ترجمه تفسیر المیزان

سید محمدحسین طباطبایی؛ ترجمه: سید محمدباقر موسوی همدانی

جلد 10 -صفحه : 573/ 283
نمايش