معارف قرآن در المیزان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

معارف قرآن در المیزان - نسخه متنی

علامه سید محمدحسین طباطبایی؛ تألیف: سید مهدی (حبیبی) امین

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

***** صفحه 111 *****
     و يكى از آن دختران نامبرده كه نامش أديتى بود ارواح منيره را بزاييد ، كه به آنها ديقانه گويند و اين ارواح ، همانهايى هستند كه ساكن در آسمانها بوده و خيرات را انجام مى دهند  و اما خواهرش ديتى جمع بسيارى از ارواح شريره را زاييد ، كه نام آنها داتينه و يا اسورة است كه در ظلمت ها منزل گزيده و تمامى شرور عالم به آنها منتهى مى شود .
     و اما كره زمين تا اين زمان خالى از سكنه بود ، بعضى از برهمائيان مى گويند برهما مانوسويامبوقا را از درون نفس خود خارج كرد ، ولى بعضى ديگر مى گويند مانوسويامبوقا قبل از برهما بوده  و او همان خود برهم ، معبود واحد است ، كه برهما را با ساتاروبا ازدواج داد  و به آن دو گفت : زاد و ولد را زياد كنيد  و نسل خود را رشد دهيد .
     بعضى ديگر گفته اند برهما صاحب چهار فرزند شد به نامهاى برهمان كشتريا ، قايسيا ، و سودرا ، كه اولى از دهان او خارج شد  و دومى از بازوى راستش و سومى از ران راستش  و چهارمى از پاى راستش  و در نتيجه اين چهار تن چهار ريشه و مبدأ شدند براى چهار فرقه اصلى .
     و سه تن اخير ايشان نيز با سه زن از زنان خارج شده از او ازدواج كردند كه اولى از بازوى راست او و دومى از ران چپ او  و سومى از پاى چپ او خارج شده بودند  و به نام شوهرانشان ناميده شدند ، به اضافه علامت تانيث ، كه در ادبيت برهمائيان كلمه نى مى باشد( اين وضع سه تن از زاييده برهما بود اما زاييده اول او يعنى) برهمان او نيز با همسرى از همسران پدرش ازدواج كرد ، اما همسر نامبرده از نسل أسوره شريره بود ، اين ترتيبى بود كه در كتاب فيداس براى كيفيت خلقت عالم ذكر كرده .
     و اما برهما بعد از آنكه اله خالق قدير شد از رتبه وشنو ، اقنوم دوم و رتبه سيوا ، اقنوم سوم سقوط كرد ، جريان سقوطش چنين بود كه دچار كبر و عجب شد  و پنداشت كه او نظير و هم پايه على است و در نتيجه در نارك - يعنى دوزخ - بيفتاد  و عفو و مغفرت شامل حالش نشد مگر به يك شرط  و آن اين بود كه در چهار قرن به شكل جسدى مادى در بيايد ، برهما دربار اول به صورت كلاغى با شعور كه نامش كاكابوسندا بود درآمد ، در نوبت دوم به شكل بار باقلميكى در آمد كه اول دزد بود و سپس مردى عبوس و رزين و نادم شد ، و پس از آن مترجم معروفى براى فيداس و مؤلفى براى كتاب راميانا شد و در نوبت سوم به صورت قياس در آمد كه شاعر و مؤلف كتاب مهابارانا و بغاقة و بورانها بود  و در نوبت چهارم كه همين قرن فعلى يعنى عصر كالى يوغ است به صورت كاليداسا در آمد كه شاعر تشخيصى عظيم و مؤلف كتاب ساكنتالا و تنقيح كننده مؤلفات قلميكى است در آمد .
     سپس برهما در سه حال ظهور كرد ، در حال اول واحد صمد  و كل اعظم على بود و در حال دوم همان حالت اول را به مرحله عمل درآورد  و شروع به عمل كرد ، و در حالت سوم به شكل انسانى حكيم متجسد و ظاهر شد .

***** صفحه 112 *****
     و برهما در هند عبادتى عمومى ندارد  و چنان نيست كه عموم مردم او را عبادت كنند ، بلكه در هند فقط يك هيكل( معبد) دارد ، چيزى كه هست هندى ها او را موضوع عبادت خود قرار مى دهند  و صبح و شام در دعاهاى خود او را مى خوانند ، به اين طريق كه سه نوبت با كف دست خود ، آب گرفته و روبروى آفتاب آن آب را به زمين پرت مى كنند  و در هنگام ظهر عبادت خود را تجديد مى كنند ، به اين طريق كه گلى تقديم آن هيكل مى كنند  و در تقديس آتش ، به جاى گل ، روغن مصفى تقديمش مى كنند همانطور كه براى اله آتش تقديم مى كنند  و اين تقديس از همه تقديس هاى ديگرشان مهم تر و مقدس تر است  و نام آن ، هوم و يا هوما و رغيب است .
