معارف قرآن در المیزان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

معارف قرآن در المیزان - نسخه متنی

علامه سید محمدحسین طباطبایی؛ تألیف: سید مهدی (حبیبی) امین

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

***** صفحه 51 *****
تعالى مى تواند شما را به سوء عاقبت دچار نمايد، و عذابى بر شما نازل كند كه از آن مفرى نداشته باشيد، و ملجائى كه به آن پناهنده شويد، نيابيد! و آن عذاب آسمانى اســت يا زمينى، يا اين اسـت كه شما را به جان هم اندازد، و به دست خودتان نابود كند!
     بدبختانه در بين همه مردم جهان و آيندگان، اولين قومى كه اتحاد مسلمين را نقض كرد، همان خود قوم رسول اللّه صلى الله عليه وآله بود كه با مخالفت و اعراض خود، راه را براى مخالفت سايرين هموار كردند، و به زودى خواهند فهميد كه چه كردند؟
     البته، مسئله تكذيب اختصاص به قوم رسول اللّه صلى الله عليه وآله نداشت، بلكه قوم يهود و ساير امم، چه در حيات آن جناب و چه بعد از آن، مخالفت و تكذيب نمودند، و البته مخالفت هاى همه در نزول عذابى كه از آن تحذير شده بودند، اثر هم داشت، با اين حال مى بينيم، تنها از قوم آن جناب اسم برد، و اين به خوبى مى فهماند كه مى خواهد بفرمايد: مخالفت قوم توست كه راه را براى مخالفت سايرين باز مى كند!
ظهور نفاق گروندگان اوليه، بعد از رحلت پيامبر
     دقت و بحث درباره اوضاع جامعه اسلامى، اين حقيقت را تأييد مى كند كه - آن چه بر سر امت اسلام آمد، و آن انحطاطى كه در حيثيت، و ضعفى كه در قوا، و پراكندگى كه در آراء و عقايد پديد آمد، تنها و تنها به خاطر مشاجرات و كشمكش هايى بود، كه در همان صدر اول و بعد از رحلت پيامبر صلى الله عليه وآله در گرفت. اگر ريشه آن مشاجرات را هم سراغ بگيريم، خواهيم ديد كه آن نيز زاييده حوادث اول هجرت، و حوادث اول هجـرت زاييده حوادث قبل از هجرت بود!
     خلاصه، ريشه همه اين بدبختى ها، كه بر سر امت اسلام آمد، همان سرپيچى هايى است كه رسول خدا صلى الله عليه وآله از قوم خود ديد!
     اين نافرمانان، هر چند پيرامون لواى دعوت اسلامى انجمن شدند، و پس از ظهور و غلبه كلمه حق در سايه آن آرميدند، ولى افسوس كه به شهادت بيشتر آيات قرآن مجيد، جامعه پاك دينى، حتى يك روز هم خود را از لوث منافقين، پاك و مبرا نديد!     مگر مى توان اين مطلب را ناديده گرفت، و وجود منافقانى را كه عده شان هم نسبت به جامعـه آن روز عـده قابل مـلاحظه اى بـود، بى اثر دانست؟
     مگر ممكن است بنيه چنين جامعه اى از آثار شوم چنين منافقينى سالم مانده و از شر آن جان به سلامت برده باشد؟
     حاشا! رسول خدا صلى الله عليه وآله با آن عظمتى كه داشت، نتوانست آنان را اصلاح كند و جامعه آن روز هم نتوانست آن عده را در خود هضم نمايد، و به اجزاء صالحى تبديلشان سازد، تا چه رسد به جامعه بعد از رحلت آن جناب؟

