همان جهت ذكر شده است، مثلا در جمله" رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ" عرش عظيم به معناى ملك عظيم است، و در جمله" الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى" به اين معنا است كه خداوند احاطه به ملك خود دارد، و اين همان علم به چگونگى اشياء است، و اين كلمه اگر با كرسى ذكر شود معنايش غير معناى كرسى خواهد بود، زيرا عرش و كرسى دو درند از بزرگترين درهاى غيب، و خود آنها نيز از غيب بوده و در غيب بودن مثل همند، با اين تفاوت كه كرسى، در ظاهرى غيب است و طلوع هر چيز بديع و تازهاى از آنجا و پيدايش همه اشياء از آن در است، و عرش در باطنى آن است، يعنى علم به كيفيت موجودات و هستى آنها و قدر و حد و مكان آنها، و همچنين مشيت و صفت اراده و علم الفاظ و حركات و ترك و علم به آغاز موجودات و انجام آنها همه از آن در است.
پس عرش و كرسى دو در مقرون به هم هستند، جز اينكه ملك عرش، غير از ملك كرسى، و علم آن غيبتر و نهانتر از علم كرسى است، از همين جهت است كه خداى تعالى مىفرمايد:" رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ"، چون معنايش اين است كه: خداوند پروردگار عرشى است كه از كرسى بزرگتر، و در عين اينكه مقرون به كرسى است، صفاتش از صفات كرسى عظيمتر است.
عرض كردم: فدايت شوم، اگر چنين است پس چرا عرش در فضيلت، مقرون و همسايه كرسى شد؟ فرمود: براى اين همسايه كرسى است كه در آن، علم به كيفيات و احوال موجودات است، و نيز در آن درهاى ظاهرى بداء و انيت و حدود رتق و فتق آنها است، پس عرش و كرسى دو موجود قرين همند كه يكى ديگرى را وادار به صرف و اشتقاق مىكند، يعنى وادار مىكند به اينكه از يك موجود، موجودات ديگرى را منشعب سازد، همانطورى كه علماء از يك كلمه كلمات ديگرى را جدا و منشعب مىسازند، و براى اين از هم جدا و متمايز شدند كه علماء بر صدق دعواى آن دو استدلال كنند. آرى،" يختص برحمته من يشاء و هو القوى العزيز" «1» مؤلف: اينكه فرمود:" براى عرش صفات بسيارى است" گفتار قبلى ما را مبنى بر اينكه عرش محل اجتماع و تمركز سر رشتههاى تدابير عالم است، تاييد مىنمايد، هم چنان كه آخر حديث هم كه فرمود:" همانطورى كه علما از يك كلمه، كلمات ديگرى را جدا و منشعب مىسازند" اين معنا را تاييد مىنمايد.
و اينكه فرمود:" و اين همان علم به چگونگى اشياء است" مراد از آن، علم به علل و
(1) توحيد صدوق ص 321 ط تهران.