     برهما به شكل مرد داراى ريشى بلند در مى آيد كه به يك دست ، سلسله كائنات را دارد  و به دست ديگر ، آن ظرفى كه آب حيات آسمانى در آن است در حالى كه بر مركب هما سوار است - هما عبارت است از مرغى الهى كه به كركس و عقاب شبيه است - .
     و اما برهمان پسر برهماى بكر است و برهما او را از دهان خود بيرون آورد ، كه شرحش گذشت ، و نصيبش را چهار كتاب مقدس به نام فيداس قرار داد ، و چهار كتاب مقدس كنايه است از چهار كلمه اى كه او هر يك را با يك دهان از چهار دهانش تكلم كرده .
     و چون برهمان خواست تا با مثل خواهرانش ازدواج كند برهما به او گفت: تو براى درس و نماز متولد شده اى ، بايد كه از علاقه هاى جسمانى دورى كنى ، ولى برهمان به قول پدرش قانع نشد ، در نتيجه برهما بر او غصب كرد و او را با يكى از زنان جنى شرير كه آنها را اسوره مى گويند ازدواج داد و نتيجه اين ازدواج ولادت براهمه شد  و براهمه عبارتند از كاهنان مقدس كه تفسير كتاب فيداس مخصوص ايشان است  و نيز گرفتن نذوراتى كه هندى ها دارند به عهده ايشان است .
     و اما كشتريا صنف جنگجويان براهمه را زاييد و قايسيا صنف اهل زراعت هنودرا  و سودرا صنف بردگان براهمه را ، بنا بر اين براهمه چهار صنفند .
     غير بستانى گفته اند كه : كيش برهميه به چهار طبقه تقسيم شده است طبقه اول براهمه كه عبارتند از علماى مذهب ، طبقه دوم ارتشى ها ، طبقه سوم كشاورزان  و طبقه چهارم تجار  و بقيه طبقات اجتماع يعنى زنان و بردگان در آن كيش مورد اعتناء واقع نشده اند  و ما در تفسير آيه شريفه:" يا ايها الذين آمنوا عليكم انفسكم ...!"(105/مائده) در جلد ششم الميزان در ذيل يك بحثى علمى از كتاب ما للهند من مقولة تاليف ابو ريحان بيرونى پاره اى از وظايف براهمه و عبادات آنان را در اين تفسير نقل كرديم  و همچنين پاره اى از مطالب از كتاب ملل و نحل ، تاليف شهرستانى را در باره شرايع صابئين بازگو نموديم .
     و مذاهب وثنيت هندى كه گويا صابئين نيز مثل ايشانند همه در يك عقيده اتفاق دارند  و آن اعتقاد به تناسخ است و حاصل آن اين است كه عوالم هستى هم از طرف گذشته و ازل  و هم ناحيه آينده و ابد نامتناهيند و هر عالمى براى خود بهره اى از بقاء موقت دارد ، وقتى اجل آن عالم منقضى شد صورتى كه دارد از دست مى دهد و باطل مى شود  و از آن عالم ، عالمى ديگر متولد مى شود كه آن نيز مدتى زندگى مى كند و مى ميرد و از آن عالم نيز عالم سومى پديد مى آيد  و همچنين از ازل چنين بوده و تا ابد نيز چنين خواهد بود .

***** صفحه 113 *****
     اين وضع كه در سراسر جهان و در همه عوالم جريان دارد در تك تك نفوس انسانها نيز جارى است و نفوس انسانيت كه متعلق مى شود به بدنها هرگز نمى ميرد ، هر چند كه بدنها مى ميرند ، اما نفسى كه متعلق بوده به اين بدنى كه در حال مرگ است ، مبدأ حيات مى شود براى بدنى ديگر كه در حال پيدايش است ، مدتى هم با اين بدن زندگى مى كند تا مرگ آن بدن برسد ، باز متعلق مى شود به بدن سوم و كيفيت زندگيش در هر بدن بستگى دارد به كارهايى كه در بدن قبلى انجام داده ، اگر نيكوكار بوده و با اعمال نيك فضايل نفسانى كسب كرده ، زندگى خوشى خواهد داشت ، و اگر با اعمال زشت رذائلى كسب كرده، زندگى نكبت بارى خواهد داشت ، البته اين جريان مخصوص نفوس ناقصه است ، اما نفوسى كه در معرفت برهم( خداى سبحان) به درجه كمال رسيده اند آنها به حيات ابدى زنده و از تولد بار دوم ايمن و از نظام قهرى تناسخ خارج مى باشند .