***** صفحه 52 *****
     معلوم است كه با رحلت آن جناب، اين آتش، كه تا آن روز زير خاكستر نهفته بود، بدون اين كه ديگر كسى از اشتعالش جلوگير باشد، هر دم گسترش شعله و زبانه اش بيشتر مى شود، همان طورى كه شد!!!
      اين كه فرمود: -
     " از بـراى هر وعـده و وعيدى وقتـى مقـرر است،
      و زود باشد كه بدانيد!" (67 / انعام)
      تهديد صريحى است از وقوع عذاب حتمى!
     اما اين كه چه طور قرآن مجيد در تهديد مسلمين و خبر دادن از وقوع عذاب و تفرقه كلمه آنان، خطاب را متوجه مشركين كرده است، دليلش اين است كه همه بدبختى هاى مسلمين را همين مشركين باعث شدند، آرى در اين گونه آثار مردم امــت واحده و عينا ماننــد يك تن واحد هستنــد، كه انحــراف يك عضــو آن ساير اعضا را مبتلا مى ســازد. در خود قرآن مجيــد آيات بسيارى اين مطلب را تأييد مى كند.
     بسيارى از آيات قرآن هست كه همه از وقوع عذاب هايى خبر مى دهند كه امت به جرم گناهكارى خود دچار آن شده و سپس عنايت الهى شامل حالشان گشته است. معلوم است كه گناه گذشتگان اين سوء عاقبت را براى امت به بار آورده است، و آينـدگان را امـروز گـرفتار سـاختـه اسـت!
     متأسفانــه، با اين كه بحث و دقــت در اين گونــه آيات ضرورى است، لكن مفسرين و اهل بحـث در اطراف آن ها بحث ننموده و سرسرى گذشته اند.
     تعداد اين آيات در قرآن مجيد بسيار است كه اهميت فراوانى از لحاظ ارتباط با سعادت دنيا و آخرت امت، دارند.(1)
     1- الميزان ج 13، ص 216.
شجره خبـيـثه بنى اميه!
     "وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الاَرْضِ ما لَها مِنْ قَـرارٍ...!"
     (26 / ابراهيم)
     مقصود از كلمه خبيثه، شرك به خداست، كه به درخت خبيثى تشبيه شده كه از جاى خود كنده شده باشد، و در نتيجه اصل ثابت و قرار و آرام، يا جاى معينى نداشته باشد، و چون خبيث است جز شر و ضرر اثر ديگرى به بار نمى آورد!
     در روايات اسلامى، مثل اين شجره خبيث را مثل بنى اميه دانسته اند. از جمله، در روايات اهل سنت، ابن مردويه از عايشه روايت كرده كه او به مروان ابن حكم گفت:     - من از رسـول اللّه شنيـدم كـه بـه پـدرت و جدت مى فرمود:

***** صفحه 53 *****
     - شمـــــا شجـــــره ملعـــــونــــه در قـــــرآن هستيــــــد!
     در روايات شيعه، در مجمع البيان، از ابى الجارود از امام محمد باقر عليه السلام نقل كرده كه فـرمـود: - عبـارت "كَشَـجَـرَةٍ خَـبيثَـةٍ !" مثـل بنـى اميـه است!
     تفسيــر نويسان از قبيل طبرى و ديگران از سهل بن ساعد، و عبداله بن عمر، و يعلــى بن مره، و حسين بن علــى، و سعيد بن مسيــب نقل كرده انــد كه منظــور از آيه:
     - "وَ ما جَعَلْنَا الرُّءْيَا الَّتى اَرَيْناكَ اِلاّ فِتْنَةً لِلنّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِى الْقُرانِ...،" (60/اسراء) بنى اميه اند!  و عين عبارت سعد اين است كه - رسول اللّه صلى الله عليه وآله در خواب ديدكه بنــى فلان مانند ميمون هــا بر منبرش جست و خيــز مى كنند، بسيار ناراحت شد، و ديگــر كسى او را خنــدان نديــد تــا از دار دنيــا رحلت فرمــود، و بعــد از ايــن خواب بود كه آيـه نامبـرده نازل شد.(1)
     1- الـميـــــــــــزان ج 26، ص 80.
بنى اميه: شجره ملعونه در قرآن
     " وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِى الْقُرانِ...!" (60 / اسرى)
     درباره آيه فوق روايات اهل سنت و شيعه تأييد مى كند كه مراد به رؤيا در اين آيه خوابى است كه رسول اللّه صلى الله عليه وآله درباره بنى اميه ديد، و شجره ملعونه، شجـره ايـن دودمـان ملعـون اسـت. آيـه چنيـن مى فـرمـايد:
- " و به ياد آر وقتى را كه به تو گفتيم:
 پروردگارت احاطه به مردم دارد،
 و ما آن رؤيا كه به تو نشان داديم،
 جز به منظور آزمايش مردم قرارش نداديم،
 هم چنين شجره اى كه در قرآن لعن شده،
 كه تخويف شان مى كنيم،
 ولى هر چه مى كنيم، جز بيشتر شدن طغيانشان نتيجه نمى دهد، آن هم چه طغيان بزرگى!" (60/ اسرى)
تحليل آيه:
     1 - خداى سبحان بيان نكرده كه آن رؤيا، كه به پيغمبر خود ارائه داده، چه بوده؟ و در ساير آيات قران نيز چيزى كه آن را تفسير كند نيامده است.
2 - هم چنين، شجره ملعونه معلوم نيست كه چيست؟ كه خداوند تعالى آن را فتنه مردم قرار داده است. و در قرآن كريم شجره اى به چشم نمى خورد كه خداوند اسمش ر

***** صفحه 54 *****
     برده و سپس آن را لعنت كرده باشد. (حتى شجره زقوم را كه نام برده و به فتنه توصيف كرده، آن را لعن نكرده است. و صرف اين كه در جهنم سبز مى شود و مايه عذاب ستمگران است باعث لعن آن نشده است).
     از سياق آيات، پاره اى از جزئيات اين دو موضوع (يعنى رؤياى پيامبر و شجره ملعـونـه در قرآن،) را مى توان استفاده كـرد.
     1 - آيات قبلى بيان مى كرد كه بشريت، آخرش مانند اولش، در بى اعتنايى به آيات خدا و تكذيب آن است، و مجتمع هاى انسانى به تدريج، قرنى بعد از قرن ديگر، قريه اى بعد از قريه ديگر عذاب خداى را مى چشند، كه يا عذاب هلاكت است و يا عذابى كمتـر از آن.
     2 - آيات بعدى داستان ابليس و تسلط عجيب او را بر اغواى بنى آدم بيان مى كند.
     آيات فوق الذكر همه در يك سياق هستند، و از اين وحدت سياق بر مى آيد كه داستان رؤيا و شجره ملعونه دو امر مهمى است كه يا به زودى در بشريت پيدا مى شود، و يا آن كه در ايام نزول قرآن پيدا شده و مردم را دچار فتنه كرده و فساد را در آنان شايع ساخته و طغيان و استكبار را در آنان پرورش داده است.
     هم چنين با توجه به اين كه در آخر آيه مى فرمايد: " تخويف شان مى كنيم ولى هر چه مى كنيم جز بيشتر شدن طغيانشان نتيجه نمى دهد، آن هم چه طغيان بزرگى!" و در اول آيه فرموده: " به تو گفتيم كه پروردگارت احاطه به مردم دارد،" همين موضوع را تأييد مى كند.
     با در نظر گرفتن آن چه كه گفته شد، اين را نيز در نظر بگيريم كه خداى سبحان شجره نامبرده را به وصف " ملعونه در قرآن،" توصيف فرموده است، و از اين به خوبى بر مى آيد كه قرآن كريم مشتمل بر لعن آن است، و لعن آن شجـره الان هـم در ميـان لـعنت هـاى قـرآن مـوجـود اسـت.
     حال ببينيم در قرآن شريف چه چيزهايى لعن شده است:
     1 - در قـرآن ابليـس لعـن شده است،
     2 - در قـرآن يهـود لعـن شـده است،
     3 - در قرآن مشركين لعن شده است،
     4 - در قرآن منـافقين لعـن شده است.
     5 - و هم چنين مردمى ديگر به عناوينى ديگر لعن شده اند: مثل كسانى كه با حالت كفر بميرند، و يا آيات نازله خدا را كتمان كنند، و يا خدا و رسول را آزار نمـايند، و امثال اين عناوين. در آيه مورد بحث شجره به اين لعنت ها وصف شده است:
     شجره، همچنان كه به درخت هاى ساقه دار اطلاق مى شود، هم چنين به اصول و ريشه هايى كه از آن ها شاخه هاى فرعى جوانه مى زند، اطلاق مى شود، مانند ريشـه هـاى مذهبى و اعتقـادى!
در زبان عرب شجره مباركه به ريشه و دودمان مبارك گفته مى شود. رسول خد

