پرداختند، و در بين انوار بهاى تو فرو رفتند، و از بالاى خاك نظر انداخته و مستواى كبرياى تو را ديدند، از اين رو اهل ملكوت آنها را زوار و اهل جبروت آنها را عمار ناميدند «1».
در بحار از ارشاد ديلمى حديثى كه ارشاد بدون سند ذكر كرده نقل مىكند و خود براى آن دو سند ذكر مىكند و در آن حديث آمده كه: خداى تعالى فرمود، هر كس به مقتضاى رضاى من عمل كند من او را به سه خصلت وا مىدارم، اول: شكرى به او ياد مىدهم كه آميخته با جهل نباشد. دوم: به ذكرى موفقش مىكنم كه فراموشى در آن راه نداشته باشد. سوم:
محبتى از خودم در دلش مىاندازم كه محبت هيچيك از مخلوقاتم را بر آن محبت ترجيح ندهد.
چنين كسى وقتى مرا دوست بدارد دوستش ميدارم، و چشم دلش را بسوى جلال خود باز مىكنم، و بندگان خاص خود را از او پنهان نمىدارم، و با او در تاريكيهاى شب و روشنى روز هم كلام مىشوم، تا جايى كه يكسره از هم كلامى با مخلوقات و همنشينى با آنها صرفنظر كند، و نيز كلام خود و كلام ملائكه خودم را به او مىشنوانم، و اسرارى را كه از خلقم نهان داشتهام براى او فاش مىكنم، و نيز لباس حيا بر تنش مىپوشانم، بطورى كه جميع خلق از او شرم كنند، و روى زمين كه راه مىرود با مغفرت خدا قدم بردارد، دلش را دلى با ظرفيت و بينا قرار داده و هيچ چيز از اسرار بهشت و آتش را بر او پوشيده نمىدارم، ترس و وحشتى كه در قيامت بر مردم مستولى خواهد شد به او نشان داده و همچنين به حسابهايى كه از توانگران و بىنوايان و جاهلان و علما مىكشم آشنايش مىنمايم، و نيز من او را در بستر قبرش مىخوابانم و منكر و نكير را بر او نازل مىكنم تا از وى پرسش كنند، و او اندوه مرگ و ظلمت قبر و لحد و هول مطلع را احساس نكند، آن گاه ميزانش را نصب كرده و نامه عملش را باز نموده و كتابش را در دست راستش مىنهم، تا آن كتاب را بخواند، آن گاه بين خودم و او واسطه و ترجمان قرار نمىدهم، اين است صفات محبين، اى احمد اندوه خود را يكى كن، و زبانت را يكى ساز، و بدنت را چنان زنده بدار كه هيچ گاه غفلت نورزد، چون هر كس از من غافل شود من او را به خودش سپرده و ديگر باك ندارم كه در كدام وادى به هلاكت مىافتد «2».
مؤلف: روايات سهگانه اخير گو اينكه مستقيما مربوط به بحث ما نيست ليكن از اين جهت آنها را نقل كرديم كه خواننده نقاد و بينا با مطالعه آن نسبت به مطالبى كه گفتيم قضاوت كند، چون از اين روايات نيز استفاده مىشود كه با فكر و علوم فكرى آن طور كه بايد
(1) اثبات الوصية ص 105. (2) بحار الانوار.