***** صفحه 121 *****
رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم غنائم جنگى و اموال بيت المال را بين عموم مردم بالسويه تقسيم مى كرد و از اينكه شخص قوى ، نيرومندى خود را به رخ بكشد و به اين وسيله دل ضعيف و افراد خوار و ذليل را بشكند و متاثر نمايد نهى مى فرمود و اجازه نمى داد ثروتمند با زينت آلات خود پيش روى فقير مسكينى خودنمايى كند و به اصطلاح معروف پز بدهد و يا حاكمان و رؤسا شوكت خود را به رخ رعيت بكشند .
رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم مانند يكى از افراد معمولى زندگى مى كرد و هيچ امتيازى براى خود قائل نبود نه در خوراك و كيفيت آن، نه در نوشيدنى ها، نه در پوشيدنى ها و كيفيت آن، نه در نشستن و جاى آن ، نه در راه رفتن و نه در هيچ چيز ديگر كه ما جوامع و كليات سيره آن جناب را در جلد ششم الميزان آورده ايم.
بحث 11- بحث تحليلي در مقايسه تعاليم اسلام با ساير اديان
در اين بحث ، تعليم قرآن كريم را بطور اجمال و كلى به قياس با تعاليم ويدا و اوستا و تورات و انجيل يعنى كتاب بودائيان و مجوسيان و يهوديان و نصارا مى سنجيم و اين بحث ، بحثى است تحليلى و شريف:
1-تناسخ در نظر وثنى مذهبان:
يكى از اصول اوليه اى كه كيش برهميه و امثال آن از قبيل بودائيه و صابئيه دارند اعتقاد به تناسخ است و تناسخ اين است كه بگوييم عالم محكوم به كون و فساد دائمى است ، پس اين عالم مشهود كه حس ما آن را احساس مى كند و همچنين اجزايى كه در آن هست از عالم ديگرى مثل خود و سابق بر خود تكون يافته و همچنين آن عالم سابق بر اين عالم نيز از عالمى قبل از خود متولد شده و پديد آمده و همچنين تا بى نهايت هر عالمى از عالم سابق بر خود متولد شده است و اين عالم به زودى فاسد مى شود همانطور كه مى بينيم تك تك اجزاى آن فاسد مى شود ، پس از فساد عالم ما نيز عالمى ديگر پديد مى آيد و انسان در همه اين عوالم زندگى مى كند اما زندگيش در اين عالم مطابق و هم سنخ اعمالى است كه در عالم قبلى انجام داده ، اگر در عالم قبلى اعمالى صالح انجام داده و در اثر تكرار اعمال خير ملكه اى خوب براى خود كسب كرده باشد هنگام مرگ جانش از بدنش بيرون مى آيد و به كالبد بدنى ديگر مى رود و در آن بدن زندگى خوش را از سر مى گيرد و اين زندگى خوش ، پاداش اعمال صالحى است كه در عالم قبلى انجام داده بود و كسى كه در زندگى اخلاد به زمين كند يعنى صرفا دل به ماديات ببندد و هوا و هوس خود را پيروى كند همينكه مى ميرد جانش به بدنى بدبخت حلول مى كند و در عالم بعدى با انواع عذابها و ناملايمات دست و پنجه نرم مى كند مگر آنكه برهم را شناخته و با او متحد شده باشد كه در اين صورت از شر ولادت دوم و عذاب هايى كه گفتيم در آن هست نجات مى يابد و ذاتى ازلى و ابدى مى شود كه خود عين بها و ارزش و سرور و زندگى و قدرت و علم است و فنا و بطلان در آن راه ندارد .
***** صفحه 122 *****
به همين جهت يك واجب دينى بر هر انسان اين است كه هر چه زودتر با برهم كه همان الله مبدأ همه موجودات است آشنا شود و به وى ايمان آورد و با قربانى دادن و عبادت كردن به او تقرب بجويد و نفس را با اخلاق كريمه و اعمال صالحه بيارايد كه اگر انسانى نفس خود را از ماديات و دنيا پرهيز دهد و متخلق به اخلاق كريمه گردد و نفس را با تكرار اعمال نيك و كسب ملكات نيك بيارايد و با شناختن خود ، برهم را بشناسد خودش برهمن مى شود و با برهم متحد مى گردد و اين خود سعادت كبرى و حيات خالص است و گرنه حد اقل به برهم ايمان بياورد و عمل صالح كند تا در حيات و عالم بعدى كه آخرت او است زندگى سعيد و پاكيزه اى داشته باشد .