     بحث 7- بت پرستي بودائي  
     دائرة المعارف بستانى در باره وثنيت بودائى مطالبى آورده كه خلاصه اش اين است كه وثنيت برهميه به وسيله كيش بودا ، بازسازى و اصلاح شد  و اين كيش منسوب است به بودا سقيامونى كه بنا به آنچه از تاريخ سيلانى نقل شده در سال پانصد و چهل و سه قبل از ميلاد وفات يافته ، البته تواريخ ديگر ، غير اين را گفته اند  و اختلاف در سال فوت او به دو هزار سال هم كشيده شده است و به همين جهت كه تاريخ درستى از اين مرد در دست نيست بسيارى احتمال داده اند كه وى يك شخص خرافى و موهوم بوده و چنين شخصى اصلا وجود نداشته ، ولى كاوشهايى كه اخيرا در گايا شده و همچنين آثارى كه در بطنة به دست آمده بر صحت وجود اين شخص دلالت دارد و نيز آثار ديگرى از تاريخ زندگى و تعاليمى كه وى به شاگردان و پيروان خود القاء مى كرده به دست آمده است .
     بودا از خانواده اى شاهنشاهى بوده كه به خاندان سوذودانا معروف بوده اند ، كه از دنيا و شهوات آن كناره گيرى نموده  و در جوانى از مردم عزلت مى گزيده است و سالهايى از عمر خود را در بعضى از جنگلهاى وحشتناك به تزهد و رياضت كشيدن گذرانده تا آنجا كه دلش به نور معرفت روشن شده است آنگاه از جنگل خارج شده به ميان مردم آمده و بطورى كه گفته اند در آن هنگام سى و شش سال از عمر او مى گذشته و در بين مردم به دعوت پرداخته و آنان را به تخلص از رنج و بدبختى و رستگارى به راحتى كبرى و حياتى آسمانى و ابدى و سرمدى دعوت مى كرده و آنان را نصيحت مى نموده و به تمسك به ذيل شريعت خود تشويق مى كرده است و اصول شريعتش عبارت بوده از تخلق به اخلاق كريمه و رها كردن شهوات و اجتناب از رذائل.

***** صفحه 114 *****
     بودا ( بطورى كه نقل شده،) بر خلاف برهمى ها كه خود را تافته اى جدا بافته مى دانستند و بطور كلى مردم را در تشرف به سعادت دينى متفاوت و زنان و كودكان را به كلى محروم از اين سعادت مى دانستند همواره در باره خود و معايب و وساوس درونيش صحبت مى كرده و هيچ بزرگى و تكبرى براى خود قائل نبوده  و رسما مى گفته من نيز مانند همه شما گرفتار تسويلات و وساوس نفسانى هستم و نيز مى گفته در عالم به جز يك شريعت ، شريعت ديگرى نيست  و گويا منظورش اين بوده كه همه شرايع در اين سخن اتفاق دارند كه مجرمين بايد به شدت عقوبت شوند و صالحان به ثواب عظيم برخوردار گردند ولى شريعت من هيچ سخنى از عقوبت نداشته و براى عموم مردم نعمت است و در آن شريعت همانند آسمان ، جايى است براى مردان و زنان و كودكان و دختران و اغنياء و فقراء ، چيزى كه هست توانگران به زحمت مى توانند اين راه را بپيمايند .
     تعليم بودا بطورى كه از عقايد بودائيان بر مى آيد بر اين اساس است كه طبيعت ، تهى و تو خالى بوده و چيزى جز وهمى حيله گر نيست و عدم در همه جا و در هر زمان وجود دارد و مملو از غش است و همين عدم است كه همه ديوارها و موانع بين اصناف مردم و جنسيات و احوال دنيوى آنان را بر مى دارد و نه تنها مردم را برادر يكديگر مى سازد بلكه حتى كرمها را نيز برادر بودائيان مى سازد .
     بودائيان معتقدند به اينكه آخرين عبارتى كه سقيامونى به آن تكلم كرده اين بوده : هر موجود مركب فانى است و در نظر بودائيان هدف نهايى و آخرين مرحله كمال عبارت است از : نجات نفس از هر بيمارى و غرور .
