکل آسان ساز. گفت: سبحان الله هذا و انتم الضابطون للناس لغتهم بزعمکم یقال لها بیقوان؛ یعنی به این دانش خود را حافظ لغت عرب و ضابط کلام ایشان می پندارید، آن جانور را بیقوان نام است. ابوعبدالله فهری گوید علم آن کلمه را غنیمتی شمردم و ضبط کردم و پس از مدتی نوبتی در خدمت استاد ابوعلی نشسته بودیم بتقریبی ما را از مسئله ای که ابن مقسم سؤال کرده بود بازپرسید من از آن وثوقی که به ابن مقسم داشتم در جواب شتاب کردم و نام آن جانور بقسمی که از او شنیده بودم بگفتم. استاد گفت این از کجا گویی؟ گفتم از لفظ ابن مقسم آنگاه ماجری حکایت کردم. گفت انا لله رجعت فاخذت اللغة عن اهل الرأی؛ یعنی لغت را که باید بحکم توقیف از اهل سماع اخذ کرد از خداوندان رأی و قیاس فراگرفتی. پس مرا بسیار ملامت کرد و گفت این را در لغت عرب دنفس نام است نه بیقوان. سپس من قول ابن مقسم را منسی همی داشتم و نص ابوعلی را مروی. از منذربن سعید منقولست که گفت وقتی مرا بکتاب غریب المصنف حاجت افتاد و نسخهء آن نداشتم. این شعر بشیخ ابوعلی نوشتم و جزئی از نسخهء وی استعاره کردم:
بحق ریم مهفهف و صدغه المتعطف
ابعث الیَّ بجزء من الغریب المصنف.
یعنی ترا به آهوی سفیدرنگ باریک میان برگشته بناگوش سوگند که جزئی از نسخهء غریب المصنف بنزد من بفرست. او کتاب با این جواب روانه کرد:
و حق دُرّ تألف بفیک ای تألف
لابْعَثَنّ بما قد حوی الغریب المصنف
و لو بعثت بنفسی الیک ما کنت اسرف.
یعنی سوگند بمروارید سخن که در دهان تو انتظام یافته که تمام کتابخانه را که بر غریب المصنف مشتمل است بنزدیک تو میفرستم و اگر روان خویش بحضرت تو روانه سازم اسراف نکرده باشم.
اخبار ابوعلی بسیار است. ابومحمد فهری در ترجمت وی و نژاد و روایات و درآمدنش بملک اندلس کتابی نوشته. مختصر حال و خلاصهء مآل او آنست که تا آخر عمر در قرطبه بنشست و اکثر مصنفات خویش در آن بلد بنوشت تا هم بدانجا در شب شنبه از شهر ربیع دیگر و بقولی جمادی نخست از سال 356 ه . ق. درگذشت. ابوعبدالله جبیری بر وی نماز کرد و کالبدش را در گورستان ظاهر قرطبه مدفون و بر سر مزارش قبه ای بنا کردند. ابن طیلسان گفته از ابن جابر شنیدم که گفت هنگام انهدام قبهء مزار ابوعلی قالی [ لوحی ] از رخام بر زمین درافتاد و این دو بیت بر آن نوشته بود:
صلوا لحد قبری بالطریق و ودعوا
فلیس لمن واری التراب حبیب
و لاتدفنونی بالعراء فربما
بکی ان رأی قبرالغریب غریب.
میگوید مرا بر کرانهء جاده در خاک کنید و با من بدرود نموده بازگردید که دفین خاک و رهین قبر را دوستاری نیست. مرا در هامون مدفون نسازید و از دیگر قبور بدور نیندازید مگر غریبی قبر من ببیند و بر سر تربت من بگرید. از مصنفات ابوعلی آنچه ضبط شده اینانند: کتاب الامالی و النوادر. ابن خلدون در ذیل عنوان علم ادب از مجلد اول تاریخ خویش گفته: سمعنا من شیوخنا فی مجالس التعلیم ان اصول هذا الفن و ارکانه اربعة دواوین و هی ادب الکاتب لابن قتیبة و کتاب الکامل للمبرد و کتاب البیان و التبیین للجاحظ و کتاب النوادر لابی علی القالی و ماسوی هذه الاربعة فروع عنها؛ یعنی از استادان شنیده ایم که اساس فن ادب بر قاعدهء چهار کتاب نهاده شده، یکی ادب الکاتب ابن قتیبه و دیگر کامل مبرد، سیم بیان و تبیین جاحظ، چهارم نوادر ابوعلی قالی. سایر تصنیفات این صناعت توابع و توالی اینها میباشند. کتاب البارع فی اللغة، آنرا بر حروف معجم مرتب کرده بر پنجهزار ورقه مشتمل است. کتاب المقصور و الممدود. کتاب فی الابل و نتاجها. کتاب فی حلی الانسان و الخیل و شیاتها. کتاب فعلت و افعلت. کتاب مقاتل الفرسان. شرح القصاید المعلقات. قالیقلا. شهاب الدین یاقوت حموی در کتاب معجم البلدان آورده که شهر قالیقلا در ارمینیهء عظمی است از نواحی منازجرد. در بعضی از قرون ماضیه و احقاب خالیه در امور دنیا اضطرابی پدید گشت، دولتهای بزرگ برهم خورد، زمانه چون دور ملوک طوایف شد، هر شقه را سلطانی مخصوص و حکمرانی منفرد بود از جمله ارمینیه را ملکی که ارمیناقس نام داشت تصاحب کرد و پس از او زنی بر تخت آن کشور نشست و او را قالی میگفتند، شهری بنا نهاد و صورت خویش را بر یکی از ابواب آن نقش کرد و آنرا قالی قاله نام نهاد و معنی آن بر لغت آن قوم احسان قالی است. در دولت اسلام فرقه ای تازی آن اسم را تعریب کردند و قالی قلا خواندند. تجدید طول و عرض قالی قلا در زیجات برخی از منجمین چون بطلمیوس و ابوعون مسطور است و این بساط معروف را در آن شهر می بافتند. ترسایان را در قالیقلا کلیسائی نغز است و در آن کلیسا خانه ای بزرگ که انجیلها و چلیپاهای خویش در آن می گذارند. از عجائب آن که چون شب جشن سعانین شود در یک جای آن خانه شکافی پدید میگردد و تمام آن شب خاکی سپید از آن بیرون می آید و بگاه صبح منسد میشود. رهبانان آن خاک میگیرند و بمردم میدهند. خاصیت آن علاج سموم و گزندگی کژدم و مار است. یک دانگ از آن با آب تر میباید ساخت و به ملسوع میباید خورانید که در وقت تسکین می بخشد. اعجوبهء دیگر آن که اگر از طالب آن خاک بها ستانند آن سود در آن نخواهد بود. ابوعلی اسماعیل بن قاسم قالی، شاگرد نفطویه، و ابن انباری و ابن درید بدانجا منسوب باشند. مرادِ راجز همین شهر است که گفته:
اقبلن من حمص و من قالیقلا
یجبن بالقوم الملا بعد الملا
الا الا الا الا الا الا.
این ترجمهء مختصر عبارت معجم بود. (نامهء دانشوران ج2 صص 7-15).
و رجوع به ابوعلی قالی اسماعیل... و اعلام زرکلی شود.
(1) - کذا در نامهء دانشوران، و بی گمان سهو است. در معجم الادباء (چ مارگلیوث ج2 ص351) 280 و در معجم المطبوعات (ج2 ستون 1489) و اعلام زرکلی (ج1 ص319) 288 آمده است.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن قاسم بن محمد. رجوع به متوکل علی الله و اعلام زرکلی شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن قاسم بغدادی مکنی به ابوعلی. وی صاحب تصنیف است و وفات او بسال 355 ه . ق. بوده است. (حبیب السیر ج2 جزو3 ص111).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن قتیبة. گویا برادر ابراهیم بن قتیبة باشد. شیخ طوسی (متوفی 460 ه . ق.) او را در عداد اصحاب رضا (ع) شمرده است. رجوع به تنقیح المقال ج 1 ص 141 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن قُدامَة بن حَماطَة ضبی کوفی. شیخ طوسی او را در عداد اصحاب صادق (ع) شمرده است. رجوع به تنقیح المقال ج 1 ص 141 و 142 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن قسطنطین معروف به قسط. مقری و مکی است.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن قیس بن سعدبن زیدبن ثابت مکنی به ابومصعب. محدث است.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن کُثَیر یا کُثَیِّر بکری قیسی کوفی مکنی به ابوالولید. شیخ طوسی او را در عداد اصحاب صادق (ع) شمرده است. رجوع به تنقیح المقال ج 1 ص 142 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن کثیر مکنی به ابوهاشم. محدث است و یحیی بن سُلیم از او روایت کند.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن کثیر سلمی کوفی. شیخ طوسی او را در عداد اصحاب صادق (ع) شمرده است. رجوع به تنقیح المقال ج 1 ص 142 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن کثیر عِجْلی کوفی مکنی به ابومعمر. شیخ طوسی او را در عداد اصحاب صادق (ع) شمرده است. رجوع به تنقیح المقال ج 1 ص 142 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن لؤلؤ. یازدهمین از اتابکان موصل از 657 تا 660 ه . ق.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن مبارک بن شباک. محدث است.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن متوکل. وی برادر معتز است. رجوع به عیون الانباء ج1 ص170 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن مجمع الاخباری. محمد بن اسحاق ندیم ذکر وی آورده گوید: او یکی از اصحاب سیر و اخبار و معروف بصحبت واقدی و مختص به اوست و در سال 227 ه . ق. درگذشت. وی راست: کتاب اخبارالنبی (ص) و مغازیه و سرایاه. (معجم الادباء چ مارگلیوث ج 2 ص 358). و رجوع به کتاب الاوراق ص 217 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن محمد مکنی به ابوعمر (شیخ...). از مشایخ بزرگ. متوفی در سنهء 360 ه . ق. بزمان طائع خلیفه. از سخنان اوست: تصوف ایستادنست بر کتاب و سنت و امر و نهی آفت آنست که به هر حال که بود راضی نشود بر آنچه در آنست. (تاریخ گزیده چ لندن ج 1 ص 782).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن محمد یا یحیی بن غالب. رجوع به خیاط ابوعلی... شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن محمد مکنی به ابوالولید. نهمین از ملوک بنی نصر غرناطه از 755 تا 760 ه . ق.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن محمد بن ابراهیم کنانی ملقب به مجدالدین و مکنی به ابوالفداء. متوفی در 802 ه . ق. او راست: شرح تلقین ابوالبقاء در نحو.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن محمد بن احمد اصفهانی مکنی به ابوعثمان. او راست امالی.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن محمد بن احمد الوثابی مکنی به ابوطاهر. از مردم اصفهان. وی به ادب معرفتی تمام داشت و در شعر طبعی نیکو و بسال 533 ه . ق. درگذشت. یاقوت بنقل از خط سمعانی آرد: در اصفهان در صنعت شعر و ترسل فاضل تر از وی ندیدم. در پایان زندگی تنگدست گردید و احوال او دیگرگون شد چندانکه نزدیک گشت که شوریده خرد و تباه عقل شود. من در اصفهان به خانهء وی رفتم و در بداهت نظم و نثر سریع تر از او ندیدم. رساله ای بر وی اقتراح کردم. مرا گفت قلم بگیر و بنویس و فی الحال بی آنکه بیندیشد به نیکوتر وجه بر من املا کرد. لیکن میگفتند وی در نمازهای واجب اخلال کند. والله اعلم بحاله. سمعانی از اشعار وی آرد:
اشاعوا فقالوا وقفة و وداع
و زمت مطایا للرحیل سراع
فقلت وداع لااطیق عیانه
کفانی من البین المشِتّ سماع
و لم یملک الکتمان قلب ملکته
و عندالنوی سرالکتوم مذاع.