***** صفحه 55 *****
     صلى الله عليه وآله فرموده: - من و على از يك شجره ايم!
     اگر در اين مسئله دقت زياد بكنيم اين معنا برايمان روشن خواهد شد كه شجره ملعونه يكى از همان اقوام ملعونه در كلام خداى تعالى هستند، كه صفات شجره را دارنــد، يعنى از يك ريشه منشعب شــده و نشو و نما كرده و شاخه هايى شده اند، و مانند درخت بقايى يافته و ميوه اى داده اند، و دودمانى هستند كه امت اسلام به وسيله آن آزمـايــش شـده و مـى شــونــد!
     و چنين صفاتى جز بر يكى از سه دسته از آن ها كه شمرديم، تطبيق نمى كند: مشـركين، منافقين، و اهل كتاب.
     بقا و نشو و نماى آن ها يا از راه زاد و ولد است - و هر خانواده از ايشان كه در ميان مردمى زندگى مى كنند دين و دنياى آن مردم را فاسد كرده و دچار فتنه شان مى سازند
     - و يا از اين راه در ميان مسلمين دوام يافته و در همه اعصار آثار شوم خود را مى بخشند - و يا از راه پيدا شدن عقيده ها و مذاهب فاسد، كه آن ها دور آن را گرفته و ترويجش مى كنند، و همچنان نسل به نسل آن را پايدار نگه مى دارند، و در آن لانه فساد به اسـلام ضربـه وارد مى كنند.
     وقتــى بنا شد شجره ملعونــه به طور مسلــم يكى از سه فرقــه باشد، حال ببينيم از اوضــاع و احــوال زمــان رســول اللّــه صلى الله عليه وآله و زمــان نــزول آيــه چه مى فهميــم؟
     به طور مسلم، در آن زمان از مشركين و اهل كتاب، يعنى يهود و نصارى، قومى كه چنين صفتى داشته باشند، ظهور نكرد - نه قبل از هجرت و نه بعد از هجرت - زيرا تاريخ نشان مى دهد كه خداوند تعالى مسلمين را از شر اين دو طايفه ايمن كرده و استقلال داده بود، و در آيه شريفه: " امروز مأيوس شدند كفار از دين شما، از آن ها نترسيد و از من بترسيــد!" (3 / مائده) استقلال مسلمين را اعلام فرموده بود.
     وقتى اوضاع و احوال صدر اسلام با مصداق بودن مشركين و اهل كتاب سازگار نشد، قهرا باقى مى ماند فرقه سوم، يعنى منافقين، كه در ظاهر مسلمان بودند، و تظاهر به اسلام مى كردند و در ميان مسلمانان يا از راه فاميلى و يا از راه پيروزى عقيده و مسلك، بقا و دوام يافته و در اعصار بعدى هم فتنه مسلمانان شدند.
     آرى! جاى هيچ ترديدى نيست كه سياق آيه اشاره به ارتباطى دارد كه در ميان دو فقره آيه فوق برقرار است، مخصوصا با دقت در اين كه قبل از اين دو فقره احاطه خدا به مردم را بيان كرده، و بعدا تخويف و انذار آن ها را اعلام كرده و گفته است كه جز افزايش طغيان آن ها نتيجه نداده است. پس ارتباط اين چند فقره با يكديگر اين معنا را به خوبى روشن مى سازد كه آيه شريفه در صدد بيان و اشاره به يك امر است كه خداى سبحان به آن احاطه دارد و خطرى است كه موعظه و تخويف از آن نكاسته، بلكه بيشترش مى كند!
با در نظر گرفتن اين جهات، معلوم مى شود، كه خداى سبحان، شجره ملعونه را د

