معارف قرآن در المیزان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

معارف قرآن در المیزان - نسخه متنی

علامه سید محمدحسین طباطبایی؛ تألیف: سید مهدی (حبیبی) امین

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

***** صفحه 11 *****
نيز مانند آن ها عهدنامه شان را نـزدشان پرت كـن!" (58 / انفال)
     و لكن، با اين كه دشمن عهدشكنى كرده است، خداوند متعال راضى نشد كه مسلمانان بدون اعلام لغويت، عهد آنان را بشكنند، بلكه دستور فرمود نقض خود را به ايشان اعلام كنند، تا ايشان به خاطر بى اطلاعى از آن به دام نيفتند. آرى، خداوند تعالى با اين دستور خود مسلمانان را حتى از اين مقدار خيانت هم منع فرمود.
     و اگر آيه مورد بحث مى خواست شكستن عهد را حتى در صورتى كه مجوزى از ناحيه كفار نباشد، تجويز كند، مى بايستى ميان كفار عهدشكن و كفار وفادار به عهد، فـرقـى نباشد، و حال آن كه در دو آيه بعد كفـار وفادار به عهد را استثنـا كرده و فرمود:
- "... مگر آن مشركينى كه شما با ايشان عهد بسته ايد،
 و ايشان عهد شما را به هيچ وجه نشكستــه باشنــد و احــدى را عليــه شما پشتيبانــى نكرده باشنــد، عهد چنيــن كسانــى را تا سر رسيـد مـدت به پـايان ببـريد،
 كـه خـدا پرهيـزكــاران را دوســت مـى دارد!" (4 / توبه)
     و نيز راضى نشد به اين كه مسلمانان بدون مهلت، عهد كفار عهدشكن را بشكنند، بلكه دستــور داد كه تا مدتــى معين ايشان را مهلت دهند تا در كار خود فكر كنند، و فـردا نگـوينـد شمـا مـا را دفعتـا غـافلگيـر كرديد!
     بنابراين خلاصه مفاد آيـه چنيـن مى شـود كه:
- عهد مشركينى كه با مسلمانان عهد بسته، و اكثر آنان آن را شكستند و براى مابقى هم وثوق و اطمينانى باقى نگذاشتند، لغو و باطل است، چون نسبت به بقيه افراد هم اعتمادى نيست، و مسلمانان از شر و نيرنگ آن ها ايمن نيستند!
     اين كه قرآن مجيد مردم را دستور داد كه در چهار ماه سياحت كنند، كنايه از اين است كه در اين مدت از ايام سال ايمن هستند، و هيچ بشرى متعرض آنان نمى شود، و مى توانند هر چه را كه به نفع خود تشخيص دادند، انجام دهند زندگى يا مرگ! در آخر آيه خداوند نفع مردم را در نظر گرفته و مى فرمايد:
- "صلاح تر بـه حال ايشان اين است كه شرك را ترك گفته و به دين توحيد روى آورند
 و بــا استكبــار ورزيـدن خـود را دچـار خــزى الهـــى ننمـوده و هــلاك نكننــد!" (3 / توبــه)
     و با بيان اين كه:
     " اين آيات اعلامى است از خدا و رسولش به مردم در روز "حج اكبر" كه:
      خدا و رسولش بيزارند از مشركين!"
      خداوند متعال خطاب را متوجه تمام مردم مى كند، نه تنها مشركين، تا همه بدانند كه خدا و رسول از مشركين بيزارند، و همه براى انفاذ امر خدا - كشتن مشركين بعداز انقضاى چهار ماه - خود را مهيا سازند.

