***** صفحه 81 *****
بر قلب تو نازل كرده است، نه از پيش خود!
قرآن كتابى است كه كتب آسمانى قبل از خود را گواهى مى كند، و براى كسانى كه بدان ايمان آورده اند هدايت و بشارت است!
كسى كه دشمن خدا و ملائكه و رسولان خدا، و جبرئيل و ميكائيل است، بايد بداند كه خدا هم دشمن كافران است!
آياتى كه به تو نازل كرديم روشن و صريح است،
و كسى جز فاسقان بدان كفر نمى ورزند!"
سياق آيات فوق دلالت دارد بر اين كه آيه شريفه در پاسخ از سخنى نازل شده كه يهود گفته بودند. آن اين بود كه ايمان نياوردن خود را بر آن چه به رسول الهى اسلام نازل شده، تعليل كرده بودند به اين كه ما با جبرئيل كه براى تو وحى مى آورد، دشمن هستيم!
شاهد بر اين كه چنين حرفى را يهود زده بودند اين است كه خداى سبحان درباره قـرآن و جبـرئيـل با هـم در اين دو آيـه سخـن گفتـه اسـت.
پاسخى كه خداى تعالى در آيات فوق داده، اين است كه:
1 - جبرئيل از پيش خود قرآن نمى آورد، بلكه به اذن خدا بر قلب تو نازل مى كند. پس دشمنى يهود با جبرئيل نبايد باعث شود كه از كلامى كه بـه اذن خـدا مـى آورد، اعـراض كـنند!
2 - قرآن كتاب هاى برحق و آسمانى قبل از خودش را تصديق مى كند، و معنا ندارد كه كسى به كتابى ايمان بياورد، و به كتابى كه آن را تصديق مى كند، ايمان نياورد!
3 - قرآن مايه هدايت كسانى است كه به وى ايمان بياورند.
4 - قرآن بشارت است، و چگونه ممكن است شخص عاقل از هدايت چشم پوشيده، و بشارت هاى آن را به خاطر اين كه دشمن آن را آورده، ناديده بگيرد؟
قرآن كريم با بيان پاسخى به بهانه هاى بنى اسرائيلى يهود عصر اول اسلام، ضمنا پرده از معاريفى والا بر مى دارد، و كيفيت انجام وظيفه ملائكه وحى را در اين آيات و در آيات مانند آن چنين روشن مى سازد:
- جبرئيل ملكى از ملائكه خداست، جز امتثال اوامر خدا كارى ندارد،
مثل ميكائيل و ساير ملائكه كه همگى بندگان مكرم خدايند،
و خدا را در آن چه امر مى كند، نافرمانى نمى كننـد،
و هر دستـورى صـادر كنـد، انجام مى دهند.
سپس خداى سبحان برخورد پيامبران خود را نيز چنين شرح مى دهد: - رسولان از ناحيه خود كاره اى نيستند،
هر چه دارند به وسيله خدا، و از ناحيه اوست،
خشم آن ها، و دشمنى شان، همه به خاطر خداست!
پس هر كس با خدا و ملائكه او و پيامبرانش، جبرئيلش و ميكائيلش دشمنى كند،
***** صفحه 82 *****
خدا دشمن اوست!
پس، همان طور كه جبرئيل در نازل كردن قرآن هيچ استقلالى ندارد، و تنها مأمورى است مطيع، هم چنين در گرفتن وحى و رساندنش به رسول خدا صلى الله عليه وآله هم استقلالى ندارد، بلكه قلب گرامى رسول خدا صلى الله عليه وآله خودش ظرف وحى خداست، نه اين كه جبرئيل در آن قلب دخل و تصرفى كرده باشد. جبرئيل صرفا مأمور رساندن است! (1)
1- الـميـــــزان ج 2، ص 18.
