معارف قرآن در المیزان

علامه سید محمدحسین طباطبایی؛ تألیف: سید مهدی (حبیبی) امین

نسخه متنی -صفحه : 12/ 11
نمايش فراداده

***** صفحه 91 *****
نقش خانواده پيغمبر در مبـاهله
     "فَقُــلْ تَعالَوْا نَــدْعُ اَبْناءَنــا وَ اَبْناءَكُــمْ وَ... ثُمَّ نَبْتَهِـلْ...!" (61 / آل عمران)
     قرآن شريف در آيه فوق به طور صريح دعوت و مباهله را به فرزندان و زنان طـرفين نيز مـربوط ساخته است:
- " بياييــد! تا فرزندان و زنــان و نفس هاى خود را بخوانيم،
 و سپس در حق يكديگر نفريــن نمــاييـم،
 تـا لعــن و عـذاب خـدا را بر هـر طـرف كه دروغگـو بــاشـد وارد سازيـم!"
     پر واضح است كه موضوع مباهله، گرچه به ظاهر مانند احتجاجى است كه بين رسول اكرم صلى الله عليه وآله ومردان نصارى واقع شده، لكن فرزندان و زنان را هم در "دعوت" وارد ساخته است، تا دلالت بيشترى بر صدق شخص "داعى" يعنى رسول اللّه صلى الله عليه وآله و اطمينانش به دعوت خويش نمايد.
     رسول اكرم خدا براى مباهله با نصارى جز "على و فاطمه و حسن و حسين" عليهم السلام كسى ديگرى را حاضر نفرمود.
     ايـن مطلــب مورد اتفــاق تمام مفسريــن و اهــل حديــث و تاريخ نويســان اســت.
     يعنى براى مباهله تنها به خود و على كه مصداق "اَنْفُسَنا" بودند، و به حسن و حسين كه مصداق "اَبْنائَنا" محسوب مى شدند، و به فاطمه عليهاالسلام كه مصداق "نِسائَنا" بود، اكتفـا فرمــود، و امتثـال امر الهـى را هم بـدان وسيلـــه انجام داد.
     كسانى كه با رسول اللّه صلى الله عليه وآله براى مباهله همراه شدند، يعنى على و فاطمه و حسن و حسين عملاً همگى در موضوع "دعوى" و هم چنين در موضوع "دعوت" شركت داشتند، و اين خود بزرگترين منقبت اهل بيت پيامبر صلى الله عليه وآله مى باشد.
     چون پيامبر اسلام، از بين تمام مردان و زنان و فرزندان "امت" على و فاطمه و حسنين را مخصوص به اسم " اَنْفُسْ، و نِساء و اَبْناء،" فرموده است.
     منظور رسول اللّه صلى الله عليه وآله از آوردن "على و فاطمه و حسنين،" جنبه نمونه اى نداشته است.
     حضرتش در مقام امتثال امر الهى جز يك مرد و يك زن و دو فرزند نياورد، معلوم مى شود كه در اين مقام براى امتثال امر، كس ديگرى را پيدا نكرد، تا با آوردن آن ها امر را عملى سازد، زيرا مؤمنين به لحاظ مجرد ايمان خود در موضوع مباهله نصيبى نداشته اند، و در واقع نصارى نيز با آنان طرف حساب نبوده اند، چون طرف محاجه و مباهله شخص رسول اللّه صلى الله عليه وآله بوده است. در واقع، نبايستى كسى جز خود او متعرض موضوع مباهله گردد، و نبايد كسى ديگرى را در معـرض بلايى قـرار دهد كه در صورت كذب بودن ادعايش دامنگير مى شد!