***** صفحه 12 *****
وفاداران به پيمان مصونند!
     قرآن مجيد در آيه:
      "اِلاَّ الَّذينَ عهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكينَ ثُمَّ لَمْ يَنْقُصُوكُمْ...!"
     گروهى را كه عهد نشكسته بودند، استثنا فرمود. اين استثنا شدگان عبارت بودند از مشركينى كه با مسلمين عهدى داشتند و نسبت به عهد خود وفادار بودند، و آن را نه به طور مستقيم و نه به طور غيرمستقيم، نشكسته بودند، كه البته عهد چنين كسانى را واجب است محتـرم شمردن، و تا سرآمـد مـدت آن را به انجام بردن!
     نقض عهد مستقيم كه در آيه بدان اشاره شده، مانند كشتن مسلمانان و امثال آن بـود كه اتفـاق مى افتاد.
     نقض عهد غير مستقيم نظير كمك نظامى كردن به كفار عليه مسلمانان بود، مانند مشركين مكه كه بنى بكر را عليه خزاعه كمك كردند، چون بنى بكر با قريش پيمان نظامى داشتند و خزاعه با رسول اللّه صلى الله عليه وآله ؛ و چون رسول اللّه صلى الله عليه وآله با بنى بكر جنگيد، قريش قبيله نامبرده را كمك كردند و با اين عمل خود پيمان حديبيه را كه ميان خود و رسول اللّه صلى الله عليه وآله بسته بودند شكستند، و همين معنى خود يكى از مقدمات فتح مكه در سال ششم هجرى شد.
آخرين دستورها براى ريشه كن كردن شرك!
     قــرآن مجيــد در آيــه:
 "فَــاِذَا انْسَلَــخَ الاَشْهُــرُ الْحُــرُمُ فَــاقْتُلُوا الْمُشْرِكيــنَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُــمْ،
  وَ خُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُــمْ  وَاقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ...!" (5 / توبه)
      چنــديــن نكتــــه را متــذكــر مـى شـــود:
دستور اول: هر جا كه مشركين را يافتيد بكشيد!
     اين جمله نشان دهنده برائت و بيزارى از مشركين است، و مى خواهد احترام را از جان هاى كفار برداشته و خونشان را هدر سازد، و بفرمايد: بعد از تمام شدن آن مهلت ديگر هيچ مانعى نيست از اين كه آنان را بكشيد، نه حرمت حرم و نه حرمت ماه هاى حرام، بلكه هروقت و هركجا كه آنان را ديـدى بايد به قتلشان برسـانيد! تشريع اين حكم براى اين بوده كه كفار را در معرض فنا و انقراض قرار دهد و به تدريج صفحه زمين را از لوث وجودشان پاك سازد، و مردم را از خطرهاى معاشرت و مخالطت با آنان نجات بخشد.
هر كدام از عبارات آيه، مانند: " بكشيد هر جا كه مشركين را يافتيد!"

***** صفحه 13 *****
     "دستگيرشان كنيد!" و "محاصره شان كنيد!" و "در كمينشان بنشينيد!" بيان يك نوع از راه ها و وسايل نابود كردن افراد كفار و از بين بردن جمعيت آنان و نجات دادن مردم از شر ايشان است - اگر دست به ايشان يافت و توانست ايشان را بكشد، كشته شوند؛ اگر نشد، دستگير شود؛ اگر اين هم نشد، در همان جايگاه هايشان محاصره شوند و نتوانند بيرون آيند و با مردم آميزش و مخالطه كنند؛ و اگر معلوم نشد در كجا پنهان شده اند، در هر جا كه احتمال رود كمين بگذارد، تا بدين وسيله دستگيرشان نمـوده و يـا بـه قـتلشان فـرمـان دهـد و يا اسيرشان كند!
دستور دوم: بازگشت كنندگان به توحيد را رها سازيد!
     قرآن مجيد اضافه مى كند - اگر با ايمان آوردن از شرك به سوى توحيد برگشتند، و با عمل خود شاهد و دليلى هم بر بازگشت خود اقامه نمودند، به اين معنى كه، نماز خواندند و زكات دادند، و به تمامى احكام دين شما كه راجع به خلق و خالق است ملتزم شدند، در اين صورت رهاشان سازيد!
دستور سـوم:  پناه جويان براى دريافت معارف دين را مهلت دهيد!
     قرآن مجيد حكم پـنـاه جـويـان بـراى دريـافـت معارف اسلامى را مـتــذكـر مـى شــود و مـى فــرمـايـد:
- " اگر يكى از مشركين از تو پناه خواست، پس او را پناه بده تا كلام خدا را بشنود،
آن گاه او را به مأمن خويش برسان!
و اين به خاطر آن است كه ايشان مردمى نادانند!" (6 / توبه)
     اين جمله در خلال آيات مربوط به برائت و سلب امنيت از مشركين آمده، ولى بيان آن واجب بود، زيرا اساس اين دعوت حق و وعد و وعيدش و بشارت و انذارش و لوازم اين وعد و وعيد، يعنى عهد بستن و يا شكستن، و نيز احكام و دستورات جنگى آن، همه و همه، هدايت مردم است. و مقصود از همه آن ها اين است كه مردم را از راه ضلالت به سوى رشد و هدايت برگرداند، و از بدبختى و نكبت شرك به سوى سعادت توحيد رهنمون شود.
     وقتى مشركى پناه مى خواهد تا از نزديك دعوت دينى را بررسى كند و اگر آن را حق يافت و حقانيتش برايش روشن شد، پيروى كند، واجب است او را پناه دهند تا كلام الهى را بشنود و در نتيجه پرده جهـل از روى دلش كنـار رود و حجت خدا برايش تمام شود! اگر با نزديك شدن و شنيدن باز هم در گمراهى و استكبار خود ادامه داد و اصرار ورزيد، البته جزو كسانى خواهد شـد كه در پناه نيامده و امان نيافته اند.