(معجم الادباء چ مارگلیوث ج 2 ص 355).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن محمد بن اسحاق بن جعفربن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب (ع). نجاشی گوید ثقة است و از جد خود اسحاق بن جعفر و او از برادر خود علی بن جعفر صاحب «مسائل جعفریات» روایت دارد. و کتابی داشته که محمد بن علی کاتب آنرا روایت کرده و رجال نویسان متأخر نیز همه او را یاد کرده اند. رجوع به تنقیح المقال ج 1 ص 142 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن محمد بن اسلم قاضی سمرقندی. وی معاصر رودکی بود و رودکی ازو حکایتی روایت کرده و از رودکی آنرا ابوعبدالله بن ابی حمزهء سمرقندی روایت دارد. رجوع بشرح احوال رودکی تألیف نفیسی ص 920 و 1114 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن محمد بن اسماعیل بن صالح بن عبدالرحمن الصفار مکنی به ابوعلی (247-341 ه . ق.). عالم نحو و غریب اللغة. از مردم بغداد. او را شعریست. (اعلام زرکلی ج 1 ص 112). و رجوع به صفار... و معجم الادباء چ مارگلیوث ج 2 ص 354 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن محمد بن اسماعیل بن عبدالملکبن عمر معروف به اشرف فقاعی حموی مکنی به ابوعبدالله. او راست شرحی بر مصابیح السنة بغوی و نیز نونیهء سخاوی را شرح کرده و هم او راست شرح عمدة المفید و عدة المجید فی معرفة لفظ التجوید.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن محمد بن اسماعیل الحضرمی مکنی به ابوالخیر. فاضلی از اهل حضرموت. او راست: عمدة القوی و الضعیف الکاشف لما وقع فی وسیط الواحدی من التبدیل و التحریف. متوفی به 678 ه . ق. (اعلام زرکلی ج 1 ص 111).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن محمد بن اسماعیل بن هلال مخزومی مکنی به ابومحمد مکی. نجاشی در رجال گوید ملقب به قنبره بود و ثقة است. او بعراق آمد و ایوب بن نوح و حسن بن معاویة و محمد بن حسین و علی بن حسن فضال از وی روایت کردند. او راست: کتاب التوحید. کتاب المعرفة. کتاب الصلاة. کتاب الامامة. کتاب التجمل و المروة. و ابن جنید همهء کتابهای او را روایت کرده. شیخ طوسی در فهرست گوید: وی به عراق آمد و به حجاز بازگشت و سپس کتب او را برشمرده است ولیکن همین شیخ طوسی در رجال خود پس از ذکر اسماعیل بن محمد بن اسماعیل مکی مخزومی شخصی را بنام اسماعیل بن محمد قمی ملقب به قنبره آورده است و بنابراین اسماعیل قنبرهء قمی غیر از اسماعیل مخزومی مکی است. رجوع به تنقیح المقال ج 1 ص 142 و الذریعة ج 2 ص 321 و رجوع به قنبره اسماعیل... شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن محمد بن اعرابی بن ابومحمد قاسم بن ابوالقاسم حمزة بن امام موسی کاظم (ع). وی پدر جعفربن محمد است و نسب شاه اسماعیل صفوی را بدو پیوسته اند. (حبیب السیر ج3 جزو4 ص323).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن محمد بن بابویه. شیخ منتجب الدین متوفی 585 ه . ق. او را در فهرست خود (مطبوع در آخر مجلد اجازات بحارالانوار) یاد کرده. رجوع به اسحاق بن محمد بن بابویه و تنقیح المقال ج 1 ص 142 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن محمد بن بردس بعلبکی مکنی به ابن بردس (720-786 ه . ق.). وی از علماء حدیث و حافظ بعلبک در عصر خویش و مولد و وفات وی بدانجاست. او راست: نظم نهایة ابن الاثیر موسوم به «الکفایة فی اختصار النهایة» در دو جزء. و «نظم تذکرة الحافظ للذهبی». (اعلام زرکلی ج 1 ص 114).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن محمد بن حاجب بن حمان دهقان کسانی حاجبی مکنی به ابوعلی. از مردم کسانه و منسوب به جد خود. وی الجامع الصحیح محمد بن اسماعیل بخاری را که با پدر خود در سال 316 ه . ق. بغریر (؟) سماع کرده بود، از ابوعبدالله الغریری (؟) روایت کرده است و در این هنگام از راویان صحیح کسی که از غریری روایت کند برجای نبود. وی مردی ثقه و صالح بود و دانشمندانی چون ابوالعباس مستغفری و ابوسهل احمدبن علی ابیوردی و ابوعبدالله حسین بن محمد الهلال (؟) بغدادی سوی وی شتافتند و از او سماع دارند. حاجبی از ابونعیم عبدالملکبن محمد بن عدی استرآبادی و ابوحسان مصیب بن سلیم، و جز آنان، نیز سماع دارد. و یک یا دو روز پس از مراجعت از بخارا، در سنهء 391، به کسانه، وفات کرد. رجوع به انساب سمعانی ورق 149 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن محمد بن حسن بن حسین بن بابویه مکنی به ابوابراهیم. او و برادر وی ابوطالب اسحاق را شیخ منتجب الدین (متوفی 585 ه . ق.). در فهرست خود یاد کرده گوید: هر دو شاگرد شیخ موفق ابوجعفر بودند و کتب او را روایت کنند. و رساله های مختصر و مفصل بفارسی و عربی در اعتقادات دارند که پدرم [ پدر شیخ منتجب الدین ]موفق الدین عبیداللهبن حسن بن حسین بن بابویه آنها را روایت کند. (تنقیح المقال ج 1 ص 127).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن محمد بن حسن بن قاسم حسنی طالبی (متوفی 1078 ه . ق.). از ابناء ائمهء یمن. وی ادیب و شاعر و در دیار یمن مشهور بود و کتابی تصنیف کرد بنام سمط اللاَل باشعارالاَل. وی پیش از چهل سالگی در مذیخرة (از اعمال سعدین در یمن) درگذشت. (اعلام زرکلی ج 1 ص 114).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن محمد بن الحسین. رجوع به اسماعیل جرجانی شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن محمد بن حسین مازندرانی خاجویی. رجوع به مازندرانی شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن محمد بن خداداد(1)ملقب به مجدالدین. قاضی شیراز است که در نزد افراد خاندان اینجو بعزت تام میزیسته و مدرسه ای در شیراز بنا کرده بنام مدرسهء مجدیه که در آنجا تدریس میکرد. ابن بطوطه که بقصد زیارت مجدالدین از اصفهان بشیراز رفت(2) او را به لقب قطب الاولیاء فریدالدهر ذی الکرامات الظاهرة میخواند و گوید: «من بمدرسهء مجدیه منسوب بدو (یعنی مجدالدین) رسیدم و سکنای او در همانجا بود. با چهار تن از دوستان بر او وارد شدم. فقها و بزرگان اهل شهر را در انتظار وی دیدم. پس برای نماز عصر بیرون شد و محب الدین و علاءالدین (پسران برادر ابی و امی وی موسوم بروح الدین) با او بودند یکی بر راست و دیگری بر چپ، و ایشان بعلت ضعف بصر و کبر سن مجدالدین در قضا نیابت او میکردند. بر وی سلام کردم معانقة فرمود و دست من بگرفت و به مصلی برد سپس دستم را رها کرد و اشارت فرمود تا پهلوی او نماز بگزارم، چنین کردم نماز عصر را بگزارد و از کتاب «المصابیح» و «شوارق الانوار» تألیف صاغانی قرائت کرد، و آنگاه نائبان وی تفصیل قضایا را بعرض وی رسانیدند. پس بزرگان شهر برای سلام آمدند، و عادت ایشان نسبت به او هر روز صبح و عصر چنین بود. سپس از حال و کیفیت ورود من پرسید و از ممالک مغرب و مصر و شام و حجاز سؤال فرمود، پاسخ دادم. بعد از آن به خدمتکاران دستور داد مرا به حجره ای فرودآوردند و فردای آن روز رسول پادشاه عراق سلطان ابوسعید وارد شد، و او ناصرالدین درقندی از بزرگان امرای خراسان بود، چون نزدیک شیخ رسید کلاه از سر برداشت و قاضی را ببوسید و مؤدب بنشست و امراء تاتار نزد پادشاهان خود چنین کنند، و این امیر با گروهی در حدود پانصد سوار از بندگان و خدمتکاران و همراهان بخارج شیراز نزول کرده بود، و فقط با پنج تن بنزد قاضی شد و حتی در مجلس، ادب را تنها فرودآمد». و نیز ابن بطوطه گوید بعلت عدم قبول مردم بغداد و شیراز و اصفهان امر سلطان را در مورد تشیع «سلطان امر داد که قضاة بغداد و شیراز و اصفهان را به حضور او بیاورند و مأمورین نیز چنان کردند و آن سه نفر را که یکی از ایشان قاضی مجدالدین قاضی شیراز بود به قراباغ (یعنی ارّان) بخدمت سلطان بردند و خدابنده گفت که قضاة را پیش سگان درندهء درشت پیکر بیندازند و این سگان که آنها را برای این کار آماده داشتند در زنجیر بودند و هرگاه که میخواستند تنی چند از مردم را پیش آنها بیندازند ایشان را آزاد در گودالی وسیع می افکندند و سگان را بر ایشان مسلط میکردند. محکومین بیچاره از مقابل حیوانات درنده میگریختند ولی چون مفری نداشتند بالاخره طعمهء درندگان میشدند. قاضی مجدالدین را پیش سگان انداختند ولی آن حیوانات بر خلاف معتاد بر قاضی حمله نبردند بلکه دم خود را در پای او مالیدند و از هجوم به او خودداری کردند. چون خبر به خدابنده رسید شتابان پیش قاضی آمد و خود را بپای او انداخت و بر آن بوسه داد و لباس خود را بیرون کرده بر قاضی پوشاند و رسم مغول چنین بود که اگر سلطان جامهء خاص خود را به کسی می بخشید مردم آنرا عظیم ترین تشریفات میشمردند و آنرا بعنوان افتخار خانوادگی به ارث در خاندان خویش حفظ میکردند و در میان جامه های سلطانی شریفترین آنها شلوار بود. سلطان سپس قاضی مجدالدین را به اردو برد و امر داد که زنان حرم بتعظیم و تکریم او قیام کنند و بهمین علت از مذهب تشیع برگشت و ببلاد خود نوشت که مردم را همچنان بر مذهب اهل سنت و جماعت باقی گذارند و قاضی را عطا داد و بسرزمین خویش برگردانید(3)». ابن بطوطه از جملهء عطایای سلطان بدو، صد قریه از قراء «جمکان» از مواضع شیراز را نام میبرد و سپس گوید: «بار دیگر مرا با قاضی مجدالدین بهنگام بازگشت از هند ملاقات دست داد. از جزیرهء هرمز تبرکاً قصد زیارت او کردم و این در سال 748 ه . ق. بود و بین هرمز و شیراز سی وپنج روزه راه است. چون نزد او رفتم، وی از حرکت عاجز بود، سلام کردم بشناخت و برای معانقه برخاست، دستان من با مرفق وی تماس یافت، پوست او به استخوان چسبیده بود و گوشتی نداشت. مرا به مدرسه ای فرودآورد همانجا که اول بار وی را زیارت کرده بودم. روزی بدیدار او شتافتم پادشاه شیراز سلطان ابواسحاق را در آنجا دیدم که مؤدب نشسته است. وفات مجدالدین بتاریخ سه شنبه 12 رجب سال 756 بود. حافظ، بدو اعتقادی نیکو داشته است و در این قطعه از او یاد میکند:
بعهد سلطنت شاه شیخ ابواسحاق
به پنج شخص عجب ملک فارس بود آباد
نخست پادشهی همچو او ولایت بخش
که جان خویش بپرورد و داد عیش بداد
دگر مربی اسلام، شیخ مجدالدین
که قاضیی به ازو آسمان ندارد یاد...