***** صفحه 92 *****
     لكن از اين كه رسول اللّه صلى الله عليه وآله آن عده مشخص را همراه خود برد، روشن مى شود كه "دعوى" چنان كه به آن حضرت قيام داشت، به آن عده نيز قائم بوده است!
     يعنى، تنها آن يك مرد و يك زن و دو فرزند بودند كه مصداق آيه شريفه "اَنْفُسَنا وَ نِسائَنا وَ اَبْنائَنا،" بـودند و كس ديگرى وجود نداشت! (1)
     1- الميزان ج 6، ص 58.
نفرات و مشخصات مسيحيان طرف مباهله
     رسولانى كه از طرف نصاراى نجران به مدينه آمده بودند، شصت نفر مى شدند كه آن ها را "وفد نجـران" مى گفتنـد. چهـارده نفـر از آنـان از اشـراف نجران بودند.
     سه نفر از اين چهارده نفر، كسانى بودند كه مرجع اصلى كارهايشان بودند:
      1 - "عاقب" كه نامش عبدالمسيح و سمت اميرى قوم را داشت، صاحب مشورت آنان محسوب مى شد، به طورى كه از رأيش تخطى نمى كردند.
     2 - "سيد" كه اسمش "ايهم" و معتمد اصلى و پناهگاه و فريادرس آنان شمرده مى شد، و هم چنين "صاحب رحل" يعنى مسئول رخت و اسباب و وسايل سفرى آنان بود.
     3 - "ابوحارثه بن علقمه" كه "اسقف" و پيشواى بزرگ دينى آنان حساب مى شد. او در بين نصارى به قدرى مقام داشت كه ملوك و پادشاهان روم به خاطر علم و دانشش ثروت هنگفتى به او داده بودند و كليساهاى متعددى به نام او ساخته بودند. او تمام كتب دينى آنان را از حفظ داشت.
     اين عده شصت نفرى در هيأت مردان "بلحرث بن كعب" وارد مدينه شده و داخل مسجد پيغمبر شدند، و آن وقتى بود كه پيغمبر اسلام نماز عصرش را با مسلمانان در مسجـد انجـام داده بود.
     اين رسولان به قدرى ظاهر شوكت آميزى داشتند و جامه هاى ديبا و هم چنين حله هاى قيمتى پوشيده بودند كه بعضى از اصحاب كه در آن موقع آن ها را ديده بودند، گفتند: ما رسولانى به زيبايى آنان نديده بوديم!
     هنگامى كه وارد مسجد شدند، وقت نماز مذهبى شان رسيد به عادت خود ناقوس زده و به نماز ايستادند. اصحاب پيغمبر خواستند ممانعت كنند و نگذارند آن ها نماز بخوانند، حضرت فرمود به آن ها كارى نداشته باشيد. آن ها مشغول نماز شدند و مشرق را قبله خودقراردادند و نمازشان را خواندند. پس ازنماز " سيد و عاقب" متوجه رسول اللّه صلى الله عليه وآله شدنــد و با آن حضــرت آغــاز سخن كردنــد. حضــرت بـه آن دو فرمــود:
     - اسلام اختيار كنيد و در پيشگاه الهى تسليم شويد! آن دو اظهار داشتند:
- ما پيش از تو اسلام اختيار كرده و مسلمان شده ايم! (كنايه از آن كه دين مـا كـ

***** صفحه 93 *****
     ديـن نصـرانى است همانا اسـلام واقعـى مى باشـد.)   حضـرت فرمـود:
     - شما چگونه مسلمانيد با اين كه كارهايتان خود شاهد عدم تسليم به حضرت ربوبى است؟ - زيــرا اولاً براى خدا فرزنـد قائـل شـده ايد و عيسى را پسر خـدا مى دانيد
     - ديگــر آن كه عبادت صليــب مى كنيد و گوشت خــوك مى خوريــد، با اين كه تمــام اين ها مخالـف با ادعــاى شمـاست؟
     سخنان رسول اللّه صلى الله عليه وآله به اين جا كه رسيد همگى آنان در مقام اعتراض بر آمدند و گفتنـد: - اگر عيسـى پسر خدا نيست پس پدرش كه بوده است؟ حضرت فرمود:
     - آيا شمــا قبــول داريــد كه هــر پســرى بايــد شباهــت با پدر خود داشته باشــد؟ عرضـه داشتـنـد: - آرى!
     فـرمـود:
     - آيا اين طور نيست كه خداى ما قيم به هر چيزى بوده و حفظ و روزى موجودات با اوست؟ گفتند: ـ چرا همين طوراست؟ فرمود:
     - آيا عيسى از اين اوصاف مذكور چيزى داشته؟ عرضه داشتند: نه!
     فرمود:
     - آيــا مى دانيــد هيچ چيــز از موجودات آسمــان و زمين بر خــدا مخفى و پوشيـده نبوده و خداوند به همـه آن ها عالــم و داناســت؟ گفتنـد: چرا!
     فرمود:
     - آيا مى دانيد كه خداى ما همان است كه عيسى را در شكم مادرش همان طور كه مى خواست صورتگرى كرده، و آن خدايى است كه نه مى خورد، و نه مى آشامد، و نه محل صــدور حدث است؟ گفتند:
     - هميــن طـور است! فـرمود:
     - آيا چنين نيست كه عيسى را مادرش مانند اطفال ديگر در شكم حمل كرده و بعد مانند مادرهاى ديگر او را زاييده است؟ و عيسى پس از ولادت چون اطفال ديگر تغذى كرده و خوردن و آشاميدن داشتـه و از او حــدث واقع مى شد؟ گفتند: چنين بود!
      فرمود:
     - پس چگونه او پسر خداست، با اين كه هيچ گونه شباهتى به پدرش ندارد؟ سخن كه به اين جا رسيد همگى ساكت شدند، و جوابى نتوانستند بگويند... (1)
      (نقل از كلبى، و محمدبن اسحق، و ربع بن انس، در مجمع البيان)
     1- الميزان ج 5، ص 24. روايات اسلامى