***** صفحه 14 *****
اين دستورالعمل ها از ناحيه قرآن و دين قويم اسلام نهايت درجه رعايت اصول فضيلت و حفظ مراسم كرامت و گسترش رحمت و شرافت انسانيت است!
شرايط بررسى و قبول دين
     اين آيه از آيات محكم است و نسخ نشده و بلكه قابل نسخ نيست، زيرا اين معنا از ضروريات مذاق دين و ظواهر كتاب و سنت است كه خداوند متعال قبل از اين كه حجت بر كسى تمام شود، او را عقاب نمى كند، و مواخذه و عتاب هميشه بعد از تمام شدن بيان است، و از مسلمات مذاق دين است كه جاهل را با اين كه در مقام تحقيق و فهميدن حق و حقيقت برآمده، دست خالى بر نمى گرداند و تا غافل است مورد مؤاخذه قرار نمى دهد، بنابراين بر اسلام و مسلمين است به هر كس از ايشان امان بخواهد تا معارف دين را بشنود، و از اصول دعوت دينى آن ها اطلاع پيدا كند، امان دهند تا اگر حقيقت بر وى روشن شد، پيروى اش كند.
     مادام كه اسلام، اسلام است، اين اصل قابل بطلان و تغيير نيست، و آيه محكمى است كه تا قيـامت قابل نسخ نمى باشد!
     ولى آيه پناه دادن به پناه جويان را وقتى واجب كرده كه مقصود از پناهنده شدن، مسلمان شدن و يا چيزى باشد كه نفع آن عايد اسلام گردد، و اما اگر چنين غرضى در كار نباشد، آيه شريفه دلالت ندارد كه چنين كسى را بايد پناه داد.
     آيه شريفه دلالت دارد بر اين كه اعتقاد به اصل دين بايد به حد علم يقينى برسد، و اگر به اين حد نرسد، يعنى اعتقادى آميخته با شك و ريب باشد، كافى نيست، هر چند به حد ظن راجح رسيده باشد!
     و اگر در اصول اعتقادى دين مظنه و تقليد كافى بود، ديگر جا نداشت در آيه مورد بحث دستور دهد پناه جويان را پناه دهند تا اصول دين و معارف آن را به عقل خود درك كنند، زيرا براى مسلمان شدن ايشان راهى ديگر كه عبارت است از تقليد وجود داشت، پس معلوم مى شود تقليد كافى نيست و كسى كه مى خواهد مسلمان شـود بايـد در حـق و بـاطل بودن دين بحث و دقت به عمل آورد.
( روايات اسلامى به كار رفته در مبحث فوق از بحث روايتى مندرج در صفحه 250جلد 17 الميزان ـ 40 جلدى ـ خلاصه گرديده است. مشروح روايات در اين زمينه در صفحات250 تا 283 جلد مذكور ثبت است.) (1)
1- الميزان ج 18، ص 217.
صلاحيــت افراد براى ابــلاغ وحى الهى
در امر ابلاغ آيات برائت نكته مهمى كه از طرف راويان احاديث نيز مورد بحث

