صفحهى 244
بخاطر كينهاى كه با آن حضرت داشتند بر مردم وتير تاختند.
در همان شب از خزاعه، عمرو بن سالم سوار شد و خود را به مدينه رسانيد و ماجرا را در ضمن اشعار «1» زير به اطلاع رسول خدا (ص) رسانيد:
رسول خدا (ص) فرمود: اى عمرو بن سالم يارى شدى، پس چيزى نگذشت كه ابر سياهى در آسمان حركت كرد، حضرت فرمود: اين ابر گواهى مىدهد به يارى بنى كعب (و بنا به نسخه سيرة النبى اين ابر استهلال مىكند يعنى مىبارد يا صدا مىكند) آن گاه مردم را فرمان جهاد داد و به آنان نفرمود كجا لشكر مىكشد تا خبر به گوش دشمن نرسد و از خدا خواست تا قريش را از خبر وى بى اطلاع بگذارد تا او بتواند به ناگهانى به سرزمين
(1) به علت اغلاط زياد در الدر المنثور، اين اشعار از سيره ابن هشام نقل مىشود. (2) در الدر المنثور" اللهم" است. (3) پروردگارا! من محمد (ص) را سوگند مىدهم به آن سوگندى كه پدران ما و پدر بزرگوار او به آن سوگند قسم مىخوردند. (شاعر، رسول خدا و يارانش را خطاب نموده و مىگويد:) آن روزى كه شما فرزند بوديد ما پدر بوديم آن گاه مسلمان شديم و دست از بيعت خود برنداشتيم پس يارى كن يارى مهياتر و آمادهترى (خدا هدايتت كند) و بندگان خدا را بخوان تا به مدد آيند در حالى كه پيغمبر خدا در ميان آنان تنها باشد كه اگر بخواهند ايشان را خوار كنند چهرهاش متغير شده و گرفته مىشود در يك لشكر گرانى كه مانند دريايى كه كف مىكند، جريان داشته و سير مىكند، قريش با تو خلف وعده كردند و معاهده مؤكد ترا شكستند و براى من در كداء كمين كردند و گمان بردند كه من كسى را نخواهم خواند (بيارى نخواهم طلبيد) در حالى كه آنان خوارترند و در شماره كمترند، آنان در وتير بر ما در حالى كه خوابيده بوديم شبيخون زدند و ما را در حالى كه در ركوع و سجده بوديم كشتند.