***** صفحه 56 *****
     عالم خواب به رسول گرامى خود نشان داده، و آن گاه در قرآن بيان فرموده، كه: آن شجره اى كه در رؤيا نشانت داديم، و پاره اى از رفتارشان را در اسلام برايت ارائه كرديم، فتنه اسلام خواهد بود!!
     پس حاصل آيه اين شد كه:
- "... ما شجره ملعونه در قرآن را كه تو با معرفى ما آن را شناختى، و در رؤيا پاره اى از فسادهايش را ديدى، قرار نداديم مگر فتنه براى مــردم و بوته آزمايشى كه يكايك مردم در آن امتحـان مى شونـد و مــا به همــه آنـان احاطــه داريــم!" (60 / اسرى)
     در روايات اسلامى (در درّ منثور) روايت شده كه سهل بن سعد گفت:
     - رسول خدا صلى الله عليه وآله در خواب ديد كه بنى فلان (بنى اميه) در منبرش جست و خيز مى كنند، آن طور كه ميمون ها مى كنند، بسيار ناراحت شد و تا زنده بود كسى او را خندان نديد...!
     از ابن عمــر روايت شده كه رســول خدا صلى الله عليه وآله فرمـود:
     - من فرزندان حكم بن ابى العاص را در خواب ديدم كه بر فراز منبرها بر آمده اند، و ديدم كه در ريخت ميمون ها بودند... منظور از شجره ملعونه دودمان حكم بن ابى العاص است.
     از يعلى بن مـره روايت شده كه رسول اللّه صلى الله عليه وآله فرمود:
     - در خواب ديدم كه بنى اميه در همه شهرها بر فراز منبرها بر آمده اند، و اين كه به زودى بر شما سلطنت مى كنند، و شما ايشان را بدترين ارباب خواهيد يافت! آن گاه رسـول خدا صلى الله عليه وآله از آن بـه بعد در اندوه عميقى فرو رفت...!
     از عـايشه روايت شده كـه روزى بـه مروان حكم گفت:
     - من خود از رسول اللّه شنيدم كه به پدرت و جدت مى فرمود: شماييد آن شجره ملعونه در قرآن!
     در تفسيـر برهـان از ابـى هريره روايت كـرده كه گفت:
     - روزى رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: در عالم رؤيا بنى الحكم و يا بنى العاص را ديدم كه بر فراز منبرم جست، آن طور كه ميمون ها بالا و پايين مى روند. آن روز رسول خدا آن قدر ناراحت به نظر مى رسيد كه تو گويى خشم از سر و روى نازنينش مى بارد، و ديگـر تا زنده بود كسى او را خندان نديد تا از دنيا رحلت فرمـود.
     در تفاسير شيعه نيز از ائمه معصومين در اين معنا روايت زياد است. اين كه در بعضى روايات اسم بنى اميه و در بعضى اسم ديگران با بنى اميه ذكر شده صحيح است، و اين امر اختصاص به بنى اميه ندارد، و مانند آن چه در تفسير آيه 26 سوره ابراهيم آمــده: شجــره خبيثــه دو طايفــه از قريش هستنــد كه از همه طوايــف فاسق ترند! (1)
     1- الميزان ج 25، ص 234.

