معارف قرآن در المیزان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

معارف قرآن در المیزان - نسخه متنی

علامه سید محمدحسین طباطبایی؛ تألیف: سید مهدی (حبیبی) امین

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

***** صفحه 61 *****
     " و لله الاسماء الحسنى فادعوه بها!" (180/اعراف)  و جمله:
     " له الاسماء الحسنى يسبح له ما فى السموات و الارض!" (24/حشر)
      و امثال آن بر مى آيد كه هر اسمى در عالم كه از جهت معنا احسن اسماء بوده باشد آن اسم از آن خداست ، پس نمى توان اسماء حسنى را شمرد و به عدد معينى محدود كرد .
     ولى آن مقدارى كه در خود قرآن آمده صد و بيست و هفت اسم است:
1- الف: اله ، احد ، اول ، آخر ، اعلى ، اكرم ، اعلم ، ارحم الراحمين ، احكم الحاكمين ، احسن الخالقين ، اهل التقوى ، اهل المغفرة ، اقرب ، ابقى .
2- (ب):  بارى ، باطن ، بديع ، بر ، بصير.
3- (ت:)  تواب.
4- (ج):  جبار ، جامع.
5- (ح:)  حكيم ، حليم ، حى ، حق ، حميد ، حسيب ، حفيظ ، حفى.
6- (خ:)  خبير ، خالق ، خلاق ، خير ، خير الماكرين ، خير الرازقين ، خير الفاصلين ، خير الحاكمين ، خير الفاتحين ، خير الغافرين ، خير الوارثين ، خير الراحمين ، خير المنزلين.
7- (ذ: )  ذو العرش ، ذو الطول ، ذو انتقام ، ذو الفضل العظيم ، ذو الرحمة ، ذو القوة ، ذو الجلال و الاكرام ، ذو المعارج.
8- (ر: )  رحمان ، رحيم ، رؤوف ، رب ، رفيع الدرجات ، رزاق ، رقيب.
9- (س: )  سميع ، سلام ، سريع الحساب ، سريع العقاب.
10- (ش:)  شهيد ، شاكر ، شكور ، شديد العقاب ، شديد المحال.
11- (ص: )  صمد.
12- (ظ: )  ظاهر.
13- (ع: ) عليم ، عزيز ، عفو ، على ، عظيم ، علام الغيوب ، عالم الغيب و الشهادة.
14- (غ: )  غنى ، غفور ، غالب ، غافر الذنب ، غفار.
15- (ف: )  فالق الاصباح ، فالق الحب و النوى ، فاطر ، فتاح.
16- (ق: )  قوى ، قدوس ، قيوم ، قاهر ، قهار ، قريب ، قادر ، قدير ، قابل التوب ، القائم على كل نفس بما كسبت!
17- (ک: )  كبير ، كريم ، كافى.
18- (ل: )  لطيف.
19- (م: )  ملك ، مؤمن ، مهيمن ، متكبر ، مصور ، مجيد ، مجيب ، مبين ، مولى، محيط ، مقيت ، متعال ، محيى ، متين ، مقتدر ، مستعان ، مبدى ، مالك الملك.
20-  (ن: )  نصير ، نور.