***** صفحه 15 *****
     گفتگوى فراوان قرارگرفته، بازپس گرفتن وظيفه ابلاغ از ابوبكر و سپردن آن به على عليه السلام ، و تحليل هاى راجع به اين مهم است. روايات بسيار از راويان متعدد با برخى اختلاف نظرهــا در اين زمينه وارد شــده كه در اين جا براى نمونه روايتى را كه از ابن عبـاس نقـل شــده، مى آوريم.
     عبـارت ابـن عباس چنين است:
     - "بعد از آن كه سوره برائت تا نه آيه اش نازل شد، رسول اللّه صلى الله عليه وآله ابى بكر را به سوى مكه گسيل داشت تا آن آيات را بر مردم بخواند. جبرئيل نازل شد و گفت:  غير از تو، و يا مردى از تو، اين آيات را نبايد برساند! لذا رسول اللّه صلى الله عليه وآله به اميرالمؤمنين فرمود:
     - نـاقـه غضباى مرا ســوار شو و خودت را به ابى بكـر برسان و برائت را از دست او بگير!"
     ابــن عباس گويد: وقتــى ابوبكر به نــزد رسول اللّه صلى الله عليه وآله بازگشت با نهايت اضطــراب پرسيد:
     - يا رسول اللّه، تو خودت مرا درباره اين امر كه همه گردن مى كشيدند بلكه افتخار مأموريت آن نصيبشان شود، نامزد فرمودى، پس چه طور شد وقتى براى انجامش روانه شدم مرا برگرداندى؟ فرمود:
- امين وحى الهى بر من نازل شد و از ناحيه خدا اين پيغام را آورد كه هيچ پيامى را از ناحيه تو جز خودت يا مردى از خودت نبايد برساند، و على از من است و از من نبايد بـرسانـد جـز على!
     آن چه از بررسى روايات مختلف و نظر راويان بر مى آيد دو نكته اصلى و اساسى قابل استفاده است:
      حقيقت اول - اين كه فرستادن على عليه السلام براى بردن آيات برائت و عزل كردن ابى بكر به خاطر امر و دستور خدا بوده و جبرئيل نازل گرديده و گفته است:
          - اِنَّهُ لا يُؤَدّى عَنْكَ اِلاّ اَنْتَ اَوْ رَجُلٌ مِنْكَ!
      حقيقت دوم - اين كه دستور الهى در مورد ابلاغ آيات الهى به وسيله على عليه السلام عموميت دارد، و اين حكم در هيچ يك از روايات مقيد به برائت يا شكستن عهد نشده است، و خلاصه، در هيچ يــك از آن ها نيامده كه - يا رسول اللّه جز تو يا كسى از تو برائت و يا نقض عهد را به مشركيــن نمى رسانى... يعنى اطــلاق روايات را نبايد مقيد كــرد به مــورد خــاص بلكه دستور الهــى در مورد ابــلاغ آيات الهــى به وسيلــه علــى عليه السلام عموميت دارد، ماننــد موارد زير:
اين كه - على عليه السلام در مكه علاوه بر حكم برائت، حكم ديگرى را نيز ابلاغ كرد، و آن اين بود كه هر كس عهدى با مسلمين دارد و عهدش محدود به مدتى است تا سررسيد آن مدت عهدش معتبر است و اگر محدود به مدتى نشده تا چهار ماه ديگر عهد