***** صفحه 57 *****


فصل چهارم: اهل كتاب در صدر اسلام ( شرايط اهل ذمه)


اهل كتاب از نظر قرآن كيست؟
     از آيات بسيارى بر مى آيد كه مراد به اهل كتاب، يهود و نصارى هستند، اما آيه 17 سوره حج دلالت دارد، (يا حداقل اشعار دارد،) بر اين كه مجوس هم اهل كتابند. در آيه نامبرده و در ساير آياتى كه صاحبان اديان آسمانى را مى شمارد، مجوس در رديف آنان، و در مقابل مشركين، به شمار آمده است:
- " اِنَ الَّذينَ امَنُوا وَ الَّذينَ هادُوا، وَالصّابِئينَ وَ النَّصارى وَ الْمَجُوسَ وَ الَّذينَ اَشْرَكُوا اِنَ اللّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ...!" (17/حج)
     صابئين هم يك دسته از مجوس بوده اند كه به دين يهود متمايل شده و دينى ميـان اين دو ديـن براى خـود درست كردند.
     هر يك از يهود و نصارى و مجوس، به دليل آيه 29 سوره توبه: " مِنَ الَّذينَ اُوتُوا الْكِتابَ" ماننــد مسلمين، امــت واحــد و جداگــانــه اى هستند، هر چنــد ماننــد مسلمين در پــاره اى عقايد به شعب و فرقه هاى مختلفى متفرق شده و به يكـديگـر مشتبـه شـده باشنـد.(1)
     1- الميزان ج 18، ص 70.
اهل كتاب، مسئله كفر و شرك آن ها
     "وَ لا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكـاتِ حَتّـى يُـؤْمِـنَّ...!" (221 / بقره)
     در اسلام، مسئله "شرك" مشركين و "كفر" كفار، از بزرگترين مسائل مطرح شده در قـرآن مى باشد.
براى روشن شدن اين نكته كه چه كسى در قاموس قرآن مشرك است و چه كسى كافر، و آيا با كدام يك از اين طبقات مى توان ازدواج كرد، و آيا اهل كتاب مانند يهودى ها

***** صفحه 58 *****
     مسيحى ها مشركند يا كافر، يا اصولاً در چه شرايطى صاحبان كتاب و اديان از شرك و كفر برى هستند، و يا اعتقادات انحرافى تا چه حدى آن ها را به مرحله كفر و شرك مى كشاند؟ مباحثى است كه در تاريخ اسلام و قرآن مورد بحث زيادى قرار گرفته است.
     در تحليل آيه فوق نخست به شرح اين مطلب اساسى مى پردازيم:
الف: شرك چيست و مشرك كيست؟
     "مشرك و مشركــات،" يعنى زن و مردى كه به خدا شرك مى ورزند. شرك هم ماننــد ايمــان و كفــر بـه حســب آشكــار و پنهــان بودنــش مراتــب مختلفــى دارد:
     1 - " شرك آشكار،" قائل شدن به تعدد خدا، پرستش بنده و شفيعان، از نـمـونــه اى شـرك آشـكـار اسـت.
     2 - " شرك خفى تر از شرك آشكار،" شرك خفى تر از شرك آشكار، شرك اهل كتاب است كه نبوت خاصه را انكار كردند - به خصوص كسانى كه گفتند: مسيح پسر خداست، يا آن هايى از يهود كه گفتند: عُزير پسر خداست، يا آن هايى كه گفتند: ما پسـران و دوستـان خـداييم!
     3 - " شرك بسيار خفى،" خفى تر از شرك اهل كتاب، قائل شدن به استقلال اسباب در تأثير، و اعتماد بر آن هاست.
     4 - " آخرين مرحله شرك خفى،" مى رسد به شركى كه جز مُخلَصين از آن رهـايى نمى يابند، و آن " غفلت از خدا،" و التفات و توجه به غير اوست!
     همه اين ها شرك است! ولى اطـلاق فعـل، غير از اطلاق وصف است. (يعنى گفتن اين كه فلانى شرك ورزيد، غير از اين است كه بگويند فلانى مشرك است).
     چنانكه كفر ورزيدن بر ترك كردن فرايض اطلاق مى شود، ولى تارك فرايض را كافر نمى گويند! كسى كه فريضه حج را ترك كند " كافر به حج،" گفته مى شود، ولى "كـافـر" به طـور مطـلق گفته نمى شود.
ب: عدم اطلاق شرك به اهل كتاب
     اطلاق "مشركين" در قرآن كريم بر اهل كتاب معلوم نيست، به خلاف "كافرين،" و در جاهايى كه مصداقش معلوم است منظور غير اهل كتاب است، مانند آيه 1 سوره بينه: " لَمْ يَكُنِ الَّذينَ كَفَروُا مِنْ اَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكينَ مُنْفَكّينَ حَتّى تَأْتِيَهُـمُ الْبَيِّنَـةُ...!" كه عنـوان مشـركيـن در آن آيـه، غير از اهـل كتـاب است.