***** صفحه 62 *****
1- (و: )  وهاب ، واحد ، ولى ، والى ، واسع ، وكيل ، ودود.
2-  (ه: )  هادى.
     در سابق هم گذشت كه ظاهر جمله:" و لله الاسماء الحسنى!" و همچنين جمله:" له الاسماء الحسنى!" اين است كه معانى اين اسماء را خداى تعالى به نحو اصالت داراست، ديگران به تبع او دارا هستند ، پس مالك حقيقى اين اسماء خداست، ديگران چيزى از آن را مالك نيستند مگر آنچه را كه خداوند به ايشان تمليك كرده باشد ، كه بعد از تمليك هم باز مالك است و از ملكش بيرون نرفته ، پس حقيقت علم - مثلا - از آن خدا است  و غير از او كسى چيزى از اين حقيقت را مالك نيست مگر آنچه را كه او به ايشان بخشيده باشد كه باز مالك حقيقى همان مقدار هم خدا است ، چون بعد از تمليك از ملك و سلطنتش بيرون نرفته است .
     و از جمله ادله بر اين معنا ، يعنى بر اينكه اسماء و اوصافى كه هم بر خدا اطلاق مى شود و هم بر غير او مشترك معنوى هستند ، اسمائى است كه به صيغه افعل التفضيل     ( يعنى بر وزن افعل) وارد شده است ، مانند : اعلى و اكرم ، زيرا صيغه افعل التفضيل به ظاهرش دلالت دارد بر اينكه مفضل عليه و مفضل هر دو در اصل معنى شريكند ، همچنين اسمائى كه به نحو اضافه وارد شده مانند: خير الحاكمين ( بهترين حكم كنندگان!) و خير الرازقين و احسن الخالقين ، زيرا اينگونه اسماء نيز ظهور در اشتراك دارند .
بحث 7- آيا اسماء خدا توقيفي است ؟
     از آنچه گذشت روشن گرديد كه در قرآن هيچ دليلى بر توقيفى بودن اسماء خداى تعالى وجود ندارد بلكه دليل بر عدم آن هست ، آيه شريفه:" و لله الاسماء الحسنى فادعوه بها و ذروا الذين يلحدون فى اسمائه ... !"(180/اعراف) كه بعضى با آن بر توقيفى بودن اسماء خدا استدلال كرده اند ، استدلالشان وقتى صحيح است كه الف لام در " الاسماء " براى عهد باشد و مراد از الحاد در اسماء تعدى از اسماء معين خدا و اضافه كردن اسمائى كه از طريق نقل نرسيده ، بوده باشد  و ليكن هم عهد بودن الف لام و هم به معناى تعدى بودن الحاد مورد نظر و اشكالى است كه در سابق بيانش گذشت .
     و اما روايات بسيارى كه از طرق شيعه و سنى وارد شده كه پيغمبر اكرم فرمود : براى خدا نود و نه ، يعنى صد منهاى يك اسم است ، هر كس آنها را بشمارد داخل بهشت مى شود و همچنين روايات ديگرى كه قريب به اين مضمون است هيچ يك دلالت بر توقيف ندارد ، البته همانطورى كه گفتيم اين از نظر بحث تفسيرى است ، نه بحث فقهى ، ممكن است از نظر بحث فقهى و احتياط در دين جايز نباشد انسان از پيش خود براى خدا اسم بگذارد ، زيرا احتياط اقتضا دارد كه در اسم بردن از خدا به همان اسمائى اكتفا شود كه از طريق نقل رسيده باشد ، همه اين حرفها راجع به اسم گذاردن است  و اما صرف اطلاق ، بدون اينكه پاى اسم گذارى در ميان بيايد البته اشكالى نداشته و امر در آن آسان است .
الميزان ج : 8  ص :  457