***** صفحه 16 *****
     معتبر خواهد بود. آيات برائت نيز بر اين مطلب دلالت دارد.
     اين كه - حكــم ديگرى را نيــز ابلاغ فرمود، و آن اين بود كه هيچ كس حق ندارد از اين به بعد برهنه در اطراف كعبه طواف كند. اين نيــز يك حكم الهى بود كه آيه شريفه: "يا بَنـى ادَمَ خُــذوُا زينَتَكُــمْ عِنْــدَ كُــلِّ مَسْجِــدٍ...!" بر آن دلالـت دارد. (31 / اعــراف)
     اين كه - حكمى ديگر ابلاغ فرمود، و آن اين كه از بعد امسال ديگر هيچ مشركى حق نــدارد به طواف يا زيــارت خانه خدا بيايــد. اين حكم هم مدلول آيه شريفه:
 "يآاَيُّهَا الَّذينَ ءَامَنُوآ اِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَــلا يَقْرَبُــوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا...!" (28 / تــوبـــه) مــــى بـاشــد.
     به هرحال، آن چه لازم است گفته شود اين است كه رسالت على عليه السلام منحصرا راجع به رساندن آيات برائت نبود، بلكه هم راجع به آن بود، و هم راجع به سه يا چهار حكم قرآنى ديگر و همه آن ها مشمول گفته جبرئيل است كه گفت: - از تو پيامى نمى رساند مگر خودت يا مردى از خودت!
     يكــى از روايــات اهل تسنــن كه "درّ منثور" آن را از ابوهريره نقل كرده كه او گفت:
     " من با على عليه السلام بودم آن موقعى كه رسول خدا "ص" روانه اش كرد. آرى رسول اللّه صلى الله عليه وآله او را به چهــار پيغام فرستاد:
      اول، اين كه ديگر هيچ برهنه حق ندارد طواف كند.
دوم، اين كه از امسال به بعد هيچ گاه مسلمانــان و مشركين يك جا جمــع نخواهند شــد.
سوم، اين كه هر كس ميان او و رسول اللّه صلى الله عليه وآله عهدى هست تا سرآمد مدتش معتبر است.
چهارم، اين كه خدا و رسولش از مشركين بيزارند!"
تــحــلـيـل روايــات:
     از آن چه نقل شد، و از روايات مختلف ديگر به خوبى بر مى آيد كه آن چه در اين همه روايات، داستان فرستادن على عليه السلام به اعلام برائت و عزل ابى بكر از قول جبرئيل آمده، اين است كه جبرئيل گفت:
- " كسى از ناحيه تو پيامى را به مردم نمى رساند مگر خودت يا مردى از خودت!"    
      و هم چنين جوابى كه رسول خدا صلى الله عليه وآله به ابوبكر داد، در همه روايات اين بوده كه:
- "هيچ كس پيـامى از من نمى رساند مگر خودم يــا مردى از خودم!"

***** صفحه 17 *****
     به هر حال معلوم شد كه آن وحى و اين كلام رسول خدا صلى الله عليه وآله مطلق است و مختص به اعلام برائت نيست، بلكه شامل تمام احكام الهى مى شود. هيچ دليلى، نه در متون روايات و نه در غير آن، يافت نمى شود كه به آن دليل بگوييم كلام و وحى مزبور مختص به اعلام برائت بوده است. هم چنين مسئله منع از طواف عريان، و منع از حج مشركين در سنوات بعد، و تعيين مدت عهدهاى مدت دار و بى مدت: همه اين ها احكام الهى بــوده كـه قرآن مجيد آن ها را بيان فرموده است.
     پس، رواياتى كه از ابوهريره و ديگران نقل شده كه آن ها را ابى بكر دستور مى داد و ابوهريره جار مى زد و على عليه السلام جار مى زد، يا وقتى على صدايش مى گرفت ابوهريره جار مى زد معناى معقولى ندارد، زيرا اگر اين معنى جايز بود چرا براى ابوبكر جايز نباشد و چرا رسول خدا صلى الله عليه وآله ابوبكر را عزل كرد؟
     هم چنين توجيهاتى كه بعضى از مفسرين در اين زمينه كرده اند و كاملاً از اصل مطلب دور افتاده اند و يا خداى ناكرده اغراض شخصى خود را در قالب تفسير آيات و روايات گنجانده اند، مانند صاحب المنار!
(براى تفصيل اين بحث به صفحه 271 تا 276 جلد 17 الميزان ـ 40 جلدى ـ مراجعه شود).
رد توجيهات روايات بى پايه:
     نكته ديگرى كه روايات را مفسرين به نفع اغراض شخصى توجيه كرده اند، اين است كه گفته اند: در آن سال ابوبكر اميرالحاج بود و على عليه السلام در زير نظر او ابلاغ ها را مى رساند.
     بايد توجه داشت كه بحث در مسئله امارت حج در سال نهم هجرى دخالت زيادى در فهم كلمه وحى، يعنى: " لا يُؤَدّى عَنْكَ اِلاّ اَنْتَ اَوْ رَجُلٌ مِنْكَ!" ندارد.     چون امارت حجاج، چه اين كه ابى بكر متصدى آن بوده يا على عليه السلام ، چه اين كه دلالت بر افضليت بكند يا نكند، يكى از شئون ولايت عامه اسلامى است، و وحى مزبور مطلبى كاملاً جداگانه است!
     مسئله امارت مسئله اى است كه امير مسلمانان و زمامدار ايشان بايد در امور مجتمع اسلامى دخالت كند، و احكام و شرايع دينى را به اجرا گذارد، ولى مسئله وحى و معارف الهى و مواد وحيى كه از آسمان درباره امرى از امور دين نازل مى شود، زمامدار در آن حق هيچ گونه دخالت و تصرفى را ندارد!
تصرف و مداخله در امور اجتماعى در زمان رسول خدا صلى الله عليه وآله تصدى اش در دست خود آن حضرت بود، يك روز ابوبكر و يا على عليه السلام را به امارت حاج منصوب مى كرد، و روزى ديگر "اسامه" را امير بر ابى بكر و عموم مسلمانان و صحابه گردانيد، و يك روز "ابن ام مكتوم" را امير مدينه قرار داد با اين كه در مدينه كسانى بالات