***** صفحه 59 *****
     در آيات زير نيز مراد از مشركين، غير اهل كتاب است:
     1 - " مشركان پليدند، پس نزديك مسجدالحرام نشوند!" (28 / توبه)
     2 - " چگــونــه بـــراى مشــركــان پيمــانــى بــاشــد...؟" (7 / توبه)
     3 - " بــا مشركيــن همــه بــا هــــم كــــارزار كـنيـــد...!" (36 / توبه)
     4 - " مشــركيــن را هــر جــا كــه يــافتيــد، بكشيـــد...!" (5 / توبــه)
     ظاهر آيه مورد بحث نيز كه فرموده: " با مشركات ازدواج نكنيد مگر اين كه ايمان بياورند،" انحصار حرمت، به ازدواج با زنان و مردان مشرك، يعنى بت پرست است، نه اهل كتاب!
ج: حليت خوراك اهل كتاب، و ازدواج با زنان آن ها
     آيــه 5 ســـــوره مـــائـــده مــــى فــرمــايــــــد:
- " امروز، پاكيزه ها براى شما حلال شد،
 و خوراك كسانى كه كتاب به ايشان داده شده براى شما حلال است،
 و خوراك شما هم براى ايشان حلال است،
 و زنان پاكدامن از مؤمنات و زنان پاكدامن ازكسانى كه پيش از شما به ايشان كتاب داده شده است... !"
     اين آيه مختص زنان اهل كتاب است. در اين آيه طعام اهل كتاب و زن هـاى پـاكـدامـن شـان را بـراى مـؤمـنيـن حـلال كـرده اسـت.
     گويى دل هاى مؤمنين پس از آن همه تشديد و سختگيرى كاملى كه در معاشرت و آميزش و ارتباط با اهل كتاب، از شرع ديده اند، درباره حلال بودن غذاى اهل كتاب قدرى دچار اضطراب و تردد است، براى رفع اين معنى جريان حلال بودن "طيبات" به طوركلى را هم بدان ضميمه ساخته تا بفهمند كه غذاى آنان هم از نوع ساير "طيبات" حلال است، و بدين وسيله ناراحتى و ترديدشان برطرف گشته و دل هايشان آرامش يابد. پيوند زنان عفيف مؤمن به زنان عفيف اهل كتاب در جمله: " وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذينَ اُوتُو الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ...،" نيز از همين نوع پيوند است.     منظور از جمله " وَ طَعامُ الَّذينَ اُوتُوا الْكِتابَ حِلٌّ لَكُمْ...،" بيان حلال بودن غذاى اهل كتاب براى مسلمانان به طور حكمى مستقل، و بيان حلال بودن غذاى مسلمانان براى اهل كتاب به طور يك حكم مستقل ديگرى نيست، بلكه منظور بيان يك حكم است و آن ثبوت حليت و برداشتن حرمت از طعام است، بيان اين كه منعـى در ميـان نيسـت تـا بـه يكــى از دو طـرف تعلـق يـابـد.
ولى اين حليت شامل آن غذاهايشان كه چون گوشت خوك "تذكيه"پذير نيستند، و يا تذكيه پذيرند ولى آنان تذكيه و ذبح شرعى نكرده اند، مثلاً نام خدا را بر آن نبرده اند، و ي