بهـانه هاى يهود در عدم گرايش به اسلام
"قُــلْ مَـــنْ كــانَ عَــدُوّا لِجِبْــريـــلَ...!" (97 تا 99 / بقره)
روايات اسلامى شرح چگونگى تحقيقات روحانيون يهود از واقعيت دين اسلام و تطبيق احوال پيامبر آن با پيشگويى هاى تورات را شرح مى دهند، و جزئيات نشستى را كـه در اين زمينه در مدينـه النبى صـورت گـرفته، چنيـن نقـل مـى كنند:
روايت كنند كه چون رسول خدا صلى الله عليه وآله وارد مدينه شد، ابن صوريا و جماعتى از يهود اهـل فدك نزد آن جناب آمـدند و پرسيدند:
- اى محمد، خواب تو چگونه است؟ چون درباره خواب پيامبرى كه در آخر زمان مى آيد چيزى شنيده ايم. فرمود:
- ديدگانم به خـواب مـى روند، ولـى قلبم بيدار است. گفتند:
- درست گفتى اى محمد! حال بگو: فرزند از پدر است يا از مادر؟
فرمود: - استخوان هـا و اعصاب و رگ هايش از مرد است،
و اما گوشت و خون و ناخن و مـويـش از زن اسـت.
گـفتنـد:
- ايـن نيـز درسـت گـفتـى اى مـحمـد! حـال بگـو بـدانـيـم:
- چه مى شود كه وقتى فرزند شبيه به عموهايش مى شود ولى به دايى هايش شباهت به هم مى رساند و يا وقتى فرزندى به دائى هايش شباهت بهم مى رساند، ولى هيچ شباهتى به عموهــايش نــدارد؟ فرمود:
- از نطفه زن و مرد هر يك بر ديگرى غلبه كند، فرزند به خويشان آن طرف شبـاهـت پيـدا مـى كنـد. گـفتند:
- اى محمــد، اين نيز درســت گفتى. حال از پروردگــارت بگــو كه چيســت؟ (اين جا خداى سبحـان سـوره " قُـلْ هُـوَ اللّـهُ اَحَدٌ ! " را تا به آخر نازل فرمود.)
ابن صوريا گفت: يك سؤال ديگر مانده، اگر جوابم بگويى به تو ايمان مى آورم و پيـروى ات مى كنم. بگو ببينم:
- از ميان فرشتگان خدا كدام يك به تو نازل مى شود و وحى خدا را بر تو مى خواند؟
فرمود: - جبرئيل!
ابن صوريا گفت: اين دشمن ماست. چون جبرئيل همواره براى جنگ و شدت و خونريزى نازل مى شود. ميكائيل خوب است، كه همواره براى رفع گرفتارى ها و آوردن خوشى ها نازل مى شود. اگر فرشته تو ميكائيل بود ما به تو ايمان مى آورديم! (1)
(نقل از ابن عباس در مجمع البيان) 1- الـميـــزان ج 2، ص 21.
***** صفحه 83 *****
رابطه يهود با كفار
" تَرى كَثيرا مِنْهُمْ يَتَوَلَّوْنَ الَّذينَ كَفَرُوا... ." (80 و 81/ مائده)
يهود با كفار عليه مسلمانان ايجاد رابطه دوستى كرده بودند: قرآن مجيد مى فرمايد:
"بسيارى از آن ها را مى بينى كه دوست مى دارند كسانى را كه كافر شدند،
چه بد توشه اى است كه به دست خود براى خود پيش فرستادند!
خود باعث شدند خداوند بر آنان خشم گرفته،
و در نتيجه در عذاب جاودانه به سر برند،
اينان اگر به خدا و به نبى او و به آن چه به نبى نازل شده، ايمان مى آوردند،
هرگز كفار را دوست نمى گرفتند،
و لكن اكثر آن ها فاسقند!"
يهود اگر قدر دين خود را مى شناخت، هرگز ازآن دست برنمى داشت و آن را لگدكوب تجاوزات خود نمى كرد، و در نتيجــه متدينين به دين خود را كه همه اهل توحيدند دوست مى داشتند و از آنان كه به كفــر گرائيده اند بيــزارى مى جستنـد.
به شهادت حس و وجدان، هر قوم و ملتى دشمنان دين خود را دشمن مى دارند و اگر قومى دشمنان دين خود را دوست بدارند، معلوم است كه از دين خود دست برداشته اند، لذا اين چنين قومى را بايد دشمن دين خود شمرد.
