ترجمه تفسیر المیزان

سید محمدحسین طباطبایی؛ ترجمه: سید محمدباقر موسوی همدانی

جلد 7 -صفحه : 546/ 241
نمايش فراداده

به معناى قدرت بر تصرف است، مانند" طاغوت" و" جبروت". چيزى كه هست اين قسم مصدر با ساير مصادر (ملك، طغيان، جبران و ...) اين فرق را دارد كه اين هيات تاكيد در معنا را نيز مى‏رساند. كلمه مزبور در قرآن نيز به همان معناى لغوى خود استعمال شده، و معناى جداگانه‏اى ندارد. و ليكن مصداق آن در قرآن، غير از ساير مصاديق عرفى است، چون" ملك" و" ملكوت" كه يك نوع سلطنت است، در ميان ما آدميان يك معناى فرضى و اعتبارى است و واقعيت خارجى ندارد، بلكه مساله احتياج به اجتماع و احتياج اجتماع به داشتن نظم در اعمال و افراد و برقرار داشتن أمن و عدالت و نيروى اجتماعى، ما را وادار به قبول و معتبر شمردن آن كرده است. و لذا مى‏بينيم با" بيع"،" هبه" و" غصب" و امثال آن در هر لحظه، از شخصى به شخص ديگرى منتقل مى‏شود. و اين معناى اعتبارى و قراردادى را گر چه مى‏توان در باره خداى تعالى هم تصوير كرد، از اين راه كه حكم به حق در جامعه بشرى ملك خدا است، هم چنان كه خودش هم فرموده:" إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ" «1» و نيز فرموده:" لَهُ الْحَمْدُ فِي الْأُولى‏ وَ الْآخِرَةِ وَ لَهُ الْحُكْمُ" «2».

مالكيت حقيقى خداى سبحان، مانند مالكيت انسان است نسبت به قوا و افعالش‏

و ليكن همين ملك اعتبارى را اگر به تحليل عقل ببريم خواهيم ديد كه در ميان حقايق اصل و ريشه غير قابل زوال و انتقالى دارد، زيرا مى‏بينيم كه وقتى گفته مى‏شود:" انسان مالك نفس خويش است" معنايى جز اين ندارد كه انسان حاكم و مسلط و متصرف بر چشم و گوش و ساير قوا و افعال خويش است. به اين معنا كه اگر گوش من چيزهايى را مى‏شنود، و چشم من چيزهايى را مى‏بيند، و ساير قوايم كارهايى را انجام مى‏دهند، همه به پيروى اراده و حكم من است نه اراده و حكم ديگران، و اين معنا خود حقيقتى است كه در تحقق غير قابل زوال و انتقالش در ما، هيچ شبهه و ترديدى نيست.

پس انسان مالك قوا و افعال نفسانى خويش است و قوا، افعال و ساير آثار انسان، همه از تبعات و فروعات وجود او و قائم به ذات او است و غير مستقل نيست. چشم او به اذن او مى‏بيند و گوشش به اذن او مى‏شنود، چرا كه اگر او نبود، چشمى و ديدنى، گوشى و شنيدنى در كار نبود. او است كه در اين قوا مانند پادشاهى كه افراد جامعه همه به اذن او كار مى‏كنند، حكومت دارد، و هم چنان كه اگر پادشاهى نبود كه زمام تمامى امور را در دست گيرد، هرگز جامعه‏اى تشكيل نمى‏يافت، همچنين اگر نفس انسان نبود، قوايش نيز متشكل نمى‏شد.

(1) حكم نيست مگر از آن خدا. سوره انعام آيه 57

(2) در دنيا و آخرت ستايش سزاوار او است و او راست حكم. سوره قصص آيه 70