***** صفحه 63 *****
تحليل روايات مربوط به:  اسماء الحسني
     در كتاب توحيد به سند خود از حضرت رضا از پدران بزرگوارش از على عليه السلام روايت كرده كه فرمود : براى خدا نود و نه اسم است كه هر كس خدا را با آنها بخواند دعايش مستجاب مى شود و هر كس آنها را بشمارد داخل بهشت مى گردد.
     مؤلف: مراد از اينكه فرمود : هر كس آنها را بشمارد داخل بهشت مى گردد ايمان به اين است كه خداى تعالى متصف به جميع آن صفاتى است كه اين اسماء دلالت بر آنها دارند، بطورى كه درباره اتصاف خداوند به يكى از آنها بى ايمان نباشد!
     در كافى به سند خود از ابى عبد الله عليه السلام روايت كرده كه فرمود: خداى تعالى اسمى را آفريد كه با حروف تلفظ كردنى نيست و به لفظى ادا كردنى نيست و شخصيت جسدى و كالبدى ندارد و به تشبيهى وصف كردنى نيست و به رنگى رنگرزى نشده، اقطار از آن منفى و نواحى و حدود از آن دور است و حس هر متوهم از درك آن محجوب، و مستترى است غير مستور .
     آنگاه اين اسم را كلمه تامه اى قرار داد و بر چهار جزء با هم تركيبش كرد بطورى كه هيچ يك از آن چهار جزء جلوتر از بقيه نيست ، سپس از اين اسم سه اسم ديگر ظاهر كرد ، چون خلائق به آنها احتياج داشتند ، يك اسم ديگر را همچنان در پرده گذاشت  و اسم مكنون و مخزونى كه معروف است همان اسم است ، پس اين است آن اسمائى كه ظاهر شد، پس ظاهر عبارت است از الله ، تبارك و تعالى ، خداى سبحان مسخر كرد براى هر يك از اين اسماء سه گانه چهار ركن را ، در نتيجه مجموع اركان دوازده شد ، آنگاه براى هر ركن سى اسم خلق كرد كه فعلى منسوب به آن اسماء است و آن اسماء عبارتند از : رحمان ، رحيم ، ملك ، قدوس ، خالق ، بارى ، مصور ، حى ، قيوم ، لا تاخذه سنة و لا نوم ، عليم ، خبير ، سميع ، بصير ، حكيم ، عزيز ، جبار ، متكبر ، على ، عظيم ، مقتدر ، قادر ، سلام ، مؤمن ، مهيمن ، بارى ، منشى ء ، بديع ، رفيع، جليل ، كريم ، محيى ، مميت ، باعث ، وارث .
     اين اسماء با تتمه اسماى حسنى كه بر سيصد و شصت اسم بالغ مى شود ، نسبتى است براى اسماى سه گانه ، اسماى سه گانه اركان و حجاب هايى است براى آن اسم واحدى كه با اين سه اسم مكنون و مخزون شد ، اين است معناى كلام خداى عز و جل كه مى فرمايد:" قل ادعوا الله او ادعوا الرحمن اياما تدعوا فله الاسماء الحسنى!"(110/اسرا)
     مؤلف : اوصافى كه در اين روايت براى اسماء ذكر كرده و فرموده : خداى تعالى اسمى را آفريد به حروفى كه تلفظ كردنى نيست ... صريح است در اينكه منظور از اسم ، لفظ نيست و معنائى هم كه لفظ دلالت بر آن كند نيست ، خلاصه از باب مفعوم ذهنى كه لفظ دلالت بر آن كند نيست ، براى اينكه لفظ و يا مفهوم ذهنى كه لفظ دلالت بر آن مى كند چيزى نيست كه متصف به اوصاف مذكور در روايت بشود ، اين بسيار روشن است ، ما بقى فقرات هم با لفظ بودن و يا مفهوم ذهنى بودن آن نمى سازد .

***** صفحه 64 *****
     پس ناگزير منظور از اسم جز مصداقى كه اگر لفظى در كار مى بود مطابق آن لفظ بود چيز ديگرى نمى تواند باشد ، معلوم است كه اسم به اين معنى و مخصوصا از نظر اينكه فرمود : به سه اسم : الله ، تبارك و تعالى تجزيه گرديد جز ذات متعالى او و يا لا اقل چيزى كه قطعا قائم به ذات و غير خارج از ذات است نخواهد بود.
     پس نسبت آفريدن به اين اسم دادن در آنجا كه فرمود : خداى تعالى اسمى را آفريد خود كاشف از اين است كه مراد از آفريدن نيز آن معناى متعارف از اين كلمه نيست ، بلكه منظور از آن ظهور ذات متعالى است بنحوى كه منشا بروز اسمى از اسماء مى شود ، اينجاست كه روايت بر بيان گذشته ما منطبق مى شود  و آن اين بود كه گفتيم در بين اسماء خدا ترتب است يعنى بعضى واسطه ثبوت ديگرى و آن ديگر مترتب بر وجود آن بعض است ، تا اينكه سلسله مترتبه منتهى به اسمى شود كه تعين آن عين عدم تعين آن است  و مقيد بودن ذات متعالى به آن ، عين اطلاق و عدم تقيد او است .
     اينكه فرمود : پس ظاهر عبارت است از : الله ، تبارك و تعالى اشاره است به جهات عامه اى كه تمامى جهات خاصه از كمال به آنها منتهى مى گردد  و خلق از تمامى جهات به آنها محتاجند ،  آنها سه هستند ، يكى آن اسمى است كه لفظ جلاله الله دلالت بر آن داشته و آن جهت استجماع ذات نسبت به همه كمالات است ،  يكى ديگر آن اسمى است كه لفظ تبارك دلالت بر آن مى كند ،  آن جهت ثبوت كمالات و منشئيت خيرات و بركات است ، سوم آن اسمى است كه لفظ تعالى حاكى از آن است و آن جهت نداشتن نقائص و ارتفاع حاجات است .
     و اينكه فرمود : فعلى منسوب به آن اسماء است اشاره است به همان مطلبى كه ما در سابق گفتيم و آن ناشى شدن اسمى از اسم ديگر است .
     و اينكه فرمود : كه بر سيصد و شصت اسم ... ، صريح است در اينكه اسماء خدا منحصر در نود و نه عدد نيست .
     و اينكه - بنا به نقل توحيد - فرمود : و اسماء سه گانه اركان و حجاب هايى است براى آن يك اسم سرش اين است كه اسم مكنون مخزون از آنجايى كه اسم است ، تعين و ظهورى است از ذات متعالى  و از جهت اينكه بحسب ذات و از ناحيه خودش مكنون و غير ظاهر است ، ظهورش عين عدم ظهور و تعينش عين عدم تعين خواهد بود ،  اين همان تعبيريست كه گاه گاهى خود ما مى كنيم و مى گوييم : خداى تعالى محدود به حدى نيست حتى به اين حد عدمى  و هيچ وصف و صفتى محيط به او نيست حتى اين وصف سلبى و همه اين مطالبى كه ما در باره او مى گوييم توصيفى است از ما  و خداى تعالى عظيم تر و بزرگتر از آن است .