ليكن برهم از آنجا كه ذاتى است مطلقه و محيط به كل جهان و هيچ چيزى به او احاطه ندارد لذا بلند مرتبه تر و اجل از اين است كه انسان او را بشناسد مگر به نوعى توصيف به نفى نقايص ، يعنى گفتن اينكه او جاهل و عاجز و ... نيست - و نمى تواند بگويد او عالم و قادر و ... هست - انسان يا از اين راه مى تواند او را بشناسد و يا از راه عبادت و قربانى دادن ، پس بر ما انسانها واجب است كه از طريق عبادت با اولياى او و اقوياء خلقش تقرب بجوييم تا آنها شفيعان ما نزد او شوند و آن اوليا و اقوياى خلق همان آلهه اى هستند كه به جاى خدا عبادت مى شوند - البته از راه عبادت شدن مجسمه ها و اصنامشان - و اين آلهه كه عددشان بسيار است يا از جنس ملائكه اند و يا از جنس جن و يا از ارواح مكملين براهمه ، اما پرستش شدن جن به خاطر ترس از شر آنها است و پرستش شدن ديگران به خاطر طمع و رحمت آنها و ترس از خشم آنها است كه بعضى از آن آلهه همسران خدا و بعضى پسران خدا و بعضى دختران او هستند .
اينها كل معارف دينى برهميه و تعليماتى است كه علماى مذهب براهمه به مردم مى آموزند .
ليكن آنچه از كتاب اوپانيشاد كه فصل چهارم از كتاب ويدا و به منزله خاتمه اى است براى آن كتاب ، به دست ميايد ، چه بسا با آن كلياتى كه از عقايد براهمه گذشت مطابقت ندارد هر چند كه علماى مذهب براهمه اين عدم تطابق و توافق را تاويل و يك دانشمند متفكر وقتى رساله هاى اوپانيشاد را كه آموزنده معارف الهى است مطالعه مى كند مى بيند كه هر چند اين رسائل ، عالم الوهيت و شؤون مربوط به آن ، از قبيل اسماء و صفات و افعال آن يعنى آغاز خلقت ، اعاده خلق ، اصل خلقت ، رزق ، زنده كردن ، ميراندن و غير اينها را توصيف مى كند طورى توصيف مى كند كه امور جسمانى و مادى آنطور توصيف مى شود مثلا عالم الوهى را به اوصافى توصيف مى كند كه مستلزم انقسام پذيرى و تكه تكه شدن و داشتن حركت و سكون و انتقال و حلول و اتحاد و بزرگ شدن و كوچك گشتن و ساير احوال جسمانيت و ماديت است ، و ليكن در چند جاى آن رساله ها تصريح شده به اينكه عالم الوهى برهم ذاتى است مطلقه و متعالى از اينكه حد و تعريفى آن را محدود كند ، ذاتى است كه داراى اسماء حسنى و صفات عليا از قبيل : علم و قدرت و
***** صفحه 123 *****
حيات مى باشد و ذاتى است منزه از صفات نقص و عوارض ماده و جسمانيت ، ذاتى است كه مثل او چيزى نيست و اين مطالب آنقدر در اغلب فصول اوپانيشاد تكرار شده كه هر كس آن كتاب را بخواند به اين مطالب بر خواهد خورد .
و در تحت عنوان شيت استر در ادهياى ششم ، آيه هشتم سر الاكبر عين اين عبارت آمده: ( لم يولد منه شى ء و لم يتولد من شى ء و ليس له كفوا احد!) و اين خود تصريح است به اينكه برهم احدى الذات است ، نه از چيزى متولد شده و نه چيزى از او متولد مى شود و احدى مثل و مانند او نيست .
و در اوپانيشاد ، ادهياى چهارم ، آيه 13 مى خوانيم كه شيت استر گفته است : آيا براى اين ذات نورانى اعمال صالح بجاى آورم و يا آن ذات روشن و ظاهر را ترك گفته ، به درگاه هر فرشته اى قربانى تقديم كنم ؟
و اين خود صريح است در اينكه حق اين است كه غير خداى تعالى هيچ كس و هيچ چيز عبادت نشود و به درگاه غير خدا قربانى تقديم نگردد بلكه سزاوار به عبادت ، تنها او است و هيچ شريكى برايش نيست .