     و نيز معتقدند به اينكه دوره تناسخ كه البته نقطه اى نهايى كه بدان منتهى شود ندارد در يك صورت از وسط پاره مى شود و قطع مى گردد و آن وقتى است كه نفس از تولد جديد امتناع بورزد كه در اين صورت تصميم مى گيرد خود را حتى از ميل به هستى پاك كند .
     اين بود قواعد اصولى كيش بودا كه بطور صريح در قديمى ترين تعليماتش كه در الاريانى ستيانس درج شده آمده است و عبارت است از چهار قاعده مهم كه به خود سقيامونى نسبت داده شده و گفته اند وى اين چهار قاعده را در اولين موعظه اش كه در جنگلى معروف به جنگل غزال در نزديكى هاى بنارس ايراد كرده بود خاطرنشان ساخته است .
     و اين حقايق چهارگانه عبارتند از معرفى الم، معرفى ريشه آن، لا شى ء كردن و از بين بردن الم  و راهى كه آدمى را موفق به از بين بردن آن مى كند .
     در معرفى الم گفته است : الم عبارت است از ولادت و سن و مرض و مرگ و برخورد با ناملايمات و جدا شدن از محبوبها و عجز از رسيدن به مقاصد و اسباب الم عبارت است از شهوات نفسانى و جسمى و هواهاى درونى .
     حقيقت سوم عبارت است از لا شى ء كردن همه اين سببها .

***** صفحه 115 *****
     حقيقت چهارم عبارت است از لا شى ء كردن الم ، كه در باره حقيقت چهارم گفته است اين طريقه هشت قسم است - نظر صحيح 2 - حس صحيح 3 - نطق صحيح 4 - فعل صحيح 5 - مركز صحيح 6 - جد و كوشش صحيح 7 - ذكر صحيح 8 - تامل و تفكر صحيح ، كه اين هشت طريقه از نظر بودائيان عبارت است از ايمان و در حفاريهايى كه در بسيارى از بناهاى باستانى آنان شده و همچنين در چند كتاب از كتب مدونه آنان نيز آمده (نوشته اند) كه ايمان عبارت است از اين هشت چيز .
     و اما دستور العمل و ادب بودا هر چه هست برگشتش به سه چيز است 1 - اجتناب از هر چيز پست و زشت 2 - عمل كردن و انجام دادن هر كار نيك 3 - تهذيب عقل .
     آنچه ما از تعاليم بودا در اينجا آورديم آن تعاليمى است كه مذاهب مختلف بودائى همه در آن اتفاق دارند و هيچ اختلافى در آن نيست و اما غير اينها يعنى كيفيت عبادت و قربانى كردن كهونت و فلسفه و اسرارى كه براى امورى ذكر كرده اند مسايلى است كه در طول زمان و مرور ايام به كيش بودا اضافه كرده اند كه سخنانى عجيب و آرائى غريب در آن ديده مى شود ، آرائى در مورد خلقت عالم و سخنانى در مورد نظم عالم و چيزهايى ديگر .
     از جمله حرفهاى عجيبى كه زده اند اين است كه بودا به هيچ وجه از ناحيه خدا حرف نمى زده و اين نه بدان جهت بوده كه مبدأ هستى را قبول نداشته و يا از آن روى گردان بوده ، بلكه از اين جهت بوده كه او همه تلاش خود را صرف مجهز كردن مردم به زهد و ترك زندگى دنيوى و نفرت دادن از اين خانه غرور و نيرنگ مى كرده .
     بحث 8- بت پرستي عرب  
     وثنى هاى عرب ، اولين طايفه اى هستند كه اسلام لبه تيز مبارزات خود را متوجه آنان نموده و به دين توحيد دعوتشان كرده و در عهد جاهليت ، قسمت عمده مردم عرب بدوى بودند و شهرنشين ها امثال مردم يمن نيز در عين داشتن تمدن شهرى مع ذلك طبع صحرانشينى خود را حفظ كرده بودند و علاوه بر رسوم موروثى از نياكان ، رسومى هم از همسايگان نيرومندشان چون ايران و روم و مصر و حبشه و هند در آنان حكم مى كرد كه يك دسته از آن رسوم و آداب، رسوم و آداب دينى بود.