خــداونــد تعالى در حــق آنــان فرمـــوده:
- "كيفر گناهى كه از پيش براى آخرت خود فرستاده اند،
همان ولايت كفار از روى هواى نفس است.
و خداوند بر آنان خشم كرده، و در عذاب ابدى معذبشان مى كند!" (80 / مائده)
اگر اهل كتاب به خدا و نبى او محمد صلى الله عليه وآله و قرآنى كه بر او نازل شده ايمان مى آوردند، و يا به پيغمبر خود و كتابى كه به او نازل شده، مثلاً موسى و توراتش ايمان مى داشتند، هرگز كفار را دوست نمى گرفتند، و لكن عده بسيارى از آنان فاسـق و سـرپيـچ از ايمانند! (1)
1- الميزان ج 11، ص 134.
دستور اجتناب مسلمين از اختلاط با يهود و نصارى
"يآ اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى اَوْلِيآءَ بَعْضُهُمْ اَوْلِيآءُ بَعْضٍ...!"
(51 / مائده)
قرآن مجيد مسلمانان را به شدت از اختلاط و دوستى يهود و نصارى بـر حـذ
***** صفحه 84 *****
داشـته و مى فــــرمـايـد:
- "اى مؤمنين! يهود و نصارى را به دوستى مگيريد!
بعض آن ها دوستان بعض ديگرند،
هر كه از شما با ايشان دوستى كند، او از ايشان است،
خداوند مردم ستمگر را هدايت نمى كند،
آنان را كه در دل هايشان مرضى هست، مى بينى كه در دوستى اينان مى شتابند...!"
خداى تعالى در اين آيات مؤمنين را از دوستى و آميزش روحى با يهود و نصارى برحذر داشته و آنان را شديدا تهديد نموده است. اين نهى به خاطر جذب روحى و ارتبـاط جان ها، كه بـاعث تـأثير و تأثر و همرنگى اخلاقى است، مى باشد.
خداى تعالى به طور اخبار غيبى و پيشگويى قرآنى اشاره اى به عاقبت اين دوستى، يعنى منهدم شدن اساس روش دينى، كرده و گوشزد نموده، كه خداوندتعالى به زودى عده اى را بر مى انگيزد تا قيام به امر دين كرده، و اساس دين را به بناى اصلى آن بر گردانند!
مفهوم "ولايت" يك نوع نزديك شدن به چيزى است به طورى كه موانع و پرده هاى ميان آن دو در جهتـى كـه باعث نزديكى است، برداشته شود.
اگر نزديكى در كمك و يارى است، "ولىّ" آن كسى خواهد بود كه هيچ مانع و رادعى او را از يارى كسى كه به او نزديك شده، باز ندارد، و اگر در جهت انس معاشرتى و محبت، كـه همـان جـذب شدن روحى است، باشد، "ولىّ" آن محبوبى خواهد بود كه انسان نتـواند در برابر اراده و خواسته او خود را نگه دارد.
و اگر نزديكى در جهت نسبت است. "ولىّ" آن كسى خواهد بود كه مثلاً ارث مى برد و چيـزى مانـع ارث بـردن او نباشد.
و اگر نزديكى در جهت اطاعت و فرمانبردارى است، "ولىّ" آن كسى خواهد بود كه به هـر چه بخـواهد و اراده كنـد، دستور دهـد و حكم نمايد!
خداى تعالى در آيه فوق، كه دستور مى دهد يهود و نصارى را اولياء خود نگيريد، هيچ گونه قيدى براى ولايت ذكر نمى كند، و دستور مطلق است.
و از آيه بعدى بيشتر مشخص مى شود كه منظور از "ولايت" در آيه نوعى دوستـى و نـزديكــى منـافـقـانـه اسـت.