و نیز تاریخ ذیل را در وفات او گفته:
مجددین سرور سلطان قضا، اسماعیل
که زدی کلک زبان آورش از شرع نطق
ناف هفته به دو از ماه رجب ثانی عشر
که برون رفت ازین عالم بی نظم و نسق
کنف رحمت حق منزل وی دان، آنگه
سال تاریخ وفاتش طلب از «رحمت حق».
و «رحمت حق» 756 است. (حافظ شیرین سخن ج 1 صص 179-181).
(1) - متن ضبط ابن بطوطه است ولی ظاهراً صحیح اسماعیل بن رکن الدین یحیی است. (تاریخ عصر حافظ غنی صص 75-76).
(2) - سفرنامهء ابن بطوطه چ ازهریه ص 126.
(3) - تاریخ مغول ص 318.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن محمد بن ربیع بن ابی سمال. رجوع به اسماعیل بن ابی سمال شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن محمد بن سعدبن ابی وقاص. محدث است. (المصاحف ص184). و در تاریخ الحکماء قفطی ص162 بنقل محمد بن اسحاق از وی روایتی نقل شده است.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن محمد بن عامربن حبیب مکنی به ابوعبدالحمید. وی در اشبیلیه کاتب بود و او را ابوالولید میگفتند. اسماعیل و پدر او را در ادب تقدمی است و وی را شعر بسیار است و او را کتابی است در فصل ربیع. ابوالولیدبن محمد بن عامر نزدیک بسال 440 ه . ق. در اشبیلیه درگذشت. از شعر اوست در بهار:
ابشر فقد سفر الثری عن بشره
و اتاک ینشر ماطوی من نشره
متحصناً من حسنه فی معقل
غفل العیون علی رعایة زهره
فض الربیع ختامه فَبَدا لَنا
ما کان من سرائه فی سره
من بعدما سحب السحاب ذیوله
فیه و در علیه انفس درّه
شهر کأنَّ الحاجب ابن محمد
القی علیه مسحة من بشره.
(معجم الادباء ج2 صص357-358).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن محمد بن عبدالله بن علی بن حسین. در کتاب کافی باب اشارت بر امامت ابوجعفر باقر (ع) روایتی از ابراهیم بن ابوالبلاد از صاحب ترجمه از ابوجعفر باقر (ع) نقل شده است. رجوع به تنقیح المقال ج 1 ص 144 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن محمد بن عبدالله مستملی. او راست: شرح تعرف لمذهب التصوف.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن محمد بن عبدوس الدهان مکنی به ابومحمد نیشابوری. وی مال خویش در راه ادب انفاق کرد و در ادب تقدم یافت و در علم لغت و نحو و عروض بارع گشت. از اسماعیل بن حماد جوهری طرفی کامل بست و کتاب صحاح وی را که بخط او بود تحصیل کرد و به امیر ابن الفضل(1) میکالی اختصاص یافت و او را بشعرهای بسیار بستود آنگاه زهد پیشه گرفت و از دنیا روی بتافت.
از اشعار اوست، آنگاه که قصد حج و زیارت کرد:
اتیتک راج و وددت انی
ملکت سواد عینی امتطیه
و مالی لااسیر علی المآقی
الی قبر رسول الله فیه.
و نیز او راست:
یا خیر مبعوث الی امته(2)
نصحت و بلغت الرسالة و الوحیا
فلو کان فی الامکان سعی بمقلتی
الیک رسول الله افنیتها سعیاً.
(معجم الادباء ج2 صص 356-357).
(1) - ابوالفضل.
(2) - المصراع ناقص. (مارگلیوث).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن محمد بن عبیدالله المهدی. امیرالمؤمنین (302-341 ه . ق.). ملقب به منصور فاطمی. رجوع به منصور و رجوع به اعلام زرکلی ج1 ص112 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن محمد بن عصام بن زید مکنی به ابومالک. وی از پدر و عم و جد خویش غرائب حدیث ثوری را روایت دارد. ابونعیم اصفهانی ذکر او آورده است. رجوع به ذکر اخبار اصبهان ج 1 ص 210 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن محمد بن علی. شیخ طوسی در رجال او را از اصحاب حسن عسکری (ع) شمرده است. رجوع به تنقیح المقال ج 1 ص 144 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن محمد بن فضل مکنی به ابوالحسن. از اولاد فضل بن محمد الشعرانی. مؤلف تاریخ بیهق گوید: وی چون به نیشابور رفتی کتاب مغازی عن موسی بن عقبة از وی سماع کردندی. و سپس مؤلف مزبور حدیثی بنقل از او روایت کند. (تاریخ بیهق ص 141).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن محمد بن فضل بن علی بن احمدبن طاهر قرشی طلحی تیمی اصفهانی مکنی به ابوالقاسم و ملقب به قوام السنة. متوفی 535 ه . ق. از اعلام حفاظ و امام تفسیر و حدیث و لغت و از شیوخ سمعانی در حدیث. او راست: تفاسیر، از جمله تفسیر کبیر موسوم به جامع و دیگر معتمد در ده مجلّد و ایضاح فی التفسیر و سیرالسلف، در تراجم صحابة و تابعین. و الترغیب و الترهیب. و شرح الصحیحین. و دلائل النبوة. و اعراب القرآن. و الحجة فی بیان المحجة در کلام و بعضی گویند این کتاب از ابوالفتح نصربن ابراهیم شافعی نزیل دمشق است. و تفسیری بزبان اصفهانی بنام موضح در سه مجلد و او اصفهانی جدید است در مقابل ابومسلم محمد بن علی. رجوع به اعلام زرکلی ج 1 ص 112 و روضات الجنات ص 265 و کشف الظنون و حبیب السیر ج2 جزو3 ص 111 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن محمد بن محمد بن علی بن هانی اللخمی الغرناطی. رجوع به ابوالولید اسماعیل... شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن محمد بن المستنصر. رجوع به اسماعیل الظافر... شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن محمد بن مصطفی قونوی مکنی به ابوالفدا. وی مفسر است و مولد او قونیه و وفات وی در دمشق بسال 1165 ه . ق. بود. او راست: حاشیةٌ علی تفسیرالبیضاوی در هفت مجلد. (اعلام زرکلی ج 1 ص 112).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن محمد بن موسی بن سلام. علامة در خلاصة الاقوال گوید: کشی از صاحب ترجمه روایتی استخراج کرده. شهید ثانی بر این موضع از خلاصه حاشیه ای نوشته است که این اسماعیل مجهول است. رجوع به تنقیح المقال ج 1 ص 144 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن محمد بن یزیدبن ربیعة ملقب به سید حمیری شامی اسلامی امامی (105-173 ه . ق.). صاحب روضات آرد: وی از بزرگان شعراء عرب و از ارکان فضلاء ادب است، نظیر وی از جهت احاطهء بفنون اشعار و مهارت در نظم قصص و اخبار شنیده نشده، چنانکه گویند که اشعار میمیهء وی تنها بار شتری است، و چون از مکاری (یکی از شعراء مشهور) در حق او سؤال میکردند بر سبیل تعظیم میگفت: هی میمیات السید، و همین لفظ برای اسماعیل علم گردید و نباید پنداشت که او از قریش یا از بنی هاشم است، چه از تذکرهء ابن المعتز نقل شده که پدر و مادر وی از نواصب معاندین بودند، لذا سید در بعض اشعار خویش انکار ایشان کرد و از اخبار مستفاد میشود که والدین او نزد سلطان از او سعایت کردند و وی بکرامت دعوت مولانا صادق (ع) برست. ازو می پرسیدند که با وجود انتساب به حمیر که از انصار معاویه بودند و با آنکه از مردم شام هستی و ایشان یاغی و طاغی باشند، چگونه تسنن را ترک گفتی و به مذهب شیعه گراییدی؟ جواب میداد که: صبَّت علیَّ الرحمة کما صبَّت علی مؤمن آل فرعون، و در این باب گفته:
انی امرؤ حمیری حین تنسبنی
رعین و اخوانی ذوی یزن
ثم الولاء الذی ارجو النجاة به
یوم القیامة الهادی ابی الحسن.
و گویند که «سید» از اعلام ابتدائی او بود، چنانکه کشی در رجال خویش از صادق (ع) آورده که آن حضرت چون اسماعیل را دیدار کرد، اکرام کرد و فرمود: سمتک امک سیّداً و وفقت فی ذلک فانت سیّدالشعراء، و سید در افتخار بدین کلام گفته:
و لقد عجبت لقائل لی مرّة
علاّمة فَهِمٌ من الفهماء
سماک قومک سیّداً صدقوا به
انت الموفق سیدالشعراء
ما انت حین تحض آل محمد
بالمدح منک و شاعر بسواء
مدحی الملوک ذوی الغنی لعطائهم
و المدح منک لهم لغیر عطاء
فابشر فانک فائز من حبهم
لو قد غدوت علیهم بجزاء
ماتعدل الدنیا جمیعاً کلها
من حوض احمد شربة من ماء.
اسماعیل بمذهب کیسانیه گروید و به امامت محمد بن الحنفیة قائل شد و از شرب خمر باک نداشت. آنگاه توفیق الهی شامل حال وی شد و راه هدایت پیش گرفت. (روضات الجنات صص 28-31).
اخبار او بسیار است و گروهی آنها را گرد آورده اند از جمله باربیه دُ مِنار(1) مستشرق فرانسوی است که در صد صفحه اخبار مزبور را در پاریس بطبع رسانیده است. رجوع به اعلام زرکلی ج 1 ص 112 شود. مؤلف تنقیح المقال آرد: اسماعیل بن محمد حمیری ملقب به سید و مکنی به ابی عامر شاعری معروف است. شیخ طوسی در رجال او را در عداد اصحاب صادق (ع) شمرده. شیخ بهائی در حواشی خود بر خلاصة الاقوال علامهء حلّی گوید: کیسانی مذهب و شارب الخمر بوده و داستانی از معجزهء امام صادق (ع) نسبت به او نقل کرده و در اخبار آمده است که هنگام مرگ روی او سیاه گشت و سپس سفید گردید و همین معنی را برخی دلیل بر خوبی و برخی بر بدی او دانسته اند. در روایات آمده است وی سابقاً خارجی و سنی بوده و سپس کیسانی و پس از آن شیعی مذهب شده و امام صادق (ع) لقب سیدالشعراء به وی داده. و در برخی از اخبار آمده است که علم امامان به چهار تن منتقل گردید: سلمان فارسی، جابر، سیّد حمیری، یونس بن عبدالرحمان. رجال نویسان متأخر دربارهء نیکی و بدی عقیدهء وی بحثهای بسیار کرده اند، برای تفصیل رجوع به تنقیح المقال ج1 صص 141-144 شود.