***** صفحه 60 *****
     ساير شرايط كشتار شرعى را به كار نبسته اند، نخواهد بود.
     خداوند سبحان اين محرمات را در چهار آيه سوره بقره و مائده و انعام، فسق و پليد و گناه ناميده است! و اين دور از ساحت قدس الهى است كه آن چه را پليد و گناه و فسق نـاميده، منت گذاشته با جمله " اُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ...!" حلال فرمايد!
     اين كه در متعلق حكم، وصف آورده و فرموده: زنان عفيف از آنان كه كتاب داده شده اند، و نفرموده: زنان عفيف از يهود و نصارى، و حتى نفرموده: زنان عفيف از اهل كتاب، اشاره اى به علت حكم دارد، لسان آيه هم لسان منت گذارى است و مقام هم مقـام تخفيف و آسانگيرى است، پس معنى آيه چنين مى شود كه:
- ما با تخفيف و تسهيل در بر داشتن حرمت ازدواج ميان مردان شما و زنان عفيف اهل كتاب، بر شما منت مى گذاريم، آنان از ساير طوايف غير مسلمان به شما نزديكترند، اينان كتاب داده شده اند، و بر خلاف مشركين و بت پرستان، كه منكر نبوتند، اينان به توحيد و اساس پيامبرى ايمان دارند.
     اين قسمت هم ناگفته نماند كه آيه مباركه، زنان عفيف اهل كتاب را بدون هيچ گونه قيدى (يعنى ازدواج دائم يا منقطع،) براى مؤمنين حلال نموده است و تنها اجرت دادن و اين كه لذت به طور پارسايى باشد، نه به طور زنا و رفيق گيرى، به عنوان شرط حليت مزبور ذكر شده است، و در نتيجه هر گونه ازدواج با آنان، چه به طور دائم و چه منقطع صحيح و جايز است.
د: هشدار در معاشرت و آميزش با اهل كتاب
     در پايان آيه، خداى تعالى هشدارى مى دهد كه:
- " هر كس نسبت به ايمان كفر ورزد، اعمالش باطل مى شود، و در آخرت از زيـانكـاران اســـت!" (5 / مائده)
     اين جمله متمم بيان سابق و در مقام هشدار مؤمنين از خطرى است كه ممكن است با تسامح در اوامر الهى و سهل انگارى درباره كفار متوجه ايشان شود، خداوند كه غذاى اهل كتاب و زنان عفيفشان را براى مؤمنين حلال كرد براى تخفيف و تسهيل كارشان، و ايــن كه وسيله اى براى نشــر تقوى و سرايــت اخلاق پاك اسلامى از مسلمانان به ساير فرقه ها بشود، و در نتيجه ايشان را به طرف دانش سودمند و كار خوب سوق دهد.
     ايــن است هدف از اين حليت، نه اين كه وسيله اى براى سقوط در دامان هواها و افتادن به وادى هوس ها و افراط در محبــت و عشق شهوات گشته و در نتيجه سبب تسلط اخلاق آن فرقه هاى گمراه بر اخلاق مسلمانان شده و فسادشان بر صلاح مسلمانــان غلبه كند، و هــرج و مــرج شده و مؤمنين به قهقرى برگردند، و در نتيجه اين منت الهـى فتنه و مصيبتى مهلك، و ايــن تخفيــف كه نعمت بود نقمت و بلايى شود!!
بدين مناسبت، خداوند متعال مؤمنين را، پس از بيان حليت طعام و زنان عفيف اه

/ 12