و اگر كسى به اوپانيشاد مراجعه كند در بسيارى از فصول آن مى بيند كه تصريح شده به اينكه قيامتى هست و اينكه قيامت عالمى است جليل كه خلقت بدان منتهى مى شود و مى بيند كه در بيان ثواب اعمال و عقاب آنها بعد از مرگ عباراتى آورده كه هر چند قابل انطباق با مساله تناسخ هست ، اما متعين در آن نيست بلكه با مساله برزخ نيز قابليت انطباق دارد .
و در بحث هاى ايراد شده در اوپانيشاد آنچه هيچ ديده نمى شود خبر از اوثان و اصنام و عبادت كردن براى آنها و تقديم قربانى به آنها است .
و اينهايى كه ما از كتاب و يا به عبارت ديگر از رسائل اوپانيشاد نقل كرديم ( كه البته آنچه نقل نكرديم بيشتر از اينها است!) حقايقى است بس بلند و معارفى است حق كه هر انسان سليم الفطره اى به آن اعتماد مى كند و اين مطالب - همانطور كه ملاحظه مى فرماييد - تمامى اصول وثنيت را كه در اول بحث برشمرديم نفى مى كند .
آنچه كه نظر عميق و بحث دقيق ما را بدان رهنمون مى شود اين است كه اينگونه مطالب ، حقايق عاليه اى است كه بعضى از افراد انگشت شمارى كه اهل ولايت الله بوده اند آن را كشف كرده و به بعضى از شاگردان خود كه صلاحيت آنان را به دست آورده بودند تعليم و خبر داده اند ، چيزى كه هست اين مردان برجسته و انگشت شمار آنچه به شاگردان خود گفته اند غالبا به طريق رمز بوده و در تعليم خود مثالهايى نيز به كار برده اند .
سپس شاگردان ايشان آنچه از آنان گرفتند اساس و زيربناى سنت حيات قرار دارند سنتى كه در حقيقت همان دين مجتمع است و عامه مردم به آن گرايش دارند و آن معارف دقيقى است كه جز آحادى از اهل معرفت نمى تواند آن را تحمل كند و بفهمد براى اينكه سطح آن بسى بلندتر از افق فهم عامه مردم است كه تنها پيرامون محسوسات و مخيلات دور
***** صفحه 124 *****
مى زند و بيش از آن نصيبى از درك ندارد و فهم عامه كجا و درك اينگونه معارف كجا ، فهم و عقل عامه كه هيچگونه مهارت و آشنايى از معارف حق ندارند از درك چنين مطالبى پياده و عاجز است .
اشكالى هم كه به اين مذهب و سنت اجتماعى وارد است همين است كه زيربناى آن هر چند معارفى است حق ، اما معارفى است كه در هر دوره تنها چند نفر انگشت شمار آن را مى فهمند و اين نمى تواند براى كل جامعه كه به اقرار خود آنان از درك آن معارف پياده اند ، دينى و سنتى اجتماعى باشد چون اولا فطرت آفرينش ، انسان را با غريزه انس به يكديگر و دور هم جمع شدن آفريده و معنا ندارد جمعيتى كه دور هم جمع شده و يك مجتمع را تشكيل داده اند در درك سنت حيات از هم فاصله داشته باشند و فقط افرادى انگشت شمار آن سنت را بفهمند و ديگران نفهمند و تحميل چنين سنت و چنين دينى بر اجتماع در حقيقت لغو كردن سنت فطرت و مخالفت با طريقه خلقت است .
علاوه بر اين ، اين كار كنار گذاشتن طريق عقل نيز هست و حال آنكه مى دانيم طريقه عقل يكى از سه طريق درك حقايق است و آن عبارت است از : وحى و كشف و عقل و طريقه عقل از آن دو طريقه ديگر عمومى تر و از نظر اهميتش براى زندگى دنيوى انسان مهم تر است زيرا وحى چيزى است كه جز اهل عصمت يعنى انبياء گرام ، كسى به آن دسترسى ندارد و طريقه كشف هم موهبتى است كه جز به آحادى از اهل اخلاص و يقين نمى دهند و تنها طريقى كه براى عموم بشر باقى مى ماند اين طريق است ، حتى مردم براى استفاده از دو طريق اول نيز به عقل نيازمندند .