(1) - Barbier de Meynard

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن محمد اسکاف شاگرد عیاشی. شیخ طوسی او را در باب «من لم یرو عنهم» و کسانی که از امامان دوازده گانه روایت نکرده اند یاد کرده. رجوع به تنقیح المقال ج 1 ص 142 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن محمد اسکندرانی مکنی به ابن مکنسة. شاعر است. وفات وی بسال 500 ه . ق. است. (قاموس الاعلام ترکی در کلمهء ابن مکنسة).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن محمد اصفهانی. وی در بغداد حدیث گفت. از جمله بوسایطی از ابی هریره روایت کرده که رسول صلی الله علیه فرمود: کل صلاة لایُقرأ فیها باُمّالقرآن فهی خِداج. (ذکر اخبار اصبهان ج 1 ص213).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن محمد افضل مکنی به ابوالقاسم اصفهانی. او را تصانیف مشهوره است. (تاریخ گزیده چ لندن ج1 ص802).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن محمد جرباذقانی (جرفادقانی) مکنی به ابوالفضل. یکی از شعرای اصفهان و از جملهء ابیات اوست در وصف اصفهان:
یا اصفهان سقیت الخمر صافیةً
اذ قلت قلت لها سقیاً غوادیها
لاحبذا جبل الریان من جبل
و حبذا لی مصلاها و وادیها
بزندروذ دیون قد مطلت بها
و ان اعش فزمانی سوف یقضیها
یا بقعة هی دارالخلد او خلقت
انموذجاً لنعیم دائم فیها
و زادها بهجةً فیما یعدّ لها
ان نصرة الدین فخرالملک داعیها.
(محاسن اصفهان مافروخی ص 118).
و رجوع بترجمهء محاسن اصفهان ص125 و 128 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن محمدحسین بن محمدرضابن علاءالدین محمد مازندرانی مشهور به خاجوئی. مؤلف روضات گوید: وجه نسبت اخیر چنانکه ما در مصنفات مشهورهء وی دیده ایم، توطن اوست در محلهء خواجو که از محلات اصفهان است. وی عالم بارع و حکیم جامع و ناقد بصیر و محقق نحریر و از بزرگان متکلمین و متتبعین و فقها بود. ظریف فکرت و شریف فطرت، سلیم الجیبة و بزرگ هیبت قوی نفس، پاک دل، پاکیزه جان و پاکیزه خرد، بسیارزهد، نیکوخوی، خوش رفتار، مستجاب الدّعا، بی ادعاء، در نظر ملوک و اعیان معظم و مفخم بود، چنانکه نادرشاه با سطوت و صولتی که داشت بعلماء زمان جز وی اعتنائی نداشت و جز برای او اقامهء ادب نمیکرد و جز قول وی نمی پذیرفت، و این بجهت استغنای طبع او و اکتفاء به اکل و شرب و لباس اندک و قطع نظر از سوی الله و قصد قربت وی بود، اما چون این شیخ جلیل در زمانی فاسد و عصری میزیست که کسی بیاری علم و دین راهی نداشت، چه افاغنه بر ممالک ایران استیلا داشتند و اعراض شیعه و خون و اموال ایشان را در همه جا مخصوصاً اصفهان حلال میدانستند، ویرا ذکری بزرگ و اشتهاری لایق در تصنیف کتاب و رساله نمانده، و استادی معروف برای او یا اسنادی متصل بدو یا ازو بر وجه مکشوف شناخته نیست، گویی که چنین کاری بر او دشوار بود والا آنرا نقل میکرد و لامحاله از او در مبادی کتاب اربعین وی نقل میکردند چنانکه دأب مؤلف اربعینیات است. وی خود در خواتیم کتاب اربعین گوید: هذا الذی جمع فیه اربعین حدیثاً اغلبها فی العبادات... و پس از آنکه حق سخن را ادا کرده گفته: جمعتها فی زمان و الفتها فی مکان کانت عیون البصائر و الضمائر فیه کدرة و دماءالمؤمنین المحرم سفکها بالکتاب و السنة فیه هدرة و فروج المؤمنات مغصوبة فیه مملوکة بایمان الکفرة الفجرة قاتلهم الله بنبیه و اله الکرام البررة و کانت الاموال و الاولاد منهوبة فیه مسبیة مأسورة و بحار انواع الظلم مواجة فیه متلاطمة و سحائب الهموم و الغموم فیه متلاصقة متراکمة زمان هرج مرج مخرّب الاَثار مضطرب الاخبار محتوی الاخطار مشوش الافکار مختلف اللیل ملون النهار لایسیر فیه ذهن ثاقب و لایطیر فیه فکر صائب نمقتها و هذه حالی و ذلک قالی فان عثرتم فیه بخلل او وقفتم فیه علی زلل فاصلحوه رحمکم الله انّ الله لایضیع اجرالمصلحین - انتهی. او راست: شرح الاربعین، شرحی مبسوط بر مدارک در دو مجلد. فوائدالرجالیة. جامع الشتات فی النوادر المتفرقات. تعلیقات وی که بالغ بر هفت هزار بیت است مشحون بتحقیقات لطیفة و تدقیقات شریفة، در شرح کتاب شرح الاحادیث الاربعین لمولانا الشیخ بهاءالدین العاملی. و تعلیقات وی بر کتاب آیات الاحکام لمولانا المقدس الاردبیلی. و هدایة الفؤاد الی احوال المعاد. و رسالة فی الامامة و رسالة فی تحقیق الغناء و عظم ائمة، و آن ردیست بر صاحب کفایة. رسالة فی الرّد علی الصوفیة الملعونة بالفارسیة. و رسالة فی تحقیق ما لایتمّ فیه الصلوة. و رسالة فی ابطال الزّمان الموهوم مع انکاره استدلال السید الداماد علیه. رسالة فی فضل الفاطمیین و کون المنتسب الیها بالامّ منهم شرح مبسوط علی دعاءالصباح المنسوب الی امیرالمؤمنین (ع) و آن بالغ بر سه هزار بیت و تعلیقات لطیفة مدونة بر اجوبهء مسائل سید مهنّابن سنان المدنی از علامه است و صاحب روضات گوید: از این کتاب در نزد ما بخط شریف وی نسخه ایست. وی در یازدهم شعبان سنهء 1173 ه . ق. درگذشت و در مزار تخت فولاد اصفهان نزدیک درب جنوبی آن که بسوی فارس مفتوح میگردد در جوار قبر فاضل هندی مدفون گردید. (روضات الجنات چ1 صص31-33).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن محمد حضرمی یمنی مکنی به ابوالذبیح. او راست: اساس التصریف. و شرح مهذب ابواسحاق شیرازی. وفات وی بسال 676 ه . ق. است.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن محمد خزاعی. در کتاب کافی باب معرفت امام روایتی از جعفربن بشیر از صاحب ترجمه از ابی عبدالله (ع) آمده است. رجوع به تنقیح المقال ج 1 ص 144 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن محمد شریف بن علی شریف مراکشی حسنی علوی طالبی مکنی به ابوالنصر و ملقب به مظفّربالله. رجوع به مظفربالله... شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن محمد صفار. مؤلف الموشح ازو نقل کرده است. (الموشح ص 121).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن محمد طلحی اصفهانی مکنی به ابوالقاسم. رجوع به اسماعیل بن محمد بن فضل بن علی... شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن محمد غرناطی. مکنی به ابوالولید. رجوع به ابوالولید اسماعیل... شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن محمد قمی نحوی. ابن الندیم ذکر او آورده و گوید او راست از تصانیف: کتاب الهمز. کتاب العلل. (معجم الادباء ج 2 ص 357). و رجوع بروضات ص 113 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن محمد قمی قنبره. شیخ طوسی در فهرست او را غیر از اسماعیل بن محمد مخزومی مکی دانسته است. رجوع به اسماعیل بن محمد بن اسماعیل بن هلال و رجوع به قنبره شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن محمد منصور. سومین از خلفای فاطمی در مغرب مکنی به ابوطاهر (334-341 ه . ق.).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن محمد مِنْقَری(1) بن زیادبن ابی زیاد. شیخ طوسی او را در عداد اصحاب کاظم (ع) شمرده. بهبهانی در تعلیقهء رجالیه افزاید: ابن ابی عمیر از وی روایت دارد. اردبیلی در جامع الرواة گوید: علی بن حکم از وی روایت کرده و او از جد خود زیادبن ابی زیاد و او از ابوجعفر باقر (ع) روایت کند. رجوع به تنقیح المقال ج1 ص144 شود.
(1) - رجوع به مِنْقِر شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن محمدمَهری کوفی. منسوب به مهرة بن حیدان بن عمروبن الحاف بن قضاعة که بطنی از بنی طریف از قحطانیان اند. شیخ طوسی در رجال خود او را در عداد اصحاب صادق (ع) شمرده گوید مهر محله ای از بصره است. رجوع به تنقیح المقال ج 1 ص 144 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن محمد نوحی. خطیب و محدث است.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن محمد نیشابوری مکنی به ابومحمد. وی نسخه ای از صحاح اللغة بخط مؤلف در دست داشت. و او راست دربارهء صحاح:
هذا کتاب الصحاح سید ما
صنف قبل الصحاح فی الادب
یشمل انواعه و یجمع ما
فرق فی غیره من الکتب.
(فهرست کتابخانهء مدرسهء سپهسالار ج 2 ص 194).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن محمود بالیچه ملقب به وجیه الدین سمنانی وزیر میرزا بابر. رجوع به حبیب السیر چ بمبئی ج3 جزو3 ص 172 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن محمودبن اسماعیل جبلی. شیخ منتجب الدین در فهرست خود گوید: وی فقیه و ادیب است و بر شیخ ابوعلی (ظ: ابن الطوسی) قرائت کرده است. رجوع به تنقیح المقال ج 1 ص 144 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن مخالدبن سعید مکنی به ابوعمر. محدث است.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن مخلد سراج. در آغاز کتاب روضهء کافی(1) روایتی از قاسم بن ربیع صحاف از صاحب ترجمه از ابوعبدالله صادق (ع) آمده است و نام او در هیچ کتاب رجال نیامده و بنابراین مهمل است. رجوع به تنقیح المقال ج 1 ص 144 شود.