***** صفحه 65 *****
     لازمه اين حرف اين است كه اسم جلاله كه كاشف از ذات مستجمع جميع صفات كمال است اسمى از اسماء ذات باشد نه خود ذات و نه آن اسم مكنون و مخزون ، همچنين اسم تبارك و تعالى كه با اسم جلاله سه اسم هستند كه البته با هم حجاب اسم مكنونند ، بى اينكه يكى از ديگرى جلوتر باشد  و اين سه حجاب و اسم مكنون كه با هر سه اين اسماء محجوب شده غير ذاتند و اما ذات بارى تعالى ، نه اشاره اى به او منتهى مى شود و نه عبارتى مى تواند او را حكايت كند ، زيرا هر عبارتى كه بخواهد از او حكايت كند و هر ايمائى كه بخواهد بسوى او اشاره كند خود اسمى از اسماء است و به آن نحوى كه هست محدود است و ذات متعالى اجل از محدوديت است .
     اينكه فرمود : اين است معناى كلام خداى عز و جل كه فرمود:" قل ادعوا الله او ادعوا الرحمن ايا ما تدعوا فله الاسماء الحسنى!"(110/اسرا) وجه استفاده فرمايشاتش از آيه شريفه اين است كه ضمير در كلمه فله به كلمه ايا بر مى گردد و اين كلمه اسم شرط و از كناياتى است كه معنايش تعين ندارد و تعينش همان نداشتن تعين است  و معلوم است كه از الله و رحمان كه در آيه شريفه است مصداق لفظ آن دو است نه خود آنها  و گر نه مى فرمود : " ادعوا بالله- دعا كنيد به خدا يا به رحمان" و ليكن فرمود : بخوانيد خداى را ... پس مدلول آيه اين مى شود كه اسماء منسوب به خدا همه و همه قائم به مقامى هستند كه هيچ خبرى از آن مقام در دست نيست  و هيچ اشاره و نشانه اى از آن نمى توان داد مگر همين كه خبرى از آن در دست نيست  و اشاره اى به آن واقع نمى شود .
     در اين روايت "تبارك و تعالى" و همچنين" لا تاخذه سنة و لا نوم" را از اسماء خدا شمرده ، اين از نظر ادبى صحيح نيست ،  حتما مقصود از اسم را صرف دلالت بر ذات گرفته البته ذات در حالى كه ماخوذ با صفتى از صفاتش است و مقصود امام از اسم مصطلح اهل ادب نبوده است.
     و اين روايت از روايات برجسته اى است كه متعرض مساله اى شده كه بسيار از افق افكار عامه و فهم هاى متعارف بالاتر و دورتر است  و لذا ما نيز در شرح آن به اشاراتى اكتفا كرديم و گر نه روشن كردن كامل آن محتاج به بحث مبسوطى است كه از حوصله مقام ما بيرون است .
     چيزى كه هست اساس آن جز بر همان بحث سابق كه ما در تحت عنوان اسماء و صفات چه نسبتى به ما و در ميان خود دارند گذرانديم نيست و مبناى زائدى ندارد  و بر شما خواننده محترم است كه كمال دقت را در آن بحث بكار بريد تا آنكه مساله آنطور كه بايد برايتان روشن گردد و توفيق آن با خدا است .
     و در كتاب توحيد به سند خود از على عليه السلام روايت كرده كه در يكى از خطبه هايش فرمود: پروردگار من لطيف لطافت است ، پس ديگر نبايد او را به وصف لطف توصيف كرد ، او عظيم عظمت است ، ديگر به وصف عظيم توصيف نمى شود ، او كبير كبرياء است ، ديگر به وصف كبير توصيف نمى شود ، جليل جلالت است با اين حال نبايد