***** صفحه 18 *****
از او بودند!!
     اين گونه انتخابات تنها دلالت بر اين دارد كه رسول خدا صلى الله عليه وآله اشخاص نامبرده را براى تصدى فلان پست صالح تشخيص مى داد و چون زمامدار بود و به صلاح و فساد كار خـود وارد بوده است.
     اما وحى آسمانى، كه متضمن معارف و شرايع است، نه رسول اللّه صلى الله عليه وآله در آن حق مداخله اى دارد، و نه كسى غير او، و ولايتى كه بر امور مجتمع اسلامى دارد، هيچ گونه تأثيرى در وحى ندارد. او نه مى تواند مطلق وحى را مقيد و مقيدش را مطلق كند، و نه مى تواند آن را نسخ و يا امضاء كند، و يا با سنت هاى قومى و عادت جارى تطبيق دهد، و به اين منظور كارى را كه وظيفه رسالت اوست به خويشاوندان خود واگذار كند!
ماجراى طواف عريان و منع آن
     رسول خدا صلى الله عليه وآله بعد از آن كه مكه را فتح كرد، در آن سال از زيارت مشركين جلوگيرى نفرمود، تا اين كه آيات برائت نازل شد و زيارت مشركين و هم چنين سنت عريان شدن در طواف را منع كرد.
     از سنت هاى زيارتى مشركين يك اين بود كه اگر با لباس وارد مكه مى شدند و با آن لباس دور خانه خدا طواف مى كردند، ديگر آن لباس را به تن نمى كردند، و بايد آن را صدقه مى دادند. لذا براى اين كه به اصطلاح "كلاه شرعى" درست كنند، و بدين وسيله لباس هاى خود را از دست ندهند، قبل از طواف از ديگران لباس را عاريه يا كرايه مى كردند و بعد از طواف به صاحبانشان برمى گرداندند. در اين ميان اگر كسى به لباس عاريه و كرايه اى دست نمى يافت و خودش هم تنها يك دست لباس همراهش بود، براى آن كه لباسش را از دست ندهد، ناچار برهنه مى شد و لخت به طواف كعبه مى پرداخت...! (نقل از تفسير قمى)(1)
1- الـميـــــــــــــزان ج 17، ص 250.
تحريم ورود مشركين به مسجدالحرام
     "يآاَيُّهَا الَّذينَ ءَامَنُوآا اِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا...!"(28 / توبه)
از سال نهم هجرت، يعنى سالى كه حضرت على بن ابيطالب عليه السلام سور