     و نياكان قديم عرب يعنى آنها كه عرب خالص بودند و قوم عاد ، ارم و ثمود از آن جمله بودند همه دين وثنيت داشتند به دليل اينكه خداى تعالى در كتاب مجيدش در ضمن سرگذشت قوم هود و صالح و اصحاب مدين و اهل سبا و داستان سليمان و خبرى كه هدهد از آن سرزمين برايش آورد ، داشتن اين مسلك را به اين اقوام نسبت داده و اين اعتقاد را از آنان حكايت كرده است .

***** صفحه 116 *****
     وضع نياكان عرب بدين منوال بود تا آنكه ابراهيم عليه السلام فرزندش اسماعيل و همسرش هاجر را به سرزمين مكه آورد كه سرزمينى خشك و بدون آب و علف بود و تنها قبيله جرهم در آن زندگى مى كردند ، ابراهيم عليه السلام آن دو را در آن سرزمين گذاشت و اسماعيل در آنجا رشد كرد و به تدريج شهر مكه ساخته شد آنگاه ابراهيم عليه السلام كعبه بيت الحرام را در آنجا بنا نهاد و مردم را به دين حنيف خود كه همان دين اسلام بود دعوت نمود و مردم حجاز و اطراف آن ، دين آن جناب را پذيرفتند و ابراهيم عليه السلام حج خانه خدا و مراسم آن را براى آنان تشريع نمود كه آيه شريفه زير به همه اين مطالب دلالت داشته و فرمان خداى تعالى به ابراهيم را اينطور حكايت مى كند:
" و اذن فى الناس بالحج ياتوك رجالا و على كل ضامر ياتين من كل فج عميق!" (27/حج)
     پس از گذشت ايام ، بعضى از اعراب در اثر معاشرتشان با يهوديانى كه در ناحيه اى از حجاز ساكن بودند به دين يهود گرايش پيدا نموده و كيش نصرانيت نيز در بعضى از نواحى جزيره رخنه يافت و همچنين كيش مجوسيت در ناحيه اى ديگر براى خود جا باز كرد .
     بعد از اين حوادث ، وقايعى در مكه بين دودمان اسماعيل و قوم جرهم اتفاق افتاد و سرانجام دودمان اسماعيل قوم جرهم را از مكه بيرون كرد و عمرو بن لحى بر شهر مكه و اطراف آن مستولى گرديد .
     زمانى كه عمرو بن لحى به مرض سختى مبتلا شد ، به او گفتند : در بلقاء ، از سرزمين شام آبگرمى هست كه اگر در آن استحمام كنى بهبودى مى يابى .
     عمرو به شام رفت و در ناحيه بلقاء در آن آبگرم استحمام كرد و بهبودى يافت  و در آن سرزمين به مردمى برخورد كه بت مى پرستيدند ، از آنان پرسيد كه : اين چه مراسمى است ؟ گفتند اين بت ها ارباب ما هستند كه ما آنها را به شكل هياكل علوى و به شكل افرادى از بشر ساخته ايم تا از آنها يارى بخواهيم و آنها ما را يارى كنند و در هنگام خشكسالى از آنها باران بخواهيم و براى ما باران بفرستند .
     عمرو بن لحى از اين سخن خوشش آمد و از آن مردم خواست تا بتى از بت هايشان را به وى بدهند .
     آنها نيز بتى به نام هبل به وى دادند ، عمرو ، هبل را به مكه آورد و بر بام كعبه نهاد ، بت اساف و بت نائله كه به گفته شهرستانى در كتاب ملل و نحل به شكل زن و شوهرى بودند  و بنا به گفته ديگران به شكل دو جوان بودند نيز با او بود ، عمرو مردم را دعوت كرد به اينكه بت ها را بپرستند و اين پيشنهاد را در بين قوم خود ترويج كرد و قوم او كه همان دودمان اسماعيل بودند پس از آنكه سالها بر دين توحيد بودند و مردم دنيا آنان را پيروان دين حنيف مى شناختند  - چون پيروان ملت ابراهيم عليه السلام بودند - به كيش بت پرستى برگشتند ، در حقيقت معناى حنفيت را از دست داده و فقط اسم آن برايشان باقى ماند و حنفاء ، اسم شد براى بت پرستان عرب .