خداوند سبحان مى فرمايد: كسى كه كتاب صحيح و دين حق را مسخره كند و بازيچه گيرد، بيشتر لازم است كه از او پرهيز شود و از معاشرت و دوستى و اختلاط با او اجتناب شود! قرآن شريف مى فرمايد:
- "بعــض آن هـا دوستــان بعــض ديگـرنـد!" (51 / مائده)
منظور از اين ولايت، ولايت محبت است، كه مستلزم نزديكى جان هاى ايشان و جذب روح هايشان است، و باعث اجتماع عقايدشان بر پيروى هوى و سركشى از حق
***** صفحه 85 *****
پذيرش آن، و اتحادشان بر خاموش كردن نور خدا، و يارى و كمك كردنشان يكديگر را در برابر پيامبر گرامى اسلام و مسلمين، مى باشد، به طورى كه همه شان چون يك روح و داراى يك مليت هستند.
البته واقعا وحدت ملى ندارند ولى اين مطلب آنان را به طرف اتفاق و وحدت سوق داده و همه را در برابـر مسلمـانـان چـون يك دست واحـد مـى كنـد.
دو طايفه - يهود و نصارى - با همه فاصله ها و دشمنى هاى سختشان، در مقابل اسلام يكى مى شوند، و بعضى بعض ديگر را كمك مى كنند و با هم متحد مى شوند: يهود نصارى را دوست مى گيرد و نصارى يهود را، و بعض يهود بعض ديگر يهود را، و بعض نصارى بعض ديگر از نصارى را، كه قبلاً با هم دشمن بودند.
اگــر هدف شما اين است كه با كمك عــده اى از دوستان يهود و نصارى به هدف خود برسيــد و بر بعض ديگــر از آنــان غالــب شويــد، به ايــن هدف نمى رسيــد، زيرا بعض آن ها دوستان بعض ديگرند و شما را بر خودشان ترجيح و غلبــه نمى دهند.
هر كه از شما ايشان را دوست بگيرد او هم بعض آنان خواهد بود، گرچه در ظاهر از مؤمنيــن باشد. كمترين چيزى كه از اين به دست مى آيد اين است كه اينان به راه هدايتى كه همان ايمــان است، نمى رونــد، بلكه به راهــى مى روند كه يهــود و نصــارى انتخاب كرده اند و همه جا به دنبــال آنان هستنــد. و خداوند متعال بدين جهت الحاق آن هارا به يهـود و نصـارى بـا اين جمله علت آورده كه:
- "اِنَّ اللّـــهَ لا يَـهْــدِى الْـقَـــــوْمَ الظّـالِـميــــــنَ!
- خدا مردم ستمكار را هدايت نمى كند!" (51 / مائده) (1)
1- الـميــــــزان ج 10، ص 252.
دليل نهى مسلمين از آميزش با اهل كتاب
"يـآ اَيُّهَـا الَّذينَ امَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذينَ اتَّخَذُوا دينَكُمْ هُزُوا وَ لَعِبا... اَوْلِيآءَ... ."
(57 تا 66 / مـائده)
قــرآن مجيد با اين آيات ماهيــت آن عده از اهل كتــاب و كفار را كــه با تحقير دين اسلام، صفــات زشــت و پليد خود را نشــان مى دهند، به مسلمانــان مى شناسانــد و از دوستى آن ها، كه باعث القاى روحيه آن ها در مسلمانان مى شــود، نهــى مى فرمايـد:
- " اى كسانى كه ايمان آورده ايد! كفار و اهل كتابى را كه دين شما را به سخريه گرفته و بازيچه اش مى پندارند، به دوستى خود مگيريد و از خدا بپرهيزيد، اگر مردمى باايمانيد!
اينان وقتى شما اذان مى گوييد آن ر ا وسيله تفريح خود گرفته و بازيچه اش مى پندارند و اين براى اين است كه مردمى بى خبرند!
***** صفحه 86 *****
- بگو! اى اهــل كتــاب! آيا ما را در اين عمل، كه به خــدا و آن چه از طرف خــدا به ما و به مــردم قبل از ما نــازل شده و ايمــان آورده ايــم، سرزنش و عيب جويى مى كنيــد؟ و آيا جز ايــن اسـت كه بيشترتــان فاسقيــد؟!