پس همه افراد بشر در زندگى همه روزه خود احتياج مبرم به عقل دارد و اگر طريقه اى بخواهد عقل او را از اعتبار بيندازد ، اين طريقه ، طريقه صحيحى نيست و اين باعث مى شود كه تقليد اجبارى را بر همه شؤون مجتمع زنده و حتى بر عقايد و اخلاق و اعمال آن حاكم سازد و معلوم است كه اگر چنين شود انسانيت به كلى ساقط مى گردد .
بعلاوه ، اين روش باعث مى شود كه سنت استعباد( برده كردن مردم) در مجتمع انسانى جاى گير شود شاهد روشن آن نيز تجارب طولانى تاريخى در امت هاى بشريت است كه در هر زمان و هر جا با دين وثنيت زندگى كرده ، سنن استعباد در او جريان يافته و انسانها ، انسانهايى مثل خود( و حتى بدتر از خود) را ارباب خود گرفتند .
2- سرايت اين محذور به ساير اديان
اديان عمومى ديگر نيز با اينكه اعتقاد به يگانگى اله از اصول اساسى آنها بود از خطرى كه گفتيم وثنيت را گرفتار كرد سالم نماندند و آنها نيز به شرك در عبادت گرفتار گشتند و اين شرك در عبادت آنان را به عين همان ابتلاهاى وثنيت مبتلا كرد كه مهم ترين آنها همان سه محذور مذكور در سابق بود .
***** صفحه 125 *****
اما بودائيان و صابئان ، وضعشان در اين گرفتاريها روشن است و تاريخ شاهد گوياى آن مى باشد و ما قبلا فهرستى از عقايد و اعمال آنان را برشمرديم .
و اما مجوسيان ، هر چند الوهيت را در اهورامزدا منحصر دانسته اند و ليكن خضوع عبادتى و تقديسشان براى چند كس است :
1- يزدان 2 - اهريمن 3 - ملائكه اى كه موكل بر شؤون ربوبيتند 4 - خورشيد 5 - آتش و چيزهايى ديگر ، شاهد بر اين معنا نيز تاريخ است كه سنت عبادتى آنان و همچنين سرگذشت برده گيرى خلق از ناحيه ارباب و اختلاف طبقاتى را از آنان نقل مى كند و همچنين تدبر در مذاهب آنان و اعتبار عقل خود ما اينطور حكم مى كند كه بايد همه اين انحرافها از ناحيه تحريف دين اصيل مجوس در بين مجوسيان راه يافته باشد ، از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم هم در باره مجوسيان روايت شده كه فرموده اند : مجوسيان پيغمبرى داشته اند كه او را به قتل رساندند و كتابى داشته اند كه آن را سوزاندند .
و اما يهود ، قرآن كريم بسيارى از اعمال آنان را بيان كرده ، از آن جمله اين است كه يهود كتاب خدا را تحريف كردند و علماى خود را به جاى خدا ارباب خود گرفتند و خداى تعالى به خاطر همين اعمالشان ، فطرتشان را منكوس و سليقه هايشان را معكوس و منحرف ساخت( و به عبارتى ديگر انحراف ظاهريشان را به انحراف در باطنشان كشاند!)
و اما نصارى كه ما در جلد سوم الميزان بطور مفصل در باره انحرافات فكرى و عملى آنان صحبت كرديم ، خواننده مى تواند بدانجا مراجعه نمايد و اگر بخواهد مى تواند مقدمه انجيل يوحنا و رساله هاى پولس را با ساير انجيل ها تطبيق بدهد و سپس كار خود را با مراجعه به تاريخ كليسا تكميل كند چون گفتار در اين باب بسيار طولانى است .
پس بحث عميق در اين مساله ، ما را به اين نتيجه مى رساند كه هر مصيبتى كه تمامى مجتمعات دينى در عالم بشريت را گريبانگير شده همه از مواريث وثنيت نخستينى است كه معارف الهى و حقايق عالى حقه را بدون اينكه در قالب بيانى ساده بريزند و هم سطح افكار عامه كنند لخت و برهنه گرفته و آن را اساس سنت هاى دينى قرار دادند و بر فهم ساده عوام كه جز با حس و محسوس الفتى ندارند تحميل كردند و نتيجه اش اين شد كه ديديم .