***** صفحه 94 *****

بخش دوم: تاريخ تفکر اسلامي

 

***** صفحه 95 *****

فصل اول: منشاء و منطق حرکات فکري

حركت فكرى در تاريخ اسلام
     در قرآن مجيد بيش از سيصد آيه هست كه مردم را به "تفكر و تذكر و تعقل،" دعوت كرده است. قرآن به پيامبر گرامى خدا چگونگى به كار بردن استدلال هايى را ياد مى دهد كه براى اثبات حقى و يا از بين بردن باطلى به كار مى رود.
     خداى متعال در قرآن، و حتى در يك آيه نيز بندگان خود را امر نفرموده كه نفهميده به قرآن و يا به هر چيزى كه از جانب اوست، ايمان آورند، و يا راهى را كورانه بپيمايند! حتى قوانين و احكامى كه براى بندگان خود وضع كرده و عقل بشرى به تفصيل ملاك هاى آن ها را درك نمى كند، و نيز به چيزهايى كه در مجراى احتياجات قـرار دارد، علت آورده است.
     اين ادراك عقلى، يعنى راه فكر صحيح كه قرآن بدان حواله مى دهد، و آن چه از حق و خير و نفع كه امر مى كند، و باطل و شر و ضررى كه نهى مى كند، همه را بر آن مبتنى مى سازد، همان است كه ما به عنوان "خلقت و فطرت" مى شناسيم كه تغيير و تبديل نداشته، و حتى دو نفر در آن نزاع و اختلاف ندارند!
     آيـات آسـمـانى زيـر نشـانگـر ايـن حـقيقتنـد:
     - "آيا دانايان با نادانان يكسـاننـد؟" (9 / زمـر)
- "آيـا كسـى كه مرده بود و ما زنده اش كرديم و برايش نورى قرار داديم كه با آن در ميان مردم راه برود، مانند كسى است كه مثلش در تاريكى ها بوده، از آن بيرون نـمـى شـود؟" (122 / انعـام)
     - "همــانــا ايــن قـرآن به آن چه صواب تــر اســت، هدايــت مى كنـــد!" (9 / اســـرى)
- "خداونــد، اهــل ايمـان از شمــا را و كسانــى را كه دانايــى داده شده انــد،
 درجاتى بالا مى برد." (11/مجادله)
در اين بحث، به طور اجمال نظرى به تاريخ تفكر اسلامى، و راهى را كه ملت مسلمان، با همه اختلافات قومى و مذهبى، رفته اند، مى اندازيم؛ و كارى به حقانيت و يا فساد خود اين مذاهب نداريم، فقط حوادثى را كه بر "منطق قرآن" گذشته، متعرض م