- بگو! حالا كه اين كارها در نظر شما بد است مى خواهيد از كسانى خبرتان دهيم كه از جهت سرانجام و پاداش خيلى بدتر از صاحبان اين عمل باشند؟ آنان كه خداوند به صورت ميمون ها و خوك ها مسخشان كرده است! همان كسان كه پرستش طاغوت كردند! آرى اگر ما از در ممـاشات مؤمنين را هم بـد فرض كنيم، بـارى ايشـان بـدتر و از راه حق منحرف ترند!
- وقتى نزد شما مى آيند مى گويند ما ايمان آورده ايم و حال آن كه آمدنشان به خدمت تو، با كفر، و رفتنشان هم با كفر بوده است و خدا داناتر است به نفاقى كه دارند و آن را كتمان مى كنند!
- بسيارى از آن ها را مى بينى كه علاوه بر نفاق درونى شان در گناه و دشمنى و در رشوه خوارى از يكـديگر سبقت مـى گيـرند، راستى چه اعمال بدى است كه مرتكب مى شوند؟
- چــرا علماى يهود و نصــارى ملت خود را از گفتــارهاى گنــاه (تحريــف كتاب و گفتــار غيرحق،) و رشـوه خوارى بازنمى دارند؟
- راستى چه رفتار بدى است كه مى كنند!" (1)
1- الـميــــزان ج 11، ص 45.
***** صفحه 87 *****
فصل ششم: مباهله با مسيحيان صدر اسلام
بن بست مباحثات و آغاز مباهله
" فَقُلْ تَعالَــوْا نَدْعُ اَبْناءَنـا وَ اَبْناءَكُمْ وَ... ثُمَّ نَبْتَهِلْ...!" (61 تا 63 / آل عمران)
قرآن شريف در آيات سوره آل عمران پس از شرح زندگى و نحوه تولد حضرت مسيح عليه السلام تعليمات خاصى را به پيامبر اكرم خود حضرت محمد مصطفى صلى الله عليه وآله جهت مباحثه با مسيحيان عصر خود ارائه داده است.
تاريــخ اين مذاكرات و مباحثــات به سنه ششم هجرى يا قبل از آن تاريخ مى رسد. در اين تاريخ گروهى از بزرگان مسيحيــان ساكن عربستــان از سرزمين وفد نجران به مدينــه آمــده بودنـد تا با پيامبــر اسلام درباره دعــوى و دعوتــش مباحثــه كنند.
در تاريخ اسلام، اين ماجرا به دليل كشيده شدن نتيجه مباحثات به بن بست، و توافق طرفيــن براى احراز حقانيت خود از طريق دعا و نفرين، به "مباهله" مشهور شده است.
مفهوم مباهله و هدف مسيحيان
"مباهله" در اصل به معنى "لعنت" بوده و سپس در دعا و مسئلتى كه با اصرار توأم باشد استعمال شده است. در آيه فوق عبارت " فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَى الْكاذِبين!" اشاره به قطعى بودن دعا و مردود نشدن آن دارد، چون تفكيك حق از باطل از آن طـريـق روشن مى شـود.
مراد از قرار دادن "لعنت خدا" بر تمامى كاذب ها، كاذبينى است كه در دو طرف محاجه قرار گرفته اند. يك طرف پيغمبر اكرم خدا با اهل بيتش، و طرف ديگر مسيحيانى كه براى احتجاج آمده بودند.
هدف از آمدن نصاراى نجران به مدينه براى مبارزه با رسول اللّه صلى الله عليه وآله و احتجاج با آن حضرت درباره عيسى بن مريم عليه السلام بود. چون ادعاى اين كه عيسى بنده و فرستاده خداست قيـام به شخص حضرتش داشت، و وابستـه بـه وحيى بود كه او ادعا مى كرد.
***** صفحه 88 *****
البته، هدف اصلى آن ها منكوب كردن شخص پيامبر اكرم بود زيرا فقط به اين دليل نيامده بودند كه پيامبر اسلام اعتقاد به بندگى عيسى مسيح را اعلام مى كرد، بلكه جهت اصلى آمدنشان موضوع دعوت نمودن پيامبر اسلام آنان را به عقيده توحيدى خود بود، كه بر طبق وحى الهـى آنـان را دعوت مـى نمود. چون رسول اللّه صلى الله عليه وآله مى فرمود:
- خدايى جز خداى يكتا نيست! و عيسى يكى از بندگان و فرستادگان اوست!