***** صفحه 66 *****
خودش را به وصف جلالت يعنى غلظت توصيف نمود ، او قبل از هر چيز است و گفته نمى شود چيزى قبل از او بوده  و بعد از هر چيز است و گفته نمى شود چيزى بعد از او هست ، او خواستار اشياء است ليكن نه به همت و تحمل زحمت ، دراك است اما نه به نيرنگ ، او در تمامى اشياء هست اما نه ممزوج با آنها است و نه از آنها جدا است ، ظاهر است اما خيال نكنى كه ظهورش مانند ظهور ساير موجودات به مباشرت است ، نمودار و جلوه گر است ، اما نه بطورى كه بر خيزى و در صدد ديدنش بيفتى ، جدا است اما نه به مسافت ، نزديك است اما نه نزديك بودن مكان او با مكان ما ، لطيف است اما نه به اينكه جسم لطيفى داشته باشد ، موجود است ، اما نه موجود بعد از عدم ، آفريدگار است اما نه به اينكه اضطرار وادارش كرده باشد ، اندازه گير است اما نه به حركت ، اراده كن است اما نه به همت ، شنوا است ، نه بوسيله جهاز شنوائى ، بينا است ، نه بوسيله ابزار بينائى.
     مؤلف : آن حضرت بطورى كه ملاحظه مى كنيد در اسماء و صفات خداى تعالى تنها اصل معانى آنها را اثبات نموده و خصوصياتى را كه مصاديق ممكنه آن دارند و نواقصى را كه در مصاديق مادى آن است از خداى تعالى نفى فرموده ، اين نيز همان مطلبى است كه ما سابقا بيانش كرديم .
     اين معانى در احاديث بسيارى از ائمه اهل بيت عليهم السلام و مخصوصا از امام على ، امام حسن ، امام حسين ، امام باقر ، امام صادق ، امام كاظم و امام رضا عليه السلام در خطبه هاى بى شمارى وارد شده كه هر كس بخواهد بايد به كتب حديث مراجعه نمايد- و خدا راهنما است!
     و در معانى الاخبار به سند خود از حنان بن سدير از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه در ضمن حديثى فرمود: پس براى او شبيه و مانند و همتائى نيست  و براى خداست اسماء حسنائى كه جز او كسى به آن اسماء ناميده نمى شود  و آن اسماء همان است كه خداى تعالى آن را در قرآن كريم توصيف كرده و فرموده: "فادعوه بها و ذروا الذين يلحدون فى اسمائه!"(180/اعراف) و اين اشخاصى كه مى فرمايد در اسماء خدا الحاد مى ورزند از جهلشان است  و نمى دانند كه چه مى كنند ، كفر مى ورزند و خيال مى كنند كه كار نيكى مى كنند همچنانكه فرموده:" و ما يؤمن اكثرهم بالله الا و هم مشركون- بيشتر ايشان ايمان نمى آورند به خدا مگر اينكه مشركند و خيال مى كنند ايمان دارند!"(106/يوسف) و همين هايند آن كسانى كه در اسماء خدا الحاد ورزيده و آنها را در غير مواردش بكار مى برند .
     مؤلف : اين حديث گفتار ما را كه در باره معناى اسماء حسنى و الحاد در آن گذرانديم تاييد مى كند و اينكه فرمود : جز او كسى به آن ناميده نمى شود معنايش اين است كه جز او كسى به آن معانى كه اين اسماء اختصاص به آنها يافته و مى توان از آنها به اين اسماء تعبير كرد متصف نمى شود ، مانند خالق كه به حقيقت معنايش يعنى آن معنائى كه بر خداى تعالى اطلاق مى شود به آن معنا بر كسى جز خداى تعالى اطلاق نمى گردد و همچنين ساير اسماء.   الميزان ج : 8  ص :  468