***** صفحه 117 *****
     و يكى از عواملى كه باعث شد كيش وثنيت را زود بپذيرند و آنان را به كيش وثنيت نزديك سازد اين بوده كه مردم حجاز چه يهود و چه نصارا و چه مجوس و چه بت پرستش ، احترام بسيارى براى كعبه قائل بودند و اين شدت احترام به حدى رسيده بود كه وقتى مى خواستند از اين سرزمين خارج شوند و به نقطه اى سفر كنند ، سنگى از سنگ هاى حرم را به عنوان تبرك و محفوظ بودن از خطر با خود مى بردند و هر جا كه منزل مى كردند آن سنگ را زمين گذاشته دورش طواف مى كردند تا هم به اين وسيله سفر خود را مبارك سازند و هم محبت خود نسبت به كعبه و حرم را اظهار كرده باشند .
     اين كارها باعث شد كه وثنيت در عرب شايع شود چه عرب اصلى و چه آنهايى كه در اصل عرب نبودند بعدها عرب شدند و ديگر از اهل توحيد كسى از اين انحراف سالم نماند مگر عدد اندكى كه در هيچ جا نامشان برده نمى شد .
     و از جمله بت هاى معروف در بين آنان بت هبل و اساف و نائله بود كه گفتيم : عمرو بن لحى آنها را از شام آورد و مردم را به پرستش آنها دعوت كرد( و از ديگر بتان آنان) بت لات و عزى و مناة و ود و سواع و يغوث و يعوق و نسر بود كه نام اين هشت بت در قرآن كريم آمده و پنج بت اخير آنها را به قوم نوح نسبت داده اند.
     در كافى به سند خود از عبد الرحمان بن اشل بياع الانماط از امام صادق عليه السلام روايت آورده كه فرمود: بت يغوث در برابر درب كعبه نصب شده بود و جاى بت يعوق دست راست كعبه و محل بت نسر دست چپ كعبه بود .
     و نيز در همين روايت آمده كه بت هبل بر بام كعبه اساف و نائله بر بالاى صفا و مروه نصب شده بودند .
     و در تفسير قمى آمده كه امام عليه السلام فرمود: بت ود متعلق به قبيله كلب و بت سواع متعلق به هذيل و بت يغوث مربوط به مراد و بت يعوق متعلق به همدان و بت نسر از آن حصين بود .
     و در وثنيت عرب آثارى از وثنيت صابئه از قبيل غسل كردن بعد از جنابت و امثال آن وجود داشت .
     و آثارى ديگر از وثنيت براهمه در آن ديده مى شد نظير اعتقاد به انواع( اعتقاد به تاثير داشتن 22 ستاره در اوضاع كره زمين كه طلوع و غروب هر يك به دنبال ديگرى است،) و اعتقاد به دهر( و اينكه عالم از ازل بوده و تا ابد خواهد بود و صانعى آن را نيافريده،) كه بيانش در وثنيت بودا گذشت و خداى تعالى از بت پرستان عرب ، همين اعتقاد را حكايت نموده مى فرمايد:
     " و قالوا ما هى الا حياتنا الدنيا نموت و نحيا و ما يهلكنا الا الدهر!"(24/جاثيه)
      هر چند كه بعضى از مفسرين گفته اند : اين آيه مربوط به ماديون است كه اصلا وجود صانع تبارك و تعالى را قبول ندارند .

***** صفحه 118 *****
     در وثنيت عرب آثارى هم از دين حنيف يعنى اسلام ابراهيم باقى مانده بود مانند ختنه كردن و حج رفتن ، چيزى كه هست همين سنت ها را نيز با سنن وثنيت مخلوط كرده بودند مثلا وقتى به زيارت خانه خدا ( حج) مى آمدند ، دستى هم به سر و گوش بت هاى دور كعبه مى كشيدند و هنگام طواف لخت مادر زاد مى شدند و لبيك را به اين عبارت مى گفتند : لبيك لبيك اللهم لبيك لا شريك لك الا شريك هو لك ، تملكه و ما ملك ، وثنيت عرب مراسم و معتقدات ديگرى نيز داشتند كه نمى توان گفت از آثار كدام كيش است بلكه از تراشيده هاى خود آنان بوده مانند اعتقاد به بحيرة و سائبه و وصيله و حام و اعتقاد به صدى و هام و انصاب - بت ها و ازلام - تيره چوب هايى كه با آن تار مى زدند و امورى ديگر كه بيان و شرحش در كتب تاريخ آمده و ما در الميزان در سوره مائده در ذيل آيه 103 كلمات بحيره و سائبه و وصيله و حام را و نيز در ذيل آيه 3 و آيه 9 آن سوره كلمات ازلام و انصاب را تفسير كرديم .