***** صفحه 96 *****
     شويم، و آن را حـاكم در مـوافقت و مخـالـفت قرار مى دهيم:
منطـــق قـــرآن
     قرآن كريم با منطق خود درباره روشى كه براى تمام شئون زندگى انسانى تجويز نموده، سخن مى گويد، و در اين باره هيچ گونه قيد و شرطى نياورده، و تمام جوانب زندگى انسانى را مورد "قانون" قرار داده است.
     بشر، به صورت فردى يا اجتماعى، داراى هر شكل و نژاد و حال و مكان و زمان، از حكم قرآن بيرون نيست، و قرآن در تمام جهات زندگيش از "اعتقادات" و "اخلاق" و "كار" مداخله مى كند.
     بنابراين، قرآن با تمام "علوم" و "صنايع" و آن چه كه به جوانب زندگى انسانى مـربـوط اسـت، اصطـكـاك دارد.
     از آياتى كه به "تفكر، تذكر و تعقل" دعوت مى كند، معلوم است كه قرآن به طور جدى مردم را به طرف "دانش" و "ترك جهل" دعوت مى كند تا درباره "هر چيز" يعنى تمام آن چه كه مربوط به آسمان ها و زمين و گياه و حيوان و انسان در جهان ما و جهان ملائكه و شيطان ها و لوح و قلم و... مى باشد، تفكر كنند، و از اين راه خدا را بشناسند. و هم چنين چيزهايى را بدانند كه به نحوى به "سعادت زندگى اجتماعى انسانى" از اخلاقيات و اديان و حقوق و احكام اجتماع، ارتباط دارند.
     قرآن راه تفكر فطرى را، كه خود فطرت هم به ناچار ما را به طرف آن مى برد، تصديق مى كند!
     قرآن شريف، "برهان و جدل و موعظه" - صناعت منطقى - را به كار مى برد، و مردم را نيز بدان دعوت مى كند. در واقعياتى كه از حدود كار و عمل بيرون است، از مردم مى خواهد برهان به كار برند، و در غير آن، مسلمات و قضايايى كه چون گفتار بزرگان موجب عبرت گرفتن است، استعمال نمايند.
     از طرفى قرآن، در بيان مقاصد خود، روش پيامبر صلى الله عليه وآله را معتبر دانسته، و بر مردم لازم كرده كه به آن حضرت اقتداء و تأسى نمايند. مردم نيز چون شاگردى روش علـمـى پيامبـر صلى الله عليه وآله را تـقـليـد مـى نمـودنـد.
آغاز حركات فكرى در مدينة النبى
     مردم در زمان رسول اللّه صلى الله عليه وآله (منظور زمانى است كه آن حضرت در مدينه بودند،) با تعليم اسلامى آشنا شده بودند. از اين نظر خيلى به حال انسان هاى اوليه كه مـى خـواستنـد علـوم و صنـاعـات را فـرا گيـرند، شبـاهت داشتند.
آن ها با كمال علاقه اى كه به تحصيل و نوشتن داشتند، به طور ساده و غيرفنى