***** صفحه 67 *****


فصل پنجم: تسبيح خداي سبحان


بحثي در مفهوم تسبيح سنگ و چوب
" تُسبِّحُ لَهُ السمَوَت السبْعُ وَ الأَرْض وَ مَن فِيهِنَّ  وَ إِن مِّن شىْ ءٍ إِلا يُسبِّحُ بحَمْدِهِ وَ لَكِن لا تَفْقَهُونَ تَسبِيحَهُمْ  إِنَّهُ كانَ حَلِيماً غَفُوراً !"
" همه آسمانهاى هفتگانه و زمين و موجوداتى كه بين آنهاست همه او را منزه مى دارند و اصولا هيچ موجودى نيست مگر آنكه با حمدش خداوند را منزه مى دارد ولى شما تسبيح آنها را نمى فهميد كه او همواره بردبار و آمرزنده است!"( 44/اسري)
     تسبيح به معناى منزه داشتن است ، كه با زبان انجام شود ، مثلا گفته شود سبحان الله ولى وقتى حقيقت كلام عبارت باشد از فهماندن و كشف از ما فى الضمير و اشاره و راهنمائى به منوى خود ، اين فهماندن و كشف به هر طريقى كه صورت گيرد كلام خواهد بود هر چند كه با زبان نباشد ، آرى اين انسان است كه براى نشان دادن منويات خود و اشاره بدانها راهى ندارد كه از طريق تكوين انجامش دهد ، مثلا منويات خود را در دل طرف خلق كند لذا ناگزير است كه براى اين كار الفاظ را استخدام نموده و به وسيله الفاظ كه عبارت است از صوتهائى كه هر يك براى يك معنا قرار داده شده مخاطب خود را به آنچه كه در دل دارد خبردار سازد و قهرا روش و سنت تفهيم و تفهم بر همين استخدام الفاظ جريان يافته ، البته چه بسا كه براى پاره اى مقاصد خود از اشاره با دست و سر و يا غير آن و چه بسا از كتابت و نصب علامات نيز استفاده كند .
     اگر بشر راه ديگرى جز استخدام الفاظ و يا اشاره و نصب علامت نداشته به همين ها عادت كرده و تنها اينها را كلام مى داند دليل نمى شود كه در واقع هم كلام همين ها باشد ، بلكه هر چيزى كه از معناى قصد شده ما پرده بردارد قول و كلام خواهد بود  و اگر موجودى قيام وجودش بر همين كشف بود همان قيام او قول و تكلم است ، هر چند به صورت صوت شنيدنى و الفاظ گفتنى نباشد .

***** صفحه 68 *****
     به دليل اينكه مى بينيم قرآن مجيد كلام و قول و امر و نهى و وحى و امثال اين معانى را به خداى تعالى نسبت مى دهد ، در حالى كه مى دانيم كلام او از قبيل آواز شنيدنى  و الفاظ قراردادى نيست و اگر در عين حال چنين نسبتى به خدا داده جز براى اين نيست كه كلام منحصر در آواز نيست ، بلكه هر چيزى كه از مقاصد كشف و پرده بردارى كند كلام است .
     و ما مى بينيم كه اين موجودات آسمانى و زمينى و خود آسمان و زمين همه بطور صريح از وحدانيت رب خود در ربوبيت كشف مى كند  و او را از هر نقص و عيبى منزه مى دارد ، پس مى توان گفت  و بلكه بايد گفت كه آسمان و زمين خدا را تسبيح مى گويند .
     آرى اين عالم فى نفسه جز محض حاجت و صرف فقر و فاقه به خداى تعالى چيز ديگرى نيست ، در ذاتش و صفاتش و احوالش و به تمام سراسر وجودش محتاج خداست  و احتياج بهترين كاشف از وجود محتاج اليه است  و مى فهماند كه بدون او خودش مستقلا هيچ چيز ندارد  و آنى منفك از او و بى نياز از او نيست  و تمامى موجودات عالم با حاجتى كه در وجود و نقصى كه در ذات خود دارند از وجود پديد آورنده اى غنى در وجود و تام و كامل در ذات خبر مى دهند و همچنين با ارتباطى كه با ساير موجودات داشته از آنها براى تكميل وجود خود استمداد مى كند  و نقائصى كه در ذات خود دارد برطرف مى سازد بطور صريح كشف مى كند از وجود پديد آورنده اى كه او رب و متصرف در هر چيز و مدبر امر هر چيز است .
     از سوى ديگر اين نظام عمومى و جارى در موجودات عالم كه باعث شده همه پراكنده ها را جمع نموده و رابطه اى در ميان همه برقرار سازد نيز بدون زبان از اين حقيقت، كشف و پرده بردارى مى كند ، پس پديد آورنده اين عالم هم واحد و يكتا است ، او است كه با تنهائى خود مرجع همه عالم و با وحدت خود برآورنده همه حوائج و تكميل كننده همه نواقص است ، پس هر كه غير او است بدون حاجت و نقيضه نخواهد بود .
     رب و پروردگار او است ، ربى غير او نيست و غنيئى كه فقر نداشته باشد و كاملى كه نقص نداشته باشد او است ، بنا بر اين تمامى اين موجودات عالم با حاجت و نقص خود خداى را از داشتن احتياج تنزيه و از داشتن نقص تبرئه مى كنند .
     حتى نادانان مشركين هم كه براى خدا شركائى اثبات مى كنند و يا نقصى و عيبى به او نسبت مى دهند با همين عمل خود تقدس خداى را از شريك و برائتش را از نقص اثبات مى كنند ، زيرا معنائى كه در ذهن و ضمير اين انسانها تصور شده و الفاظى كه با آن الفاظ حرف مى زنند و تمامى اعضائى كه براى رساندن اين هدف استخدام مى كنند همه امورى هستند كه با حاجت وجودى خود از پروردگارى واحد و بى شريك و نقص خبر مى دهند .
     پس مثل اين انسان كه توحيد آفريدگار خود را انكار مى كند مثل انسانى است كه به بانگ بلند ادعا كند كه حتى يكنفر هم در عالم نيست كه سخن بگويد  و بر چنين مطلبى شهادت دهد ، زيرا اين شخص غافل است كه همين شهادتش بهترين دليل بر خلاف مدعاى