2- اسلام مفاسد مذكور را چگونه اصلاح كرد ؟
و اما اسلام براى اصلاح اين مفاسد و رهايى بشر از اين محذورها معارف عاليه را در قالب بيان ساده اى ريخت كه هضمش براى فهم هاى ساده و عقول عادى آسان شود و از پشت حجاب با اين حقايق تماس بگيرد و پرده پيچ شده اش را دريافت بدارد و اين طريقه اى است كه براى حال عوام بسيار مفيد و صالح بود و اما خاصه كه توانايى درك آن حقايق را دارند بى پرده آن را در زيباترين چهره و در بديع ترين جمال درك مى كنند و از خطر آن محذورها ايمن و مطمئن هستند و اينها در زمره آن كسانيند كه خداى تعالى مورد
***** صفحه 126 *****
انعامشان قرار داده يعنى انبياء و صديقين و شهدا و صالحينى كه حسن اولئك رفيقا و خداى تعالى در اين باره كه معارف عاليه را تا سطح افكار عموم مردم تنزل داده و در خور فهم همگان كرده است مى فرمايد:
" و الكتاب المبين انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون! و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم!"(1تا4/زخرف) و نيز مى فرمايد:
" انه لقرآن كريم! فى كتاب مكنون! لا يمسه الا المطهرون!"(77تا79/واقعه)
و رسول گرامى اسلام صلى الله عليه وآله وسلّم هم فرمود:
" انا معاشر الانبياء امرنا ان نكلم الناس على قدر عقولهم!"
اسلام مشكل شرك و وثنيت را در مرحله توحيد از اين راه حل كرده كه استقلال در ذات و صفات را از تمامى موجودات بجز خداى سبحان نفى كرده و خداى تعالى را قيوم بر هر چيز دانسته است و فهم انسانها را در بين دو نقطه انحراف تشبيه و تنزيه نگه داشته و در وصف خداى تعالى فرموده است : او حيات دارد اما نه چون حيات ما ( كه محتاج به داشتن بدن است،) و علم دارد ، اما نه چون علم ما (كه نيازمند داشتن مغز و سلامتى بافته هاى آن است،) و قدرت دارد اما نه چون قدرت ما ( كه زائيده سلسله اعصاب است،) شنوايى دارد اما نه چون شنوايى ما ( كه نيازمند داشتن دستگاه شنوايى است،) و بينايى دارد اما نه چون بينايى ما ( كه نيازمند دستگاه بينايى است،) و كوتاه سخن اينكه : هيچ چيز مانند او نيست تا ما او را به آن چيز تشبيه كنيم و او بزرگتر از آن است كه توصيف شود .
اسلام با اين حال به مردم دستور داده كه در اين باره هيچ سخنى بدون داشتن مدرك و علم نگويند و زير بار هيچ سخن و دعوتى در مورد اعتقادات نروند مگر با حجتى عقلى ، البته حجتى كه عقل و فهمشان بتواند آن را درك كند و هضم نمايد.
به همين جهت اسلام توانسته است كه اولا دين خدا را با آن همه معارفش هم بر عموم بشر عرضه كند و هم بر خواص ، آن هم نه اينكه بعضى را به عوام و بعضى را به خواص عرضه كرده باشد بلكه خاص و عام را بطور مساوى از آن معارف برخوردار نموده و ثانيا عقل بشر را بكار انداخته و آن را كه بزرگترين موهبت الهى است مهمل و بى فايده نگذاشته و ثالثا طبقات مختلفه مردم در مجتمع انسانى را به يكديگر نزديك كرده و آنقدر نزديك كرده كه ديگر بيشتر از آن امكان ندارد ، نه طبقه اى را از اين معارف برخوردار و طبقه اى ديگر را محروم كرده و نه طبقه اى را مقدم و طبقه اى ديگر را مؤخر كرده است و در اين باره فرموده:
" ان هذه امتكم امة واحدة و انا ربكم فاعبدون!"(92/انبيا) و نيز فرموده:
" يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عند الله اتقيكم!"(13/حجرات)
اين اجمال سخن بود و تو خواننده محترم مى توانى با مطالعه بحث هاى متفرقى كه در الميزان آمده به تفصيل سخن در اطراف آن را به دست آورى! و الله المستعان!