(1) - کافی در قرن چهارم تألیف شده و مؤلف وی در 329 ه . ق. وفات یافته و کتاب روضه فقط در قرون متأخر شهرت یافته و بدان ملحق شده است. و از این رجال که نام ایشان در هیچ جا نیست در کتاب روضهء کافی بسیار است.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن مَرّار. شیخ طوسی در رجال او را در عداد کسانی که روایتی از امامان نداشته اند برشمرده گوید: ابراهیم بن هاشم از وی روایت کند و او از یونس بن عبدالرحمان روایت دارد. بهبهانی در تعلیقهء رجالیه و حائری در منتهی المقال و همچنین دیگر رجال نویسان متأخر در وثوق وی و عدم آن بحثها کرده اند. برای تفصیل رجوع به تنقیح المقال ج 1 ص 144 و 145 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن مسرور. وی از جعفربن محمد روایت کند که گفت: ان الله خلق خلقاً من رحمة برحمة لرحمة، و هم الذین یقضون الحوائج للناس، فمن استطاع منکم ان یکون منهم فلیکن. (عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 1 ص179).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن مسلم. محدث است. رجو ع به المصاحف ص 101 و 193 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن مسلم بن ابی فدیک. رجوع به اسماعیل بن ابی فدیک شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن مسلم یا اسماعیل بن ابی زیاد سکونی. رجوع به اسماعیل بن ابی زیاد شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن مسلم عبدی مکنی به ابومحمد. محدث است.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن مسلم کوفی. شیخ طوسی در رجال خود وی را در عداد اصحاب صادق (ع) شمرده. رجوع به تنقیح المقال ج 1 ص 145 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن مسلم مکی. ابن قتیبهء دینوری ازو نقل کرده. (عیون الاخبار ج 2 ص 149).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن مسلمة بن قعنب قعنبی(1) مدنی مکنی به ابوبشر. نزیل مصر. محدث است. وی از شعبة و حمادین روایت دارد و ابوزرعة و ابوحاتم ازو روایت کنند. و او صدوق بود و حاکم او را توثیق کرده است. (حسن المحاضرة ص 126).
(1) - در حسن المحاضره: قعتب قعتبی.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن مغیرة القاص مکنی به ابومغیرة. محدث است.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن مقری ابومحمدبن ابی بکربن عبدالله بن علی بن عطیة الشاوری یمنی شافعی ملقب بشرف الدین (قاضی). و نام و نسب او در کتاب عنوان الشرف وی طبع هند چنین آمده: شرف الدین اسماعیل بن ابی کمران المقری الیمنی الشاوری عالم البلاد الیمنیة. ابن حجر گوید مولد وی سنهء 765 ه . ق. است و او در فقه و عربیت و ادب مهارت یافت و متولی امارت بعض بلاد شد و خود بولایت قضا شایق بود ولی موفق نشد. او را مؤلفات بسیار است از آنجمله: الروضة و الارشاد. مختصرالحاوی و غیر ذلک. و این کتاب در مصر بسال 1320 ه . ق. طبع شده، دیوان ابن المقری که مؤلف کتاب سلکالذهب فی فصحاء اعیان العرب آنرا از قصائد ابن المقری تا آنجا که توانسته تدوین کرده. این کتاب نیز در بمبئی بسال 1305 چاپ شده. روض الطالب، مختصرالروضة تألیف نووی در فقه شافعی. عنوان الشرف الوافی فی اللغة و التاریخ و النحو و العروض و القوافی و آنرا بملک ناصر تقدیم کرده. این کتاب در حیدرآباد بسال 1272 و در مطبعة العزیزیة حلب بسال 1294 و در مطبعهء محمدمصطفی 1309 و در مطبعة المقتطف بسال 1318 ه . ق. / 1900 م. بطبع رسیده است. (معجم المطبوعات). وی بسال 837 در زبید درگذشت. و نیز او راست: القصیدة التائیة فی التذکیر. (کشف الظنون). و رجوع به اعلام زرکلی (شرف الدین المقری) شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن مکنسة. رجوع به اسماعیل بن محمد اسکندرانی شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن مکی بن اسماعیل بن عوف مالکی اسکندرانی. مکنی به ابوطاهر. متوفی بسال 581 ه . ق. او راست: تذکرة فی اصول الدین.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن منذر واسطی مکنی به ابوالمنذر. محدث است و زیدبن حباب از او روایت کند.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن موسی. یعقوب لیث چون به بم رسید اسماعیل بن موسی که ملجأ همهء خوارجی بود که از عرب آمده بودند با یعقوب حرب کرد و او را اسیر کرد یعقوب، و هرچه از یاران او به کارزار کشته شده بودند یا نه اسیر کرد، و از آنجا بکرمان شد. (تاریخ سیستان ص 213).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن موسی. یکی از والیان اندلس. وی بسال 268 ه . ق. با محمد بن عبدالرحمن فرمانفرمای اندلس بنای محاربه و خصومت گذاشت ولی بعد عرض اطاعت کرد. شهر لاردهء اسپانیا از بناهای اوست که در سال 270 این بلد را بنا کرده است. (قاموس الاعلام ترکی).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن موسی بن بنت السدی. وی از مالکبن انس و شریک و از عمر بن شاکر از انس روایت دارد. وفات وی بسال 45 ه . ق. در کوفه است. عقیلی او را در جملهء اصفهانیان در کتاب اصبهان یاد کرده. (ذکر اخبار اصبهان ج 1 ص 209).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن موسی (کاظم)بن جعفربن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب (ع). نجاشی در رجال گوید: وی بمصر سکونت گزید و بدانجا فرزندان آورد و کتابها دارد که همه را از گفتهء پدران خویش روایت کرده از آنجمله است: الطهارة. الصلاة. الزکاة. الصوم. الحج. الجنائز. الطلاق. النکاح. الحدود. الدعاء. السنن و الاَداب. الرؤیا. و سپس نجاشی سند روایت خود را تا وی نقل کرده، و شیخ طوسی در فهرست و ابن شهرآشوب در معالم العلماء نیز با اندک تفاوت بدینگونه روایت کرده اند. و در ترجمهء صفوان بن یحیی آورده اند که چون بسال 210 ه . ق. وفات یافت امام رضا (ع) به اسماعیل دستور داد بر وی نماز گزارد. رجوع شود به تنقیح المقال ج 1 ص 145. مؤلف روضات الجنات آرد (ص 28): اسماعیل بن امام موسی بن جعفر کاظم از اجلاء صالحین و فضلاء طاهرین است. وی ساکن مصر محروسه شد و بدانجا فرزندان آورد و در فقه کتب مبوبة تصنیف کرد، در باب عبادات و نکاح و طلاق و حدود و دیات و دعاء و سنن و آداب و همهء آنها را از پدر خود از اجداد خویش روایت کند و از او ابوعلی محمد بن محمد بن اشعث کوفی بمصر روایت دارد، چنانکه در کتب رجال آمده، و صاحب ترجمه جز عم وی سید اسماعیل بن جعفر است که معروف و به خیر و کرامت مذکور می باشد. و رجوع به روضات ص554 و مجمل التواریخ و القصص ص457 و نزهة القلوب ج3 ص124 و تاریخ گزیده چ لندن ج1 ص206 شود. مؤلف قاموس الاعلام ترکی آرد: اسماعیل بن موسی الکاظم. پسر امام موسی کاظم بن جعفر صادق است. وی از طرف ابوالسرایا به والیگری فارس تعیین شده بود. سلالهء عبیدیون که در قیروان و بعداً در مصر حکمرانی داشته اند از نسل این اسماعیل میباشند.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن موسی بن عازار طبیب. وی پس از مرگ برادر خود اسحاق بن موسی در دربار معزّ جانشین وی گردید. (عیون الانباء ابن ابی اصیبعة ج 2 ص 86).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن موسی فزاری نسیب السُّدّی. محدث است. رجوع به امتاع الاسماع ج1 ص315 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن موسی هادی. وی پسر هادی خلیفهء عباسی است. رجوع به عیون الانباء ابن ابی اصیبعة ج 1 ص 150 و 154 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن موهوب بن احمدبن محمد بن خضربن جوالیقی مکنی به ابومحمد. وی پس از پدر خویش ابومنصور امام اهل ادب در عراق بود و به تأدیب فرزندان خلفا مخصوص گشت و در شوال 575 ه . ق. درگذشت. خطی زیبا داشت که به خط پدر وی شبیه بود و ضبطی نیکو و معرفتی تمام به لغت و ادب دارا بود. وی را در جامع قصر حلقه ای بود که هر جمعه در آن ادب خوانده میشد. از وی ابن اخضر و ابن حمدون حسن تاج الدین و جز این دو شنیده و روایت کرده اند. مولد وی در شعبان سال 512 است و میان مولد اسماعیل و برادر او اسحاق یک سال و نیم فاصله گشت و میان وفات آنان سه ماه. مرا حدیث کردند که ابوالحسن جعفربن محمد بن فطیرا ناظر واسط و بصره و توابع این دو شهر که به مزاح معروف بود در ایام المستضی ء بالله روزی بر یکی از وزرا درآمد و مردی ناشناس را دید در جایی که محل جلوس او بود نشسته است، پس از وی بشکوهید و پیش روی وزیر نشست و پیش رفت و در گوش وی گفت این شخص که در جای من نشسته کیست؟ وزیر پاسخ داد او شیخ امام ابومحمدبن جوالیقی میباشد. پرسید چه منصبی دارد؟ گفت وی از ارباب مناصب نیست مردی است که امیرالمؤمنین در نماز بدو اقتدا می کند(1). در این هنگام ابن فطیرا برخاست و دست جوالیقی بگرفت و او را از جائی که نشسته بود برکنار کرد و خود بدانجا بنشست و گفت ای شیخ! ترا سزد گر بر وزیر و زیردستان وی تقدم جوئی، چه مقام تو بالاتر ازوست، و اما بر من که ناظر واسط و بصره و مابین آندو هستم تقدم تو سزاوار نیست. و اهل مجلس از خنده خودداری نتوانستند. (معجم الادباء چ مارگلیوث ج 2 صص 358-359).