***** صفحه 69 *****
خودش است  و هر چه پافشارى بيشترى كند و يا شهود بيشترى بياورد بر خلاف گفته خودش حجت محكمترى اقامه كرده است .
     حال اگر بگوئى صرف اينكه عالم به وجودش كشف از وجود آفريدگارى مى كند سبب نمى شود كه بگوئيم عالم همه تسبيح خدا مى گويند ، چون صرف كشف را تسبيح نمى گويند ، مگر وقتى كه توأم با قصد و اختيار باشد ، هم كشف باشد و هم قصد و قصد هم از توابع حيات است  و اغلب موجودات عالم از حيات بى بهره اند آسمان و آنچه سياره است  و زمين و آنچه جمادات است حيات ندارند ، پس گويا چاره اى نيست از اينكه تسبيح را حمل بر معناى مجازى نموده مقصود از آن را همان كشف و دلالت بر وجود پروردگار خود بدانيم .
     در پاسخ مى گوئيم : از كلام خداى تعالى فهميده مى شود كه مساله علم نيز در تمامى موجودات هست ، هر جا كه خلقت راه يافته علم نيز بدانجا رخنه كرده است و هر يك از موجودات به مقدار حظى كه از وجود دارد بهره اى از علم دارد  و البته لازمه اين حرف اين نيست كه بگوئيم تمامى موجودات از نظر علم با هم برابرند  و يا بگوئيم علم در همه يك نوع است و يا همه آنچه را كه انسان مى فهمد مى فهمند و بايد آدمى به علم آنها پى ببرد  و اگر نبرد معلوم مى شود علم ندارند .
     البته اين نيست ، ولى اگر اين نيست دليل نمى شود بر اينكه هيچ بهره اى از علم ندارند ، خواهى گفت از كجاى كلام خدا برمى آيد كه همه عالمند و بهره اى از علم دارند ؟ مى گوئيم از آيه:
     " قالوا انطقنا الله الذى انطق كل شى ء!" (21/فصلت)  و نيز آيه :
     " فقال لها و للأرض ائتيا طوعا او كرها قالتا اتينا طائعين !" (11/فصلت)
     و آياتى كه اين معنا را افاده كند بسيار است.
     و چون چنين است كه هيچ موجودى فاقد علم نيست بنا بر اين خيلى آسان است كه بگوييم هيچ موجودى نيست مگر آنكه وجود خود را درك مى كند (البته مرحله اى از درك،) و مى خواهد با وجود خود احتياج و نقص وجودى خود را كه سراپايش را احاطه كرده اظهار نمايد ، احتياج و نقصى كه غناى پروردگار و كمال او آن را احاطه نموده است ، پس هيچ موجودى نيست مگر آنكه درك مى كند كه ربى غير از خداى تعالى ندارد ، پس او پروردگار خود را تسبيح نموده و از داشتن شريك و يا هر عيبى منزه مى دارد .
     با اين بيان به خوبى روشن مى گردد كه وجهى ندارد كه ما تسبيح زمين و آسمان را در آيه مورد بحث حمل بر مطلق دلالت كرده و مرتكب مجاز شويم، زيرا وقتى جايز است ارتكاب مجاز كرد كه نشود كلام صاحب كلام را حمل بر حقيقت نمود.
     نظير اين حرف ، گفتار بعضى ديگر است كه گفته اند : تسبيح بعضى از موجودات از قبيل مؤمنين از افراد انسان و ملائكه زبانى و قالى و تسبيح بقيه موجودات حالى است  و مجازا تسبيح گفته مى شود ، چون موجودات هر يك به نوبه خود به وجود خداى تعالى