     بحث 9- دفاع اسلام از توحيد و نبردش با بت پرستي  
     دعوت الهى چه قبل از اسلام و چه بعد از اسلام همواره با وثنيت در جنگ بوده و در برابر آن ايستاده و مردم را به سوى دين توحيد خوانده است ، همچنانكه خداى تعالى در قرآن كريم در ضمن سرگذشت دعوت انبياء و رسولانى چون نوح و هود و صالح و ابراهيم و شعيب و موسى عليه السلام اين معنا را آورده و در ضمن سرگذشت عيسى و لوط و يونس عليهماالسلام به آن اشاره فرموده است .
     و در آيه شريفه زير مطلب را بطور اجمال آورده مى فرمايد:
     " و ما ارسلنا من قبلك من رسول الا نوحى اليه انه لا اله الا انا فاعبدون!"
     (25/انبيا)
     رسول گرامى اسلام حضرت محمد مصطفى صلى الله عليه وآله وسلّم نيز دعوت عمومى خود را نخست با دعوت وثنى مذهبان قوم خود به طريق حكمت و موعظه حسنه و جدال به بهترين وجه به دين توحيد آغاز كرد و آنان جز با مسخره كردن و آزار و اذيت آن جناب و شكنجه دادن به مؤمنين، عكس العملى نشان ندادند و كار فتنه انگيزى و شكنجه مسلمانان را به حدى از شدت رساندند كه جمعى از مسلمين را ناچار كردند تا مكه را ترك گفته به سرزمين حبشه هجرت كنند ، مشركين وقتى چنين ديدند نقشه كشتن آن جناب را ريختند لذا آن حضرت به مدينه هجرت فرمود و به دنبالش دسته دسته مردم با ايمان به مدينه هجرت كردند.
     و چيزى نگذشت كه در صحنه هايى چون بدر و احد و خندق و جنگ هاى بسيارى ديگر با مسلمين گلاويز شدند تا آنكه خداى تعالى آن جناب را در فتح مكه بر آنان پيروز ساخت و آن جناب خانه كعبه و حرم را از لوث بت هاى مشركين پاك نموده و بت هايى كه

***** صفحه 119 *****
پيرامون كعبه مشرفه نصب شده بود بشكست و چون كه هبل بر بالاى بام كعبه نصب شده بود لذا على عليه السلام را به بالاى بام فرستاد و آن جناب آن بت بزرگ را به پايين پرت كرد( و بطورى كه گفته اند: هبل بزرگترين بت مشركين بوده و باز بطورى كه ذكر كرده اند: آن را در عتبه مسجد الحرام دفن كردند!)
     اسلام عنايت شديدى دارد بر اينكه ماده وثنيت را ريشه كن كرده و دلها را از خاطراتى كه انسانها را به سوى شرك مى كشاند پاك كند و نفوس بشر را از اينكه پيرامون آن بگردند و به اين اعتقاد خرافى نزديك بشوند برگرداند و اين شدت عنايت اسلام از معارف اصولى و اخلاقى و احكام شرعيه اسلام به خوبى مشهود است ، زيرا اعتقاد حق را تنها اين مى داند كه:
     " لا اله الا هو له الاسماء الحسنى!"(8/طه)
     معبودى جز الله نيست و آنچه كلمه حسنى است از آن او است و او مالك هر چيز است و هستى اصيل از آن او است ، خدايى است كه مستقل به ذات خود و عنى از عالميان است و هر موجودى غير او هستيش از ناحيه او آغاز شده و برگشتش نيز به سوى او است ، خدايى كه كل موجودات در تمام شؤون ذات  و در حدوث و بقايش نيازمند به او هستند ، پس اگر كسى نسبت استقلالى هر چند ناچيزى به شيئى از اشياء دهد و آن را به همان مقدار از خداى تعالى - نه از غير خدا - مستقل بداند ، حال يا ذاتش را مستقل از آن جناب بداند و يا صفات و اعمالش را ، چنين كسى به حسب اين نسبت دادن مشرك خواهد بود .
     و نيز اسلام را مى بينى كه خلق را دستور مى دهد به توكل جستن بر خداى تعالى و داشتن ثقه و اعتماد به او و داخل شدن در تحت ولايت و سرپرستى او و دوستى كردن با هر كس و هر چيز در راه رضاى او و دشمنى كردن با هر كس و هر چيز در راه رضاى او و نيز دستور مى دهد به اينكه خلق اعمال خود را خالص براى او انجام دهند و از اعتماد و ركون و دلبستگى به غير خدا نهى مى كند و نيز از اطمينان داشتن به اسباب ظاهرى و اميد بستن به غير او و از عجب ورزيدن و تكبر كردن نهى مى كنند و همچنين از هر عمل قلبى و بدنى كه معنايش استقلال دادن به غير او و شرك ورزيدن به او است نهى مى كنند .