(1) - ابن خلّکان در ترجمهء پدر اسماعیل یعنی ابومنصور جوالیقی آرد: و کان اماماً للامام المتقی بالله یصلی به الصلوات الخمس.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن مهران بن محمد بن ابی نصر زید سکونی. برادر عیسی بن مهران. از فقهای شیعه و کتاب الملاحم از اوست. (ابن الندیم). مؤلف تنقیح المقال گوید: اسماعیل بن مهران بن محمد بن ابی نصر زید سکونی. نجاشی در رجال گوید: از موالی کوفه و مکنی به ابویعقوب و ثقت بود. ابوعمرو کشی و شیخ طوسی در رجال و فهرست او را در عداد اصحاب رضا (ع) یاد کرده گویند او را کتابهاست و از آن جمله: الملاحم. ثواب القرآن. الاهلیلجة. صفة المؤمن و الفاجر. خطب امیرالمؤمنین. کتاب النوادر. ابن غضائری در کتاب الضعفاء و علی بن فضال بنقل از کشی او را تضعیف کرده اند و میرداماد در حواشی اصول کافی ایشانرا رد کرده و او را ثقة شمرده است. رجال نویسان متأخر در جرح و تعدیل او اقوال مختلف دارند. رجوع به تنقیح المقال ج 1 ص 145 و 146 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن ناصرالدین سبکتگین. رجوع به اسماعیل بن سبکتگین و حبیب السیر ج2 جزو4 ص 135 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن نُجَیع رُماحی. در کتاب کافی باب النفر من منی، روایتی از معویة بن وهب از این شخص از ابی عبدالله صادق (ع) نقل شده است. رجوع به تنقیح المقال ج 1 ص 146 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن نجید مکنی به ابوعمرو. وی از بزرگان عرفا و فضلای مائهء چهارم هجریه و از طبقهء خامسه و نسبش بدین شرح است: ابوعمرو اسماعیل بن نجیدبن احمد السلمی و او جد شیخ ابوعبدالرحمن سلمی است از جانب مادری و از کبار اصحاب ابوعثمان حیری است. ادراک زمان شیخ جنید کرد و در میان مشایخ متفرد بود و وی را طریقی خاص و مخصوص بود از تلبیس حال و نگاه داشت وقت و حدیث بسیار یاد داشت و در میان محدثین ثقة بود. نقل است که در بدایت حال که به مجلس ابوعثمان میرفت، روزی وی چیزی از برای خرج ثغور مسلمانان طلبید. هیچکس خواهش ابوعثمان را اجابت نکرد. ابوعثمان بقسمی تنگدل شد که در مجلس بگریست. چون شب درآمد ابوعمرو بعد از نماز خفتن کیسه ای که دوهزار درم داشت با خود برده بنزد ابوعثمان نهاد و گفت این درمها در آن کار که میخواستی صرف کن و وی از حسن ارادت وی خرم شد. روز دیگر چون بمجلس بنشست گفت ای مردمان ما را به ابوعمرو امیدواری بسیار حاصل گردید که دوشینه دوهزار درم برای خرج ثغر مسلمانان آورد که بمصارف خود برسانند جزاه الله خیراً. ابوعمرو چون این سخن از وی بشنید برخاست و گفت یا شیخ آن دراهم از مال مادر من بود بجهت مخارج ثغر بنزد تو آوردم امروز معلوم شد که به آن راضی نیست، بمن بازپس ده که به وی دهم. ابوعثمان فرمود تا کیسه را آورده به وی دادند. چون شب درآمد آن وجه را بنزد ابوعثمان آورد و گفت چه شود که این دراهم را چنان بدان کار صرف کنی که جز من و تو کس نداند که شایبهء ریا در آن نبود. ابوعثمان را گریه دست داده و تمنای وی قبول کرد. از این حکایت ارشاد میشود مرید بر آنکه اگر خیری خواهد از کسی صادر شود بجهت رضای حق تعالی آنگونه کند که در نظر مردمان نیاید و غرض وی نه بی ادبی نسبت بمراد خویش بود بلکه آن بود چنان دهد که کس را غیر از خدای تعالی بر آن وقوف نباشد و او آخرین کس است از اصحاب ابوعثمان که از دنیا برفت و سال فوت او در سنهء 365 ه . ق. در نیشابور بود در سال وفات منصوربن نوح بن نصر سامانی سلطان خراسان و ترکستان. تا اینجا بود آنچه از ترجمهء وی از نفحات الانس نقل شد. یافعی در کتاب مرآت الجنان در متوفیات سنهء 365 ه . ق. نگاشته: و فیها توفی الشیخ الکبیر ابوعمرو اسماعیل بن نجید الامام النیشابوری شیخ الصوفیة بخراسان انفق امواله علی الزهاد و العلماء و صحب الجنید و اباعثمان الحیری و سمع ابراهیم بن محمد البوشنجی و ابامسلم الکمی و طبقتهما و کان صاحب احوال و مناقب. و موافق روایت شیخ شهاب الدین سهروردی در نیشابور قبر وی مشهور و بنای عالی داشته است و بسیاری از این طبقه در اطراف قبر وی مدفون بوده اند و هم او گوید روزی که جنازهء او را برمیداشتند از هر طبقه از اهل ظاهر و باطن او را تشییع کردند و بر فوت وی افسوس میخوردند. یکی از علمای اهل ظاهر بعد از دفن، او را بخواب دید. پرسید یا شیخ در آن سرای بر تو چه گذشت؟ گفت از پرسش مال و حساب اموال فارغ نگشته ام تا ببینم اعمال مرا بنزد او قدری خواهد بود یا نه. شخصی از مریدانش او را بخواب دید. پرسید یا شیخ چون ترا در قبر گذاشتند بر تو چه گذشت؟ گفت از هول آن مپرس که هرچه گفته اند صد چندانست. و او را کلماتی است بس عالی، آنچه از کتب این طبقه بدست آمد در این مقام نگاشته میشود از آنجمله است که گفته: رب سکوت ابلغ من کلام؛ یعنی بسا خاموشی است که تأثیر آن اقوی و محکمتر است از تأثیر سخن گفتن. و هم از کلمات حکمت آیات اوست که گفته: من کرمت علیه نفسه هان علیه دینه؛ یعنی کسی که نفس وی بر وی گرامی بود و عزیز، دین وی بر وی خوار بود. و هم او گفته: تربیة الاحسان خیر من الاحسان. وقتی از او پرسیدند که آن چیست که بنده را از آن چاره نیست؟ گفت: ملازمة العبودیة علی السنة و دوام المراقبة. و هم از کلمات اوست که گفته: الانس بغیرالله تعالی وحشة؛ یعنی آرام گرفتن بغیر حق سبحانه و تعالی نفور است از حق تعالی شأنه. نجید بضم نون و فتح جیم و سکون یاء و دال مهمله، سلمی بضم سین مهمله و فتح لام مخفف منسوب است بسلیم که قبیله ایست مشهور از قبائل عرب. (نقل بمعنی از ج2 نامهء دانشوران صص229 - 231). و رجوع بتاریخ بیهق ص 175 و 191 و 215 و تتمهء صوان الحکمة چ لاهور ص 180 و اعلام زرکلی شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن نزاربن مستنصر. که حسن صباح او را به ایران آورد. رجوع بتاریخ گزیده چ لندن ج1 ص522 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن نشیط مکنی به ابوعلی. محدث است.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن نصربن احمد. امیر نصر در ایام دولت و اقبال منصب ولایت عهد به پسر بزرگ خود اسماعیل تفویض کرد اما اسماعیل پیش از پدر بعالم آخرت انتقال کرد و چون نصر درگذشت امرا و ارکان دولت، پسر دیگر وی نوح را که امیر حمید لقب داشت بر مسند ایالت نشاندند. رجوع به حبیب السیر چ تهران ج2 جزو4 ص130، 134، 136، 139، 149 و شرح احوال رودکی بقلم سعید نفیسی ج 1 صص 322-323 و کتاب الاوراق صولی ص 237 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن نظام الملک ابرقوهی قاضی. او راست: کتاب تعبیر سلطانی که بنام ابوالفوارس شاه شجاع در سال763 ه . ق. مرتب بحروف فارسی کرده است.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن نوبخت. رجوع به اسماعیل بن ابی سهل بن نوبخت و ابن خلّکان چ تهران ج 1 ص 147 س 28 و عیون الاخبار ج 3 ص 248 س 5 و 18 و عقدالفرید چ عریان ج 7 ص 214 و ضحی الاسلام ج 3 ص 120 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن نوح (ثانی) سامانی مکنی به ابوابراهیم و ملقب به منتصر. وی برادر عبدالملک سلطان اخیر از آل سامانست. ایلکخان بسال 389 ه . ق. عبدالملک ابوالحارث را مکحول و ابوابراهیم منتصر و ابویعقوب فرزندان نوح بن منصور و اعمام ایشان ابوزکریا و ابوصالح غازی و ابوسلیمان را بگرفت و در اوزکند زندانی کرد. از این میان اسماعیل به هیئت زنی از محبس فرار کرد و مخفی شد و به خوارزم رفت و بقیهء اولیای دولت آل سامان بدو روی نهادند و از آنجا به بخارا شد و ملقب بمنتصر گردید و تا سنهء 395 در جهات خراسان با ایلکخان و قابوس و محمودبن سبکتگین محاربه کرد و به امداد و همکاری قبائل غزه دوبار ایلک خان را مغلوب کرد و عاقبت قبائل مزبور از دور او پراکنده شدند پس محمود سبکتگین در سال 395 ه . ق. ویرا مغلوب و مقتول ساخت. عوفی در لباب الالباب ج 1 ص 22 آرد: الامیر منصوربن نوح بن منصور [صحیح: المنتصر اسماعیل بن نوح(1)] و آخرین دولت بر امیر منصور اسماعیل بن نوح بن منصور السامانی ختم شد، اگرچه جوان بود اما دولت پیر گشته بود، در امور ملک آل سامان سامان نمانده و جان ملک به رمق رسیده و در اول عهد سلطان یمین الدوله محمود بود بارها بر دست خصمان گرفتار شد و باز خلاص یافت، بسیار بکوشید تا ملک پدر بدست آورد، اما با قضای آسمانی و تقدیر یزدانی کوشش انسانی مفید نیست، قوله تعالی: لارادّ لقضائه و لا معقب لحکمه یفعل الله ما یشاء و یحکم ما یرید. و از ملوک آل سامان از هیچ کس شعر روایت نکرده اند، جز از وی و اشعار او مطبوع است و پادشاهانه، و در آن وقت که در بخارا بر تخت ملک نشست از اطراف خصمان برخاسته بودند، و ارکان دولت او تمام نفور شده، شب و روز در بر اسپ بودی و لباس او قبای زندنیجی بود و اکثر عمر او در گریختن و آویختن بسر شد. روزی جماعتی از ندما او را گفتند که ای پادشاه چرا ملابس خوب نسازی و اسباب ملاهی که یکی از امارات پادشاهی است نبرداری. او این قطعه که آثار مردمی از معانی آن ظاهر و لایح است انشاد کرد:
گویند مرا چون سلب خوب نسازی
مأویگه آراسته و فرش ملون
با نعرهء گردان چه کنم لحن مغنی
با پویهء اسپان چه کنم مجلس گلشن
جوش می و نوش لب ساقی بچه کارست
جوشیدن خون باید بر عیبهء جوشن
اسپ است و سلاح است مرا بزمگه و باغ
تیرست و کمانست مرا لاله و سوسن.
و در شکایت فلک غدار و سپهر مکار این دو بیت از نهان خانهء قریحت به عرصهء بیاض فرستاد و این نفثة المصدور بپرداخت:
ای بدیدن کبود و خود نه کبود
آتش از طبع و در نمایش دود
وی دو گوش تو کرّ مادرزاد
با تواَم گرمی و عتاب چه سود.
و رجوع به اعلام زرکلی (منتصر سامانی) و کامل ابن اثیر ج 9 ص 65 و تاریخ گزیده چ لندن ج1 صص 391-393 و لباب الالباب ج 1 ص 293 شود.