***** صفحه 70 *****
دلالت مى كنند ، به اين اعتبار آنان را تسبيح گوى خدا خوانده است  و خلاصه اينكه كلمه تسبيح در اين آيه بر سبيل عموم المجاز به كار رفته است .
     جواب اين حرف همان جوابى است كه به اولى داديم و حق مطلب همان است كه گفتيم تسبيح تمامى موجودات تسبيح حقيقى و قالى است چيزى كه هست قالى بودن لازم نيست حتما با الفاظ شنيدنى و قراردادى بوده باشد. در آخر جلد دوم الميزان هم كلامى كه به درد اين بحث بخورد آمده است .
     پس اينكه فرمود:" تسبح له السموات السبع و الارض و من فيهن!" (44/اسري) تسبيح حقيقى را - كه عبارت است از تكلم - براى هر وجودى اثبات مى كند .
     آرى هر موجودى با وجودش و آنچه مربوط به وجودش مى باشد و با ارتباطى كه با ساير موجودات دارد خداى را تسبيح مى كند و بيانش اين است كه پروردگار من منزه تر از اين است كه بتوان مانند مشركين نسبت شريك و يا نقص به او داد.
     و اينكه فرمود:" و ان من شى ء الا يسبح بحمده!"(44/اسرا) مقصود اين است كه بفهماند تسبيح براى خدا اختصاص به طايفه و يا نوع معينى از موجودات ندارد ، بلكه تمامى موجودات او را تسبيح مى گويند ، اين معنا را جمله قبلى هم - كه آسمانها و زمين و هر چه را كه در آنها است اسم مى برد - بيان كرد ، ولى چيزى كه هست اينكه : در اين جمله حمد خدا را نيز بر تسبيح اضافه كرد تا بفهماند همانطور كه خدا را تسبيح مى كنند حمد هم مى كنند  و خدا را به صفات جميل و افعال نيكش مى ستايند .
     چون همانطور كه در همه موجودات چيزى از نقص و حاجت وجود دارد كه از خود آنها نشات گرفته است ، همچنين سهمى از كمال و غنى در آنها وجود دارد كه مستند به صنع جميل خدا و انعام او است  و از ناحيه او داراى اين اوصاف كماليه شده است .
     بنا بر اين همانطور كه اظهار اين نعمتها يعنى وجود دادن آنها ، اظهار حاجت و نقص آن موجود و كشف برائت خدا از حاجت و نقص است  و يا تسبيح است همچنين اظهار و ايجادش ابراز فعل جميل خدا نيز هست ، كه حكايت از اوصاف جميل خدا مى كند ، پس همين ايجاد هم تسبيح خدا و هم حمد خداست ، چون حمد جز ثناى بر فعل جميل اختيارى چيزى نيست ، موجودات هم با وجود خود همينكار را مى كنند ، پس وجود موجودات هم حمد خدا و هم تسبيح او است .
     و به بيانى ديگر اگر اشياء و موجودات از جهت كشفشان ، غنا و كمال خدائى و نقص و احتياج خود مورد لحاظ قرار گيرند ، وجودشان تسبيح خواهد بود ، و اگر از اين جهت لحاظ شوند كه نشان دهنده نعمت وجود و ساير جهات كمالند از اين نظر وجودشان حمد خدا است ، البته در اين صورت وقتى حمد و تسبيح دارند كه شعور موجودات را هم در نظر بگيريم .
     و اما اگر موجودات از اين نظر لحاظ شوند كه نشان دهنده صفات جمال و جلال خدايند و از علم و شعورشان قطع نظر شود ، در اين صورت صرفا آياتى هستند كه بر ذات پروردگار دلالت مى كنند .

/ 14