***** صفحه 19 *****
     برائت را به مكه برد و براى مشركين خواند، و اعلام كرد كه هيچ مشركى حق طواف و زيارت ندارد، و نيز كسى حق ندارند با بدن عريان طواف كند، تاريخ منع ورود مشركين بـه مـسـجـدالحـرام آغـاز مـى گـردد.
     بعــد از اعلام برائت، بيش از چهــار ماه مهلتى براى مشركين نماند، و بعد از انقضاى اين مدت عموم مشركين مگر عــده معدودى، همه به ديــن اسلام درآمدنــد و آن عده هم از رسول خدا صلى الله عليه وآله در مسجدالحرام پيمانى گرفتند، و آن جناب براى مدتى مقرر مهلتشــان داد. پس در حقيقــت بعد از اعــلام برائت تمامــى مشركيــن در معرض قبول اسلام قرار گرفتند.
     نهى از ورود مشركين به مسجدالحرام به حسب فهم عرفى امر به مؤمنين است به اين كه نگذارند مشركين داخل مسجدالحرام شوند، و از اين كه حكم آيه علت اين امر را "نجس" بودن مشركين بيان فرموده، معلوم مى شود يك نوع "پليدى" براى مشركين، و نوعى "طهارت و نزاهت" براى مسجدالحرام اعتبار فرموده است، و اين اعتبار هرچه باشد غيراز مسئله اجتناب از ملاقات كفار است با رطوبت!
در راه اسـلام از چيزى نترسيد!
     خداوند متعال با عبارت " وَ اِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً...،" مردمى را كه مى ترسيدند با اجراى اين حكـم بـازارشان كساد شود، هشدار داده و مى فرمايد:
- " اگر از اجراى اين حكم ترسيديد بازارتان كساد و تجارتتان راكد شود و دچار فقر گرديد، نترسيد كه خداوند به زودى شما را از فضل خود بى نياز، و از آن فقرى كه مى ترسيد ايمن مى سازد!" (28 / توبه)
     اين وعده حُسنى كه خداى تعالى براى دلخوش كردن سكنه مكه و آن كسانى كه در موسم حج در مكه تجارت داشتند داده، اختصاص به مردم آن روز مكه ندارد، بلكه مسلمانان عصر حاضر را نيز شامل مى شود. ايشان را نيز بشارت مى دهد به اين كه در برابر انجام دستورات دين، از هر چه بترسند خداوند از آن خطر ايمنشــان مى سازد! و مطمئن بدانند كه كلمه اسلام، اگر عمل شود، هميشه تفوق دارد، و آوازه اش در هـر جـا رو بـه انتشـار است، همچنـان كه شـرك رو بـه انقراض است! (1)
     1- الميــــــزان ج 18، ص 55.
تحريم دوستى با كفار و منافقين
     "ما كانَ لِلنَّبِىِّ وَالَّذينَ امَنُوآ اَنْ يَسْتَغْفِروُا لِلْمُشْرِكينَ وَلَوْ كانُوآ ااُولى قُرْبى...!"

***** صفحه 20 *****
     (113 / توبه)
     با بيان اين آيه شريفه، قرآن مجيد چنين قدغن مى كند كه رسول اللّه صلى الله عليه وآله و كسانى كه ايمان آورده اند بعد از آن كه با بيان خداوندى دستگيرشان شد كه مشركين دشمنان خدايند و مخلد درآتش، ديگر حق ندارند براى آنان استغفاركنند هرچند كه ازنزديكانشان باشند!
     حكم در اين آيه عمومى است، يعنى اگر در اين آيه حكم به وجوب تبرى از دشمنان خدا و حرمت دوستى با آنان شده، اين حكم اختصاص به يك نحو دوستى و يا دوستى با يك عده معين نيست، بلكه هم انحاء دوستى را شامل مى شود، نه تنها استغفار براى آنان را!
     هم چنين همه دشمنان خدا را شامل مى شود نه تنها مشركين را!
     پس، كفــار و منافقيــن و هر اهل بدعتــى كه منكر آيات خــدا باشنـد و يا نسبت به پاره اى از گناهان كبيره، از قبيل محاربه با خدا و رسول، اصرار داشته باشند، نيز مشمول اين آيه هستند!(1)
1- الـميــــــــــزان ج 18، ص 338.


فصل دوم: ظهور نفاق (منافقين در صدر اسلام)


تاريخچه نفاق در صدر اسلام
از همــان اوايل هجرت رسول خدا صلى الله عليه وآله به مدينه آثار دسيسه ها و توطئه هاى منافقين ظاهر شد. سوره بقره كه شش ماه بعد از هجرت نازل شده است، به شرح اوصــاف آن ها پرداخته و در سوره هــاى ديگر به دسيسه هــا و انواع كيــد آن ها اشاره شــده است، نظير كناره گيــرى آن ها از لشكــر اسلام در جنــگ احد، كه عده آن هـا تقريبـا ثلـث لشكـريـان بـود.
از ساير دسايس آن ها مى توان از پيمان بستن شان با يهود و تشويق آنان به لشكركشى عليه مسلمين، ساختن مسجد ضرار، منتشر كردن داستان افك و تهمت به عايشه، فتنه انگيزى در ماجراى سقايت در كناره چاه بنى المصطلق، داستان عقبه و امثال آن..

/ 12