(1) - رجوع به تعلیقات لباب الالباب ج 1 ص 293 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن نیکروز. وی جد قاضی مجدالدین اسماعیل است. (تاریخ عصر حافظ تألیف غنی ج 1 حاشیهء ص76).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن وردان مکنی به ابوعمر. محدث است. رجوع به المصاحف ص 175 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن هبة اللهبن ابی الرضاء موصلی مکنی به ابوالمجد. او راست: غایة الوسائل الی معرفة الاوائل. و مزیل الارتیاب عن مشیمة الانتساب در تقویم بلدان. (کشف الظنون).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن هبة اللهبن جمیع ملقب به موفق الدین. او راست: کتاب ارشاد لمصالح الانفس و الاجساد.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن هبة اللهبن سعد مکنی به ابن باطیش و ملقب به عمادالدین فقیه شافعی. او راست: المغنی فی غریب المهذب. (اعلام زرکلی ج 1 ص 115). و تاریخ موصل. و رجوع به ابن باطیش شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن هبة اللهبن علی حمیری اسنائی ملقب به عزالدین. رجوع به حمیری و اعلام زرکلی شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن هبة الله حموی. او راست: رسالة ذات الشعبتین. (کشف الظنون).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن الهربذ. یکی از مغنیان مشهور دورهء اموی و عباسی. وی در مجالس هارون الرشید تغنی میکرد و الطاف و عنایتها دید. اصل وی از مکه و از موالی آل زبیربن عوام است. بعضی نوادر دربارهء وی نقل کرده اند.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن هشام. بعضی او را در زمرهء صحابه آورده اند. بخاری و ابوحاتم گویند: حدیثه عن النبی (ص) مرسل. (اصابة ج 1 ص 125). و رجوع به عقدالفرید چ عریان ج 3 ص 265 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن هشام بن ابی یوسف. مرزبانی در الموشح ص 375 ذکر او آورده است.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن هَمّام بن عبدالرحمن بن ابی عبدالله میمون بصری. نجاشی در رجال خود گوید: مولای بنی کنده و مکنی به ابوهمام بود و از امام رضا (ع) روایت کند. خود و پدر و جد او ثقة باشند. شیخ طوسی نیز در رجال او را در عداد اصحاب رضا (ع) برشمرده. رجال نویسان متأخر هم از این دو نقل کرده اند. رجوع به تنقیح المقال ج 1 ص 146 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن یاقوتی ملقب بقطب الدوله. پسرعم ملکشاه و خال برکیارق از ملوک سلجوقی. وی سمت امارت آذربایجان داشت. ترکان خاتون زوجهء ملکشاه و نامادری برکیارق به وعده های شیرین تقبل ازدواج با وی، او را بر ضد برکیارق شورانید، از این رو وی عساکر بسیار از قبایل ترکمان و غیره گردآورد و لشکرهای امدادی که خود ترکان خاتون مجهز و مسلح کرده بود بنای محاربه با خواهرزادهء خود گذاشت ولی کاری از پیش نبرد و به اصفهان نزد ترکان خاتون رفت. ترکان خاتون به امر ازدواج موافقت کرد و ضمناً میخواست نام اسماعیل را با نام پسر خود محمد بن ملکشاه در سکه و خطبه توأم ثبت کنند اما امرا با این کار موافقت نکردند و در نتیجه اسماعیل اقامت نزد ترکان خاتون را مقرون بصرفه و صلاح خود ندید و بطرف برکیارق متمایل گردید و با خواهر خود زبیده مذاکره کرد و در نتیجه بمراد خود نایل گشت. وی خیال قتل برکیارق و گرفتن جای وی را در مخیله میپرورانید و این راز را با یکی از امراء در میان نهاد و در نتیجه کار به کشتن خود او خاتمه پیدا کرد چنانکه در سنهء 486 ه . ق. امرا اتفاق کرده وی را از میان برداشتند. (قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به کامل ابن اثیر ج 10 ص 92 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن یحیی ملقب به مجدالدین. رجوع به اسماعیل بن رکن الدین... و تاریخ عصر حافظ تألیف غنی ج 1 ص 76 و تاریخ گزیده چ لندن ج1 ص 630 و حبیب السیر چ تهران ج3 جزو2 ص91 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن یحیی بن اسماعیل بن عمروبن اسحاق المزنی مکنی به ابوابراهیم. صاحب امام شافعی مصری. او زاهد و عالم و مجتهد و محجاج و غوّاص بحار معانی دقیقه بود و امام شافعیان و شناسنده ترین طرق و فتاوی شافعی است. و او را تآلیف کثیره است، از جمله: الجامع الکبیر و الجامع الصغیر و مختصرالمختصر و المنثور و المسائل المعتبرة و الترغیب فی العلم و کتاب الوثائق و غیر آن. و شافعی در حق او گفت که او ناصر مذهب من باشد و اسماعیل هر گاه از مسئله ای فارغ شدی و آنرا در کتاب المختصر بیاوردی به محراب شدی و بشکرانهء آن دو رکعت نماز کردی. و ابوالعباس احمدبن سریج گوید مختصر المزنی از عالم، عذراء و بمهر بیرون شود و این کتاب اصل و اساس کتب مصنفهء در مذهب شافعی است، چه دیگران بر مثال او ترتیب کتب خود کردند و همگی مفسرین و شارحین آنند و آنگاه که بکار بن قتیبهء حنفی را برای تولیت قضاء مصر از بغداد بطلبیدند و او به مصر شد آرزوی دیدار مزنی داشت و این میسر نمیشد تا آنکه در نماز جنازه ای هردو گرد آمدند و قاضی بکار به یکی از اصحاب خویش گفت از مزنی سؤالی کن تا کلام او بشنوم و آن کس گفت ای اباابراهیم در احادیث تحلیل نبیذ و تحریم آن هردو آمده است شمایان از چه رو تحریم را بر تحلیل ترجیح نهید؟ گفت هیچیک از علماء بر این نیستند که نبیذ در جاهلیت حرام بوده و سپس در اسلام حلال شده است بلکه اتفاق و اجماع همگی آنست که نبیذ در جاهلیت حلال بوده است و همین امر صحت احادیث واردهء در تحریم را تقویت کند. قاضی را این جواب پسند آمد و ابن خلّکان گوید این از ادلهء قاطعه است و اسماعیل بن یحیی در غایت ورع بود و کار احتیاط او تا بدانجا کشید که در همهء فصول سال آب از کوزهء مسین آشامیدی، از وی علت پرسیدند گفت شنیده ام که در گل کوزه سرگین آمیزند و آتش مطهر آن نباشد. و گویند هر وقت نماز جماعت بر وی فوت شدی منفرداً بیست وپنج نماز بجای فائت بگزاشتی مستند به حدیث رسول صلی الله علیه و سلم که فرمودند: صلوة الجماعة افضل من صلوة احدکم وحده بخمس و عشرین درجة. و کار زهد او به حدّ شدت و صعوبت رسیده بود و گویند مستجاب الدعوة بوده است و هیچیک از اصحاب شافعی در هیچ امر از امور خود را برتر از وی نشمردند و غسل امام او داد و گفته اند در کار غسل ربیع نیز با شافعی همدستی کرد و ابن یونس در تاریخ خود ذکر مزنی آورده و بجای نام جد او که اسحاق است مسلم گفته است. و هم ابن یونس گوید: کانت له عبادة و فضل ثقة فی الحدیث لایختلف فیه حاذق من اهل الفقه و کان احد الزّهاد فی الدّنیا و کان من خیر خلق الله عز و جل و مناقبه کثیرة. و وفات او شش روز از رمضان ماندهء سال 264 ه . ق. بمصر بود و تن وی بقرافهء صغری بر سفح المقطم نزدیک قبر شافعی بخاک سپردند. و ابن خلّکان گوید من بدانجا قبر او زیارت کردم و ابن زولاق در تاریخ صغیر خود گوید که عمر او هشتادونه سال بود و ربیع بن سلیمان المؤذن المرادی بر وی نماز گذاشت. او راست: ترغیب العلم. مختصرالمزنی در فروع شافعیه. وثائق. و رجوع به مزنی ابوابراهیم اسماعیل و رجوع به حبیب السیر چ تهران ج2 جزو3 ص102 و تاریخ گزیده چ لندن ج 1 ص 798 و اعلام زرکلی و مناقب الامام احمدبن حنبل ص 123 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن یحیی بن اسماعیل رسولی. رجوع به ملک الاشرف و اعلام زرکلی شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن یحیی بن عمارة بکری کوفی. شیخ طوسی او را در عداد اصحاب صادق (ع) شمرده است. رجوع به تنقیح المقال ج 1 ص 146 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن یحیی (ابی محمد) بن مبارک یزیدی. فاضل، ادیب، شاعر. او راست: کتاب طبقات الشعراء. (روضات الجنات ص 103).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن یحیی عیسی مکنی به ابومحمد. آقا باقر بهبهانی در تعلیقهء رجالیه او را یاد کرده است. رجوع به تنقیح المقال ج 1 ص 146 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن یحیی کوفی صیرفی مولای بنی هاشم. شیخ طوسی او را در عداد اصحاب صادق (ع) شمرده است. رجوع به تنقیح المقال ج 1 ص 146 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن یحیی مغافری مصری. محدث است و از سهل بن معاذ روایت دارد و عبدالله بن سلیمان طویل ازو روایت کند. (حسن المحاضرة ص 117).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن یزیدبن حریث بن مَردانبِه القطان مکنی به ابواحمد. متوفی بسال 260 ه . ق. یا اندکی پیش از آن. و در آخر ایام عمر وی بعض احادیث او در حافظهء وی بهم آمیخت و وی مذکور بزهد و عبادت و نیکوحدیث است و غرائب و فوائد او بسیار است. او راست: المسند. و تفسیر. محمد بن حُمَید الرازی ازو روایت دارد و وی از سفیان بن عیینه و بِشْربن السری و وکیع و انس بن عیاض و معن و یحیی بن سُلَیم و ولیدبن مسلم و عبدالرحمن بن مهدی و ابی داود و ابی جابر روایت کند. (ذکر اخبار اصبهان ج 1 ص 209).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن یزید الرازی مکنی به ابویزید. محدث است.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن یسار ملقب به نسائی. متوفی 130 ه . ق. شاعر است. اصل او از اسرای ایرانی است و بشعوبیت و شدت تعصب به ایرانیت شهرت دارد. وی در شعر خویش به ایرانیت افتخار میکرد و ایرانیان را بر عرب رجحان میداد. وی از موالی بنی تیم بن مرة (تیم قریش) بود و به آل الزبیر پیوست و چون خلافت به عبدالملکبن روان رسید، اسماعیل با عروة بن الزبیر بوفد نزد او شد و او را مدح گفت و خلفای بعد ازو را که نیز از فرزندان وی بودند بستود و عمری طویل یافت و آخر ایام بنی امیه را درک کرد ولی دولت عباسی را ادراک نکرد و اصواتی از او در اغانی آمده است. (اعلام زرکلی ج1 ص116). و رجوع بقاموس الاعلام ترکی شود. و از اشعار ذیل مستفاد میشود که وی ایرانی الاصل است:
رب خال متوج لی و عم
ماجد مجتدی کریم النصاب
انما سمی الفوارس بالفر-
س مضاهاة رفعة الانساب
فاترکی الفخر یا امام علینا
و اترکی الجور و انطقی بالصواب
و اسألی ان جهلت عنا و عنکم
کیف کنا فی سالف الاحقاب
اذ نُرَبّی بناتنا و تُدَسّو-
ن سفاهاً بناتکم فی التراب.
و نیز او راست:
اصلی کریم و مجدی لایقاس به
و لی لسان کحدالسیف مسموم
احمی به مجد اقوام ذوی حسب
من کل قوم بتاج الملک معموم
جحاجح سادة بلج مرازبة
جرد عتاق مسامیح مطاعیم
من مثل کسری و سابورالجنود معا
و الهرمزان لفخر او لتعظیم
اسدالکتائب یوم الروع ان زحفوا
و هم اذلوا ملوک الترک و الروم
یمشون فی حلق الماذی سابغة
مشی الضراغمة الاسد اللهامیم
هناک ان تسألی تنبی بأنّ لنا
جرثومة قهرت عزالجراثیم.
(از جزء رابع اغانی).
و رجوع به امثال و حکم دهخدا صص1546-1547 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن یَسار. رجوع به اسماعیل بن بَشّار شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن یَسار. رجوع به اسماعیل بن عبدالخالق بن عبدربه شود.
اسماعیل.