***** صفحه 97 *****
     مشغول بحث هاى علمى شدند، و در مرحله نخست، به حفظ و قرائت قرآن و احاديث پيامبر و نقل آن ها - بدون اين كه نوشتن در كار باشد - همت گماشتند.
     اندكى مباحث كلامى در ميان خود داشتند، و مناظره هايى هم با برخى از ارباب ملل اجنبى، خصوصا يهود نصارى - كه قبايلى از آن ها در جزيره العرب و حبشه و شـام بودنـد - به عمل مى آوردند. آغـاز "علم كلام" از همين جا پايه گذارى مى شود.
     البته آن ها بـه روايت اشعـار هم كـه يك روش عربى و قومى آن ها بود، اشتغال داشتند، ولى اسلام به آن اهميت نداده است. نه قرآن، شعر و شعرا را حتى با كلمه اى مـدح نمـوده، و نـه احـاديث پيـامبر در آن بـاره سفـارشى كرده است!
تأثير فتوحات دوره خلفا در حركات فكرى
     زمانى كه رسول اللّه صلى الله عليه وآله رحلت فرمود جريان خلافت آن حضرت بدانجا كشيد كه همه مى دانند و اختلاف در اين باره هم دردى به دردهاى موجود افزود.
     قرآن در زمان خليفه اول، پس از جنگ "يمامه" و شهادت عده اى از حافظين قرآن جمع آورى شد.
     در زمان خلافت او، كه تقريبا دو سال بود، و سپس در عهد خليفه دوم، به همان طور بود. آوازه اسلام هرچند منتشر شده و به حدى وسعت گرفته بود كه مسلمانان در عهد خليفه دوم به فتوحات بسيارى رسيدند، لكن اشتغال به اين فـتـوحـات آنان را از دقـت در ميـدان فـكـر، و تعـقـيـب ارتـبـاط علـوم و ارتـقـاء درجـه در آن راه، بازداشت، يا اين كه آنان همان سطح علمى را كه داشتند، كافى دانستـه و خود را محتاج توسعه و بسط آن نمى ديدند.
     و علم و كمال هم يك چيز محسوس نيست كه ملتى درباره ملت ديگر ببيند، مگر اين كه به صنعت ارتبـاط پيدا كند و اثرش در برابر حواس ظاهر شـود، و عمـوم آن را بفهمند.
     اين فتوحات پى در پى، بزرگترين غريزه غرور و نخوت عرب جاهلى را، كه در دوران پيامبر آرام گرفته بود، بيدار كرد، و به فعاليت واداشت، و روح ملتهاى استعمارى و ستمگر در آنان ريشه دوانده و كم كم جايگزين گرديد!
     تقسيم ملت مسلمان آن روز به دو دسته "عرب" و "موالى،" و رفتار نمودن معاويه (حاكم آن روز شام،) ميان مسلمانان به رفتار شاهان روم، و امور زياد ديگرى كه تاريخ درباره لشكريان مسلمانان، ضبط كرده، همه گواه اين مطلب است، و اين ها هم امورى نفسانى و روحى است كه در سير علمى و خصوصا تعليمات قرآنى تأثير دارد.
     چيزى كه آنان از سير علمى حاضر داشتند اين بود كه همچنان به قرآن، اشتغال داشتند، و مصحف هاى متعددى كه به "زيد" و "ابى" و"ابن مسعود" و ديگران منسوب بـود، در ميـانشـان رواج داشـت.

***** صفحه 98 *****
رواج حديث و تغيير حركت فكرى
     "حديث" در اين زمان ميان مسلمانان رواج خوبى داشت و كاملاً ضبط و نقل مى شد، تـا آن جا كه عمر برخى از صحابه را از نقل حديث منع نمود تا جلوى زيادى آن را بگيرد.
     عده اى از "اهل كتاب" به اسلام وارد شدند، و اهل حديث مقدارى زيادى از اخبار كتابهاى آنان و حكايات پيامبران و ملتهايشان را گرفته و به آن احاديثى كه از پيامبر گرامى اسـلام داشتنـد، آميختنـد.
     "وضع و جعل حديث" هم زياد شد. حتى امروز هم در احاديث مقطوع و بى سند كه از صحابه و شاگردان آن ها در صدر اول، نقل مى شود، مقدار زيادى از آن جعليات ديده مى شود، كه قرآن شريف، با ظاهر الفاظ خود، آن هارا رد مى كند!
     به طـور كلـى سـه عامـل بـاعث جعـل و وضـع حديث شـد:
     1 - مقام و مرتبه بزرگى كه مردم براى مصاحبت پيامبر صلى الله عليه وآله و حفظ حديثى از آن حضرت معتقد بودند، و احترام خاصى كه به صحابه آن حضرت و شاگردانش قائل بودند، اين باعث شد كه مردم به دنبال حديث بروند، و حتى از اهل كتاب كه تازه مسلمان شده بودند، حديث بگيرند، و به همين جهت، رقابت شديدى هم ميان اهل حديث براى گرفتـن مقام تقدم و افتخارات افتاده بود.
     2 - حرص زيادى كه آنان بر حفظ و نقل حديث داشتند، نگذاشت كه اخبار را تنقيح كنند، و در معنايش دقت نمايند، و خصوصا به كتاب خدا، كه اصلى است، كه پايه هاى دين روى آن بنا شده، و فروع دين از آن الهام مى گيرد، عرضه بدارند، با اين كه رسول اللّه صلى الله عليه وآله - در روايت صحيحى - فرموده بود: " به زودى دروغگويان بر من زياده مى شود...،" و امثال اين حديث.
     و اين فرصتى شد كه احاديث جعلى درباره صفات و اسماء و افعال خداوند ميانشان رواج بگيرد، و اخبارى دروغين، كه لغزش هايى به پيامبران بزرگ، و نسبت هاى ناروايى به پيامبــر ما صلى الله عليه وآله ، و خرافاتى درباره خلقــت و آفرينش و حكايــات ملتهاى گذشتــه، و تحريف قــرآن مجيـد، و چيزهــاى ديگرى كه دست كمــى از مطالــب تــورات و انجيل در اين باره ندارد، پيدا شود.
     در آن هنگام قرآن و حديث تقدم و عمل را ميان خود تقسيم كرده بودند.
     تقـدم اسمى و رسمى را قرآن داشت، ولـى عمل كردن خاص حديث بود!
     بنابراين، خيلى نگذشت كه قرآن عملاً متروك شد، و اين روش، يعنى اعراض از عرضه داشتن حديث بر قرآن، همچنان ميان اين ملت مسلمان، عملاً تا به امــروز مـانــده است، گرچه زبانــى انكــار مى كننـــد: و پيامبــر فرمـود:
     "خدايــا همانــا مردم من اين قــرآن را متــروك و مهجــور نموده انــد!" (30 / فرقــان)