***** صفحه 127 *****
2- پاسخ به يك شبهه
چه بسا اشخاصى اينطور بپندارند اينكه در ادعيه، رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم و آل معصومينش عليهم السلام شفيع قرار داده شده اند و به حق آنان از خداى تعالى درخواست شده و همچنين زيارت قبور آن حضرات و بوسيدن ضريحشان و تبرك جستن به تربتشان و تعظيم آثارشان همه مصاديقى است از شركى كه در شرع از آن نهى شده و همان شرك وثنيت است و استدلال كرده اند به اينكه اينگونه توجيه عبادى در حقيقت قائل شدن به تاثير ربوبى براى غير خداى تعالى است و اين خود شرك است و مگر بت پرستان چه مى كردند ؟ آنها نيز مى گفتند : اين بت ها شفعاء ما در درگاه خداى سبحانند و ما اگر بت ها را مى پرستيم براى اين منظور است كه ما را قدمى به درگاه خدا نزديك سازند .
و چه فرق است در پرستش كردن غير خدا بين اينكه آن غير خدا پيغمبرى باشد و يا وليى از اولياى خدا باشد و يا جبارى از جباران و يا غير ايشان ، همه اين پرستش ها شركى است كه در شرع از آن نهى شده .
ليكن اين اشخاص از چند نكته غفلت كرده اند : اول اينكه ثبوت تاثير براى غير خدا چه تاثير مادى و چه معنوى ضرورى است و نمى توان آن را انكار كرد ، خود خداى تعالى در كلام مجيدش تاثير را با همه انواعش به غير خداى تعالى نسبت داده و مگر ممكن است غير اين باشد ؟ با اينكه انكار مطلق آن ابطال قانون عليت و معلوليت عمومى است كه خود ركنى است براى همه ادله توحيد ، و ابطال قانون مذكور ، هدم بنيان توحيد است .
آرى ، آن تاثيرى كه خداى تعالى در كلام مجيدش از غير خداى تعالى نفى كرده تاثير استقلالى است كه هيچ موحدى در آن سخنى ندارد ، هر مسلمان موحدى مى داند كه هندوانه و سرديش ، عسل و گرميش در مزاج ، از خداى تعالى است ، او است كه هر چيزى را آفريده و اثرش را نيز خلق كرده .
و هيچ موحدى نمى گويد كه : عسل در بخشيدن حرارت به بدن حاجتى به خداى تعالى ندارد .
و اما اينكه بگوييم : نه هندوانه سرد است و نه عسل گرم و نه آب اثر سردى دارد و نه آتش اثر حرارت ، در حقيقت بديهيات عقل را انكار كرده و از فطرت بشرى خارج شده ايم ، خوب وقتى خداى تعالى بتواند به فلان موجود ، فلان اثر و خاصيت را ببخشد چرا نتواند به اولياى درگاهش مقام شفاعت و وساطت در آمرزش گناهان و برآمدن حاجات را ببخشد و حتى در تربت آنان اثر شفا بگذارد ؟ كسانى كه به اهل شفاعت يعنى به اولياى خدا متوسل مى شوند كارشان بدون دليل نيست آنها مى دانند كه اولا خداى تعالى در كلام مجيدش به افرادى كه مرضى درگاهش باشند مقام شفاعت داده و فرموده:
" ولايملك الذين يدعون من دونه الشفاعة الا من شهد بالحق وهم يعلمون!"
(86/زخرف)
***** صفحه 128 *****
و نيز فرموده: " و لا يشفعون الا لمن ارتضى!"(28/انبيا)
و اگر در درخواستهايشان خداى تعالى را به جاه آن حضرات و به حق آنان سوگند مى دهند در اين عمل خود ، دليل دارند و آن كلام خود خداى تعالى است كه مى فرمايد:
" و لقد سبقت كلمتنا لعبادنا المرسلين انهم لهم المنصورون و ان جندنا لهم الغالبون!" (171تا173/صافات)و نيز مى فرمايد:
" انا لننصر رسلنا و الذين آمنوا !" (51/غافر)
و اگر آن حضرات را تعظيم مى كنند و با زيارت قبورشان و بوسيدن ضريحشان اظهار محبت نسبت به آنان مى كنند و با تربت آنان تبرك مى جويند براى اين است كه اين اعمال را مصاديقى براى تعظيم شعائر مى دانند و به آيه شريفه:" و من يعظم شعائر الله فانها من تقوى القلوب!"(31/حج) و آيه مودت به ذى القربى و به آيات ديگر و روايات سنت ، تمسك مى كنند .