ولى مسيحيان ادعا داشتند: عيسى خود خداست، يا او پسر خداست، و يا اين كه خدا سـومين از سـه نفـر (اقـانيم ثـلاثه) است.
كيفيت انجام مباهله
در كيفيت انجام مباهله، در تفسير عياشى، از امام صادق عليه السلام به نقل از جد بزرگوارش اميرالمؤمنين عليه السلام ، نقل شده كه فرمود:
" دو نفر از علماى مسيحيان نجران به مدينه آمدند و با رسول اللّه صلى الله عليه وآله راجـع به عيسـى گفتگو كـردند. خـداى تعالـى آيـه:
- "مثـل عيسـى نـزد خـدا مـاننـد مثـل آدم است!" (59 / آل عمران) را نـازل فـرمـود.
پس حضرت به منزل تشريف برد و على و حسن و حسين و فاطمه عليه السلام را همراه خود بيرون آورد، در حالى كه دستش را با انگشتان باز شده به سوى آسمان بلند كرده بود، و عالم نصرانى را با همراهانشان به مباهله طلبيد...!"
حضرت صادق عليه السلام فرمود:
"پدرم طرز مباهله را چنين شرح داد كه: (دو طرف انگشتانشان را داخل انگشتان يكـديگــر نمـوده و كف دســت را به سوى آسمــان بلنــد كــرده و نفريــن مى كننــد.)
آن دو مسيحى چون رسول اللّه صلى الله عليه وآله را بدان حال مشاهده كردند، يكى ديگرى را گفت:
- سوگند به خدا كه اگر او پيامبر باشد ما هلاك خواهيم شد، و اگر نباشد قومش مـا را كفـايت كنـد! پس از مباهلـه خـوددارى كـردند و منصـرف شـدند."
تعليم نحوه مباهله در قـرآن
خداى متعال در آيات زير به پيامبر گرامى خود چنين دستور مى دهد:
- "پس هر كس درباره عيسى (بعد از آن كه به واسطه وحى به احوال او آگاهى يافتى،) با تـو مجادلـه كند، بگو:
***** صفحه 89 *****
- بياييد، ما و شما، با فرزندان و زنان خود مباهله كنيم (يعنى در حق يكديگر نفرين نماييم،) تا لعن و عذاب خدا را بر هر طرف كه دروغگو باشد، وارد سازيم!
اين داستان، به حقيقت، سخن حق است و جز آن خداى يكتا، خدايى نيست!
خداست كه بر همه كارها توانا و به همه حقايق داناست،
اگر روى برگرداندند، پس خـدا به بـدكاران داناست!" (61 تا 63 / مائده)
اين بيان، علاوه بر اين كه، وحى و كلام الهى است، داراى برهان و دليل علمى روشن نيز مى باشد، و آن مثال تولد عيسى و آدم است.
يعنى چنانكه طرف مباحثه، هر چند در وحى آسمانى بودن آن ترديد كند، از جهت برهـان علمـى بودنش نمـى تواند تـرديدى بكند.
لجاجت مسيحيان در قبول حق
قرآن شريف با پيش گويى لجاجت مسيحيان و رسوايى حاصله از امر مباهله براى آنان، آيات اين فصـل را چنيـن به پايان مى برد:
- "آن چه ما از قصص عيسى شرح داديم همان حق است
(نه آن چه نصارى درباره آن ادعا مى كنند.)
اگر روى گرداندند، پس خدا داناست بر كار "مفسدين"!" (62 و 63 / آل عمران)
چون غرض از انجام "مباهله و محاجه" اظهار حق است، بنابراين كسى كه تن به آن مى دهد، مى داند كه خداى سبحان ولى حق است، و راضى به از بين رفتن او نخواهد شد، و عاقلانه نيست كه از آن روى بگرداند، ولى اگر مردمى از آن روى گرداندند و حاضر به ظهــور حق نشدند، معلوم مى شود كه مردمى لجوجند و طالب روشن شدن حق نيستند!
- "پس اى پيامبر! اگر نصارى از مباهله روى بگردانند، براى آن است كه اهل فسادند، و خواهان حيات ارزنده نيستند!" (63 / آل عمران)
آخرين آيه نازل شده در اين مطلب روشن مى ســازد كه صفت "فسادانگيزى" در نفوس مسيحيان طرف مباهله رسوخ پيدا كرده، و در قلــب آنان ريشه دوانده بود.
ايــن نشانــه آن اســت كه در آينــده نزديك به مباهلــه پشت خواهنــد كرد و به واسطه آن صفــت روى گردان مى شونـــد.
اتفاقـا همچنـان شد، و عمـل آن ها گفتـار خـداونـدى را در آيـه فـوق تصـديق كرد!
تفصيل مباحثه و مباهله با مسيحيان
تفصيــل ايـــن قسمــت از تـاريــخ را از تفسيــر قمــى بــا بيـــان حضــرت امــام صــــادق عليه السلام نقــل مـــى كنيــــم:
***** صفحه 90 *****
"... چون نصاراى نجران كه بزرگشان "اهتم و عاقب و سيد" بود به جانب رسول اللّه صلى الله عليه وآله آمدند، وقت نمازشان رسيد و به عادت خود مشغول ناقوس زدن شدند و به نماز ايستادند. اصحاب به حضرت گفتند:
- آيا روا باشد كه اينـان در مسجـد تـو چنيـن كننـد؟ فرمود:
- آن ها را واگذاريد! چون از نماز فـارغ شدند متوجه رسول اللّه صلى الله عليه وآله شدند و گفتند:
- به چه دعوت مى كنى؟ حضرت فرمود:
- به شهادت لا اله الا اللّه، و اين كه من رسول اويم! و عيسى بنده مخلوقى است كه غذا مى خورد و مى آشاميد، و هم از او حدث صادر مى شد! گفتند:
- اگر چنين است، پس پدر او كيست؟ وحى بر پيغمبر نازل شد و دستور رسيـد كـه بـگـويـد:
- درباره آدم چـه مى گوييد؟ آيـا آدم بنـده و مخلوق بود يا نه؟ گفتند: آرى! فرمود:
- پدر او كيست؟
در اين موقع بزرگان مسيحى مات و مبهوت شدند و پاسخـى نتـوانستند بدهند. پس خداى تعالى آيات مباهله سوره آل عمران را نازل فرمود. سپس رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود:
- با من مباهله كنيد! اگر من راستگو بودم لعنت الهى بر شما نازل شود، و اگر كاذب بودم لعنت الهى مرا فرا گيرد! گفتند:
- بـه انـصـاف سـخـن گـفـتـى!
براى مباهله وعده نهادند و به سوى خانه هايشان رفتند. چون به منزل هاى خود رسيدند، رؤساى آنان "سيد و عاقب و اهتم" گفتند: اگر محمد با قوم خود براى مباهله آمد با او مباهله مى كنيم، ولى اگر تنها با اهل بيتش آمد با او مباهله نمى كنيم، زيرا اهل بيتش را به چنان خطرى عظيمى نخواهد انداخت، مگر اين كه صادق باشد.صبــح كه شد، موقع قرار رسيــد، ديدند محمــد صلى الله عليه وآله در حالى كه همراه او يك مرد و يــك زن و دو پسـر اسـت، مـى آيـد، پـرسيدنـد: اين ها كيـاننـد؟ گـفتنـد:
- آن مــرد پسر عم و وصى و دامادش على بن ابيطالب است، و آن زن دخترش فاطمه، و آن دو كودك حسـن و حسين فرزندان دخترش فاطمه مى باشند.
داستــان را چنـان ديدنــد همگــى متفــرق شــدنـد و از مباهلــه رو گرداندنــد و به رسول اللّه صلى الله عليه وآله عـرضه داشتنـد: ما را از مباهله معـاف دار كه ما تو را راضى مى كنيم!
پس حضـرت با آنان به دادن جزيـه (مـاليات) مصـالحه فـرمود...!" (1)
1- الـميــــــــــــــزان ج 6، ص 58.