***** صفحه 99 *****
     آرى تنها افرادى بسيار كم دست به دست روش درست را نگه داشته اند و همين تسامح عينا يكى از اسباب باقى ماندن بسيارى از خرافات قبيلگى قديم در ميان ملت هاى اسلامى، حتى پس از اسلام آوردن آن ها مى باشد، و البته مرض مرض مى آورد!
     3- جرياناتى كه پس از پيامبر صلى الله عليه وآله درباره خلافت پيش آمد، باعث اختلاف آراء عموم مسلمانان درباره اهل بيت آن حضرت شد. برخى واله و شيداى آنان شدند و تنها به آنان اعتماد كردند و عده اى از آنان و از مقام علمى شان درباره قرآن روگرداندند و دسته اى هم كمال عداوت و بغض را درباره آنان نشان دادند، با اين كه پيامبر صلى الله عليه وآله با جملاتى كه هيچ مسلمانى شك در صحت و دلالت آن جملات ندارد، دستور داده بود مردم از آنان ياد بگيرند، نه اين كه يادشان بدهند. اينان اعلم از ديگران به كتاب الهى هستنـد، و تذكـر داد كـه ايشان در تفسيـر و فهم قرآن خطا نمى كنند!
     آن حضرت در حديث "ثقلين" كه از روايات متواتراست،فرمود:
- " همانا من در ميان شما دو چيز گرانبها مى گذارم:
 كتاب خدا، و عترت من!
و اين دو هيچ گاه از هم جدا نمى شوند، تا در حوض ـ كوثر ـ به من وارد شوند...!"
     در بــرخــى نـقـل هـاى ايـن حـديـث فــرمــود:
     - "شما آنان را ياد ندهيد كه آنان از  شما داناترند!"
     و در كلام ديگرش كه بـه طور مستفيض نقل شده است، فرمود:
     - "كسى كه قرآن را به رأى خود تفسير كند، بايد جاى خود را از آتش بگيرد!"
محروميت مردم از احاديث خاندان نبوت
      محروم ماندن مردم از احاديث خاندان نبوت، كه نزديكترين افراد به رسول اللّه صلى الله عليه وآله و صديق ترين گويندگــان حديث بودند، بزرگتريــن لطمه اى بــود كه در علــم قرآن و راه تفكرى كه بدان دعوت مى نمود، وارد شد. و يكى از گواهان اين مطلب كمى و قلت احـاديثـى است كـه از اهـل بيت عليهم السلام نقل شده است!
     شما وقتى به آن مقام و احترامى كه علم حديث در دوران خلفا داشت و آن حرص و ولع شديدى كه مردم به گرفتن حديث داشتند، بنگريد و آن گاه تمام احاديثى را كه از حضرت على و حسن و حسين، خصوصا درباره تفسير قرآن كريم، نقل كرده اند، به دقت تتبع نمـوده و بشمريد، چيز عجيبى ملاحظه خواهيد كرد:
     خود صحابه پيامبر صلى الله عليه وآله كه اساسا چيز قابل ذكرى از على عليه السلام نقل نكرده اند.
     تــابعيــن و شاگــردان آنــان هم تمام احاديثــى كه از آن حضــرت نقــل كرده انــد، در تمـام قـرآن از صـد روايــت تجـــاوز نـمى كنـد!

***** صفحه 100 *****
     احاديثــى هم كه از امــام حسن عليه السلام نقل كرده اند شايد به ده روايت نرسد! از حسين عليه السلام هم اساسا چيز قابل ذكرى نقل نكرده اند!
     با اين كه رواياتى كه در تفسير قرآن وارد شده، به قدرى زياد است كه بعضى تنها از راه عامه به هفـده هزار حديث رسانده اند. (اين مطلب را "سيوطى" در "اتقان" گفته و تذكـر داده است كه همين عدد تعداد روايات كتاب تفسير خود او "ترجمان القرآن" و تلخيصش "در منثور" مى بـاشد.)
     در روايات فقهى هم عينا همين نسبت داير مى باشد. (يكى از اهل تتبع گفته در روايات فقهى به دو حديث از حسين عليه السلام برخورده است!) آيا علت اين جريان، اعراض مردم از اهل بيت و ترك ايشان بود؟ يا آن كه مردم احاديثى از آنان گرفتند، ولى در دولت اموى كه از اهل بيت رو گرداندند، مخفى شد، و از بين رفت؟ نمى دانيم!
     ولى، كناره گيرى على عليه السلام و شركت نكردن آن حضرت در جمع قرآن از اول تا آخر، و هم چنين تاريخ زندگانى امام حسن و حسين احتمال اول را تقويت مى كند.
     كار احاديث عمومى على عليه السلام به جايى رسيد كه برخى انكار كرده اند كه خطبه هاى كتاب "نهج البلاغه" از آن حضرت باشد، ولى در امثال خطبه "بتراء" زيادبن ابيه، و قصايد "خمريات" يزيد، حتى دو نفر هم اختلاف ندارند!!!
     اهل بيت عليهم السلام همين طور مظلوم بودند و احاديثشان همچنان متروك ماند، تا اين كه امــام محمد باقر عليه السلام و امام جعفربــن محمدالصادق عليه السلام ، در دورانــى كه دولت اموى و عباسى به همديگر گرفتــار و اهل بيت در آرامش و فرصت بودند، احاديث پدرانشان را كه از بيـن رفته بود، روشــن كردند، و آثار متــروك مانــده آنان را تجديــد نمودند.
     لكن، احاديث اين دو بزرگوار، و ساير ائمه اطهار عليه السلام از پدران و پسران آن دو نيز چون احاديث پيامبر صلى الله عليه وآله از جعل و دست بردن سالم نماند، كه اين دو بزرگوار، همين مطلب را صريحا در كلام خود ذكر فرمودند، و عده اى را چون "مغيره بن سعيد" و "ابن ابى الخطاب" و امثــال آنان را به عنــوان "جاعلين" و "واضعين" معرفـى نمودند.
     بعضى از ائمه عليه السلام روايات زيادى را كه از آنان و از پيامبر صلى الله عليه وآله نقل مى شد، تكذيب فرمودند، و اصحاب و شيعيان خود را امر كردند كه احاديث منقول از ايشان را به قرآن عرضه دارند، و آن چه را كه با قرآن موافق است اخذ نمايند، و آن چه را كه با قرآن مخالــف است، كنار بگذارند!
     لكن مردم (جز عده بسيار كمى،) عملاً اين دستور را در احاديث اهل بيت و خصوصا در غير احاديث فقهى رعايت نكردند و به همان روش رفتند كه عامه درباره احاديث پيامبـر صلى الله عليه وآله به كار مى بردند.
و عده اى هم افراط نموده، و حجيت ظاهر قرآن را انكار نمودند، ولى احاديث كتاب