[ اِ ] (اِخ) ابن یسار نضری. شیخ طوسی در رجال او را در عداد اصحاب صادق (ع) شمرده. و در برخی نسخ بشار بجای یسار آمده است. رجوع به تنقیح المقال ج 1 ص 146 و رجوع به اسماعیل بن بشار بصری شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن یسار هاشمی. نجاشی گوید: وی مولای اسماعیل بن علی بن عبدالله بن عباس بود، و کتابی داشته که محمد بن حسین بن ابی الخطاب از وی روایت کرده است. و گویا همین اسماعیل است که شیخ طوسی در رجال خود او را در اصحاب عسکری (ع) بنام اسماعیل هاشمی عباسی نام برده است. و رجال نویسان متأخر نیز نام او آورده اند. رجوع به تنقیح المقال ج1 ص146 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن یعقوب اعلم. محدث است. رجوع به الموشح ص 129 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن یعقوب انباری. او راست: شرح بر کافی فی فروع الحنفیة. وفات وی بسال 331 ه . ق. است. (کشف الظنون).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن یوسف بن اسماعیل بن فرج بن نصر معروف به ابن نصر (740-761 ه . ق.). از ملوک بنی نصربن الاحمر، در اندلس. مولد وی غرناطه. او چون بجوانی رسید سلطنت در دست برادر او محمد (الغنی بالله) بود، پس گروهی گرد او جمع شدند و او عصیان کرد و غرناطه را برای او تصرف کردند و الغنی بالله بوادی آش فرار کرد (سال 760) و امر ملک به اسماعیل تعلق گرفت و وی یک سال حکومت کرد و بغیله کشته شد. وی بدتدبیر و نرم خو بود و عجمه بر الفاظ وی غلبه داشت. (اعلام زرکلی ج 1 ص 116). و رجوع به حلل السندسیة ج 2 ص 253 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن یوسف دیلمی مکنی به ابوعلی. وی علم و عبادت و حدیث را جمع کرد و با احمدبن حنبل مجالست داشت و از مجاهدبن موسی حدیث روایت میکرد. از ابوالحسین بن المنادی روایت شده که گفت: اسماعیل دیلمی از نیکان بود و مرا گفت که چهل هزار حدیث از بر دارد. وی نزد محمد بن اشکاب حافظ میرفت و مسند را با او مذاکره میکرد و اسماعیل از مشهورترین مردم بزهد و ورع و تمیز در تصوف است و از مزد مساهره(1) در آسیا روزگار میگذرانید. رجوع به صفة الصفوة ج 2 ص 233 و مناقب الامام احمدبن حنبل ص 5 شود.
(1) - ن ل: مشاهره.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن یوسف بن محمد زاهد معروف به سمویه. وی مصاحب عبدالرحمن بن یوسف معدانی بود و از یحیی قطان و عبدالرحمن بن مهدی و نائل بن نجیح حدیث فراگرفت و پسر وی ابوابراهیم مقری بود و او را فضل و عبادت بود. ابومحمدبن حیان گوید: من او را ادراک کردم. ابونعیم بوسایطی از اسماعیل و او بوسایطی از نافع بن جبیربن مطعم از پدر خویش آرد که گفت: سمعت النبی (ص) یقول فی التطوع الله اکبر کبیراً و سبحان الله بکرةً و اصی. (ذکر اخبار اصبهان ج1 ص210).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن یوسف علوی بن ابراهیم بن عبدالله بن حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب (ع) وی در سنهء 251 ه . ق. در مکهء مکرمه خروج و اموال اهالی را غصب و نهب کرد و آنگاه برای همین کار بمدینهء منوره عازم شد. بهنگام بازگشت او اهالی مکه متحصن گشتند و ایام دربندان طولانی و خواربار بسیار گران شد مردم از گرسنگی به هلاکت نزدیک شدند، آنگاه وی بجده و مواضع دیگر نیز رفت و مدتی مشغول نهب و غارت گردید و بالاخره در سنهء 252 درگذشت. (قاموس الاعلام ترکی).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن یوسف قزوینی ملقب به رضی الدین و مکنی به ابوالخیر. او راست: کتاب اربعین در فضائل علی (ع) و کتاب اربعین در فضائل عثمان.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن یوسف کاتب مکنی به ابوابراهیم معروف به ابن غزال. خادم امیر بادیس بن حیوس صنهاجی (پادشاه غرناطه) از علمای یهود. متوفی بسال 448 ه . ق. (قاضی صاعد اندلسی).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن یونس. محدث است. (سیرة عمر بن عبدالعزیز ص 66).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن یونس الموری مکنی به ابوالقاسم المقری از مردم قلعهء ایوب (اندلس). وی از ابی محمد عبدالله بن محمد بن قاسم ثغری و غیره حدیث فراگرفت و از او ابوعمرو مقری و ابوحفص بن کریب و جز آنان حدیث کنند. (حلل السندسیة ج 2 ص 97).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابن یونس طبیب یهودی. از شکاکین است. (ضحی الاسلام جزء 3 ص 348).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابواحمد کوفی کاتب. شیخ طوسی او را در رجال خود در شمار اصحاب باقر (ع) آورده، و در منهج المقال احمد را به حامد تبدیل کرده است و اول صحیح تر است. (تنقیح المقال ج 1 ص 127).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابواسحاق. رجوع به اسماعیل بن احمدبن اسید ثقفی شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابواسحاق بن عمر عبقی. محدث است.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابوشریح. رجوع به اسماعیل بن احمدبن حسن... شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابوالظاهر. رجوع به اسماعیل منصوربن القائم شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابوالعلاء از بنی قیس بن ثعلبه. شیخ طوسی در رجال او را در عداد اصحاب باقر (ع) آورده است. (تنقیح المقال ج 1 ص 127).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابوالفدا. رجوع به ابوالفدا اسماعیل مؤید شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابوامیة بن یعلی الثقفی البصری. تابعی است.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابوبکر. رجوع به اسماعیل سنکلونی شافعی شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابوعبدالله بخاری. و محمد بن عبدالله بن ابی الثلج شیخ اوست.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابومحمد عبدالله بن اسماعیل. یکی از افراد خاندان آل میکال است.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابومنصور. رجوع به اسماعیل الظافر شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ابومنصور اصفهانی. در محاسن اصفهان نام وی در عنوان «از جملهء متقدمان عصر و متأخران» آمده است. رجوع به ترجمهء محاسن اصفهان ص 122 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) اتا. جد مولانا اتائی است. رجوع بترجمهء سلطان محمد فخری هراتی از مجالس النفایس ص 50 شود. در ترجمهء حکیم شاه محمد قزوینی ص 224 نام صاحب ترجمه مولانا اسماعیل اتالی بلخی و نام خلف او مولانا اتالی آمده است.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) اتالی. رجوع به اسماعیل اتا شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ادرعی (شیخ). او راست: تعیین العباد و معین العباد.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) ادیب. نظامی عروضی در چهارمقاله گوید: در عهد ملکشاه و بعضی از عهد سنجر فیلسوفی بود بهرات و او را ادیب اسماعیل گفتندی، مردی سخت بزرگ و فاضل و کامل، اما اسباب او و معاش او از دخل طبیبی بودی و او را ازین جنس معالجات نادره بسیار است. مگر وقتی ببازار کشتاران برمیگذشت. قصابی گوسفندی را سلخ میکرد و گاه گاه دست در شکم گوسفند کردی و پیه گرم بیرون کردی و همی خورد. خواجه اسماعیل چون آن حالت بدید در برابر او بقالی را گفت که اگر وقتی این قصاب بمرد پیش از آنکه او را بگور کنند مرا خبر کن. بقال گفت: سپاس دارم. چون این حدیث را ماهی پنج شش برآمد یکی روز بامدادی خبر افتاد که دوش فلان قصاب بمرد به مفاجا بی هیچ علت و بیماری که کشید، و این بقال بتعزیت شد، خلقی دید جامه دریده، و جماعتی در حسرت او همی سوختند که جوان بود و فرزندان خرد داشت. پس آن بقال را سخن خواجه اسماعیل یاد آمد. بدوید و وی را خبر کرد. خواجه اسماعیل گفت: دیر مرد. پس عصا برگرفت و بدان سرای شد، و چادر از روی مرده برداشت و [ نبض او در دست بگرفت و یکی را فرمود تا عصا بر پشت پای او همی زد. پس از ساعتی ویرا گفت بسنده است ] پس علاج سکته آغاز کرد و روز سوم مرده برخاست، و اگرچه مفلوج شد، سالها بزیست. پس از آن مردمان عجب داشتند و آن بزرگ از پیش دیده بود که او را سکته خواهد بود. (چهارمقاله چ لیدن ص 84). مرحوم قزوینی در تعلیقات چهارمقاله در این باب نوشته اند: این حکایت با اندک تغییری در تاریخ الحکماء للقفطی و عیون الانباء لابن ابی اصیبعه در ترجمهء ثابت بن قره مذکور است، و چون واضح بود که در عبارت چهارمقاله سقطی از نساخ است، لهذا ما از روی دو کتاب مذکور جملهء ساقطه را علی اقرب الاحتمالات در بین دو قلاب [ ] درج نمودیم. (تعلیقات چهارمقاله ص 255).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) استاد. وزیر ملک مسعود که به امر سلطان محمودبن محمد بن ملکشاه سیاست شد. (513 ه . ق.).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) اسکداری مکنی به ابوالیمن و ملقب به نورالدین. یکی از مشایخ نقشبندی از فرقهء صوفیه. وی در علوم فقه و حدیث و دیگر دانشهای عصر یدی طولی داشت و صحیح مسلم را اختصار کرد و آثار دیگری نیز دارد. مولد وی اسکدار در 1119 ه . ق. و وفات بسال 1182 در مدینهء منوره. (قاموس الاعلام ترکی).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) اسود. یکی از درباریان هادی خلیفهء عباسی. رجوع به الجماهر بیرونی ص 62 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) اشجعی. رجوع به اسماعیل بن عبدالله غفاری اشجعی شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) اشرف پادشاه یمن. فیروزآبادی مؤلف قاموس المحیط در رمضان سال 796 ه . ق. وارد زبید یمن گردید و در آنجا مورد عنایت اسماعیل مشهور به اشرف پادشاه یمن شد و بیست سال در آن شهر ببود و وی کتاب الجلیس الانیس فی اسماء الخندریس را بنام او کرده است. (فهرست کتابخانهء مدرسهء سپهسالار ج 2 ص 234 و 236 حاشیه).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) اصفهانی. رجوع به کمال الدین اسماعیل شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) اصفهانی (میرزا...). از همطرحان (؟) شفیعا اثر بوده در سنهء 1132 ه . ق. از این جهان رحلت نموده. او راست:
چاره زمی کن دل افسرده را
گرم نگه دار هواخورده را.
بی وعده آمد امشب آن مرهم دل ریش
همچون گلی که آید در غیر موسم خویش.
(صبح گلشن ص 24).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) اموی. ابن الجوزی از وی نقل کرده است. (سیرة عمر بن عبدالعزیز ص 288).

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) انصاری. رجوع به اسماعیل بن خلف بن سعید... شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) اول ایوبی. رجوع به صالح و رجوع به کتاب النقود ص 137 شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) باخرزی (امام). رجوع به باخرزی شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) بجلی. رجوع به اسماعیل جبلی شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) بلیغ. رجوع به بلیغ شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) تبان. رجوع به اسماعیل بن اسود شود.

اسماعیل.

[اِ] (اِخ) توفیق. مدرس مدرسهء محمدیة الامیریة. او راست: علم تدبیرالصحة که آنرا بمعاونت سعودی ابراهیم تألیف کرد و در مصر بسال 1331 ه . ق. بطبع رسیده است. (معجم المطبوعات).