پس چنين كسى كه اينگونه اعمالى را انجام مى دهد مى خواهد وسيله اى به درگاه خدا برده و به آيه شريفه:
" يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و ابتغوا اليه الوسيله!"(35/مائده)
عمل كرده باشد ، پس اين خود خداى تعالى است كه ابتغاء وسيله به آن حضرات را تشريع كرده و دوست داشتن آنان و تعظيمشان را واجب فرموده و همين دوستى و تعظيم را وسائلى به درگاه خود قرار داده است و معنا ندارد كه خداى تعالى محبت به چيزى و تعظيم آن را واجب كند و در عين حال آثار آن را تحريم نمايد .
بنا بر اين هيچ مانعى در اين كار نيست كه كسى از راه دوستى انبياء و امامان الهى و تعظيم امر آنان و ساير آثار و لوازمى كه براى محبت و تعظيم هست به درگاه خدا تقرب بجويد ، البته اين در صورتى است كه دوستى و تعظيم و بوسيدن ضريح و ساير آثار محبت ، جنبه توسل و استشفاع داشته باشد نه اينكه اين امور و اين اشخاص را مستقل در تاثير بداند و يا اين اعمال جنبه پرستش داشته باشد .
و ثانيا از فرقى كه بين شرك و استشفاع هست غفلت ورزيده اند ، و به عبارتى ساده تر اينكه نتوانسته اند فرق بگذارند بين اينكه كسى غير خدا را بپرستد تا او نزد خدا شفاعتش كند و يا به خدا نزديكش كند و بين اينكه تنها خدا را بپرستد و غير خدا را شفيع درگاه او قرار دهد و با دوستى كردن به غير خدا به درگاه خدا تقرب بجويد ، كه در فرض اول به غير خداى تعالى استقلال داده و عبادت را خالص براى غير خدا كرده كه اين خود شرك ورزيدن در عبوديت است و در صورت دوم استقلال را فقط و فقط به خداى تعالى داده و او را مخصوص به عبادت كرده و احدى را شريك او قرار نداده است .
و اگر خداى تعالى مشركين را مذمت فرموده ، براى اين است كه گفته بودند:
" ما الا نعبدهم ليقربونا الى الله زلفى!"(3/زمر)
***** صفحه 129 *****
كه اين گفتارشان ظاهر در اين است كه به غير خدا استقلال داده اند و در عبادت تنها همان غير خدا را در نظر مى گيرند نه خداى تعالى را و اگر گفته بودند : ما تنها خدا را مى پرستيم و در عين حال از ملائكه و يا رسولان و اولياى خدا اميد داريم كه با اذن خدا ما را شفاعت كنند و كمبود ما را جبران نمايند .
و يا گفته بودند : ما به اين نامبردگان توسل مى جوييم و آنان را به درگاه خدا وسيله قرار مى دهيم و شعائرش را تعظيم مى كنيم و اوليايش را دوست مى داريم ، هرگز مشرك نبودند بلكه شركاى آنان همان جنبه را مى داشت كه كعبه در اسلام دارد يعنى وجهه عبوديت آنان واقع مى شد نه معبود ، همانطور كه كعبه وجهه عبوديت مسلمين است نه معبود آنان بلكه مسلمين خداى تعالى را روبروى آن عبادت مى كنند .
و من نمى فهمم اين آقايان در باره حجر الاسود و استحباب بوسيدن آن و دست ماليدن به آن را در اسلام چگونه توجيه مى كنند ؟ و همچنين در باره خود كعبه چه مى گويند ؟ آيا طواف پيرامون كعبه و بوسيدن و استلام حجر شركى است كه در اسلام استثناء نشده ؟ - كه مساله شرك ، حكم ضرورى عقلى است و قابل تخصيص و استثناء نيست - و يا مى گويند : اين كار فقط عبادت خدا است( و كعبه) و حجر الاسود حكم طريق و جهت را دارد ؟ اگر اين را مى گويند ، از ايشان مى پرسيم پس چه فرقى بين سنگ كعبه و بين غير آن هست ؟ اگر تعظيم غير خدا بر وجه استقلال دادن به آن غير نباشد و جنبه پرستش نباشد ، چرا شرك شمرده شود ؟ و تمامى روايات و آياتى كه بطور مطلق به تعظيم شعائر الهى و تعظيم رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم و دوست داشتن آن جناب و مودت با حضرتش و حب اهل بيتش و مودت آنان سفارش كرده و همچنين سفارشات ديگرى از اين قبيل ، سفارش هايى است كه بجا و هيچ اشكالى در آنها نيست .
الميزان ج : 10 ص : 40