صفحهى 170
دشمنى برآمده و در تحريك احزاب و جمعآورى قبايل عرب عليه آن حضرت فعاليتها كرده بودند. رسول خدا (ص) در اطراف قلعههاى خيبر بار بينداخت، و پس از چند روز ابو بكر را با عدهاى از ياران خود به جنگ ايشان فرستاد، و ابو بكر كارى صورت نداد و شكست خورد، روز ديگر عمر را با جمعى روانه كرد او نيز شكست خورد.
در اين هنگام بود كه فرمود:" من فردا پرچم جنگ را به دست مردى مىدهم كه خدا و رسول را دوست مىدارد، و خدا و رسول نيز او را دوست مىدارند، به مردى مىدهم كه حملههايش پى در پى است، سابقه فرار ندارد، و برنمىگردد تا آنكه خداوند اين قلعهها را به دستش فتح كند" و چون فردا شد پرچم جنگ را به على (ع) سپرد و او را بسوى پيكار با يهوديان روانه ساخت. على (ع) برابر لشكر دشمن رفت و" مرحب" را كه جنگجوى معروفى بود به قتل رسانيده و لشكر دشمن را شكست داد. لشكر كفار بدرون قلعه گريخته و در را بروى خود بستند، على (ع) در قلعه را از جاى كند و خداوند قلعه خيبر را به دست او به روى لشكر اسلام گشود، و اين واقعه بعد از داستان صلح حديبيه در محرم سال هفتم هجرت اتفاق افتاد.
آن گاه رسول خدا (ص) يهوديانى را كه باقى مانده بودند نيز از مدينه و از اطراف آن بيرون كرد، و هر قبيلهاى را كه بيرون مىكرد، قبلا از در خيرخواهى مىفرمود اموالشان را بفروشند و بهاى آنها را دريافت نموده (سبك بار روانه شوند) اين بود خلاصه داستان يهود با رسول خدا (ص).
و در تفسير عياشى از جابر روايت كرده كه در ذيل آيه" إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ ..."
گفته است: اين آيه در باره بنى اميه نازل شده كه بدترين خلق خدايند. آرى، بنى اميه كسانى بودند كه از نظر باطن قرآن كافر بوده و كسانى بودند كه ايمان نياوردند «1».
مؤلف: نظير اين روايت را قمى از ابى حمزه از آن حضرت روايت كرده، و اين معنا از باطن قرآن است نه از ظاهر آن چنان كه در روايت تصريح شده.
و در كافى بسند خود از سهل بن زياد از بعضى اصحابش از عبد اللَّه بن سنان از امام صادق (ع) روايت كرده كه فرمود: رسول خدا (ص) فرمود سه چيز است كه در هر كس يافت شود او منافق است هر چند روزه بدارد و نماز بخواند، و خود را مسلمان بپندارد. يكى اينكه وقتى امين در كارى شد خيانت كند، و اگر سخن گفت دروغ بگويد، و
(1) تفسير عياشى ج 2 ص 65