     و نيز مى بينى كه اسلام از سجده كردن براى غير خداى تعالى و از ساختن مجسمه به شكل هر موجود سايه دار و از كشيدن تصوير هر موجود زنده و از اطاعت غير خدا كردن و به امر و نهى غير خدا گوش دادن و عمل كردن نهى مى كند مگر آنكه برگشت اطاعت غير خدا به اطاعت خدا باشد ، مانند اطاعت كردن از انبياء و امامان دين كه خود خداى تعالى دستور داده آنان را اطاعت كنيم و نيز اسلام را مى بينى كه از بدعت نهادن و يا بدعت ديگران را متابعت نمودن و از پيروى گامهاى شيطان نهى مى كند .
     و روايات وارده از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم و ائمه اهل بيت عليهم السلام پر است از اينكه شرك به خداى تعالى دو قسم است : شرك جلى و واضح  و شرك خفى كه جايش درون دل است و اينكه شرك داراى مراتب بسيار است و به جز افراد مخلص

***** صفحه 120 *****
هيچ كس نمى تواند از همه مراتب آن مبراء باشد و اينكه شرك آنقدر دقيق و نهفته است كه تشخيص آن براى صاحبش از تشخيص صداى پاى مورچه بر روى سنگ بلورين آن هم در شب ظلمانى دشوارتر است .
     در كافى از امام صادق عليه السلام روايت شده كه آن جناب در تفسير آيه شريفه:" يوم لا ينفع مال و لا بنون الا من اتى الله بقلب سليم!"(88و89/شعرا) فرمود: قلب سليم آن قلبى است كه وقتى به ديدار خدا مى آيد غير خدا كسى در آن نباشد ، و نيز فرمود : هر قلبى كه در آن شرك و يا شكى باشد آن قلب ساقط است و اگر اين همه سفارش به زهد در دنيا كرده اند ، براى اين است كه دلهايشان براى آخرت از هر چيز غير خدا فارغ و تهى شود .
     و نيز روايت وارد شده كه عبادت كردن خدا به طمع بهشت ، عبادت اجيران است و عبادت كردن از ترس عذاب خدا ، عبادت بردگان زير دست است  و حق عبادت آن است كه آدمى خداى تعالى را به خاطر اينكه دوستش مى دارد عبادت كند و اين عبادت ، عبادت بندگان گرامى و بزرگوار است و اين مقامى است مكنون كه جز پاكان كسى به آن دسترسى ندارد و در سابق در بحث هايى كه گذشت رواياتى چند در اين باب نقل شد .
     بحث 10- اساس سيره رسول الله بر توحيد و نفي شرکاء!  
     خداى تعالى در آيه زير برنامه اى را كه به رسول گراميش دستور داده تا آن را سيره خود در مجتمع بشرى قرار دهد بطور اجمال بيان كرده و مى فرمايد:
" قل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء بيننا و بينكم ان لا نعبد الا الله و لا نشرك به شيئا و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون!"(64/ال عمران)
      و نيز در آيه زير به رخنه يافتن عقايد وثنيت در دين حنيف آنان اشاره نموده مى فرمايد:
" قل يا اهل الكتاب لا تغلوا فى دينكم غير الحق و لا تتبعوا اهواء قوم قد ضلوا من قبل و اضلوا كثيرا و ضلوا عن سواء السبيل!"(77/مائده)
      و نيز در مقام مذمت اهل كتاب فرموده:
" اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله و المسيح بن مريم و ما امروا الا ليعبدوا الها واحدا لا اله الا هو سبحانه عما يشركون!" (31/توبه)
     رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم در اجراى احكام و حدود با تمامى طبقات بطور مساوى عمل مى كرد و هيچگونه تبعيضى را روا نمى داشت و سيره اش بر اين جارى بود كه فاصله طبقاتى را تا حد ممكن به حد اقل رسانده و طبقه حاكم را به محكوم  و رئيس را به مرئوس ، خادم را به مخدوم ، غنى را به فقير  و مردان را به زنان  و شريف را به افراد بى خانمان و گمنام نزديك سازد در نظر آن جناب هيچ كرامت و فخر و تحكمى براى احدى بر احدى نيست مگر كرامت و مزيت تقوا  و حساب سنجش افراد در دست خدا  و حكم از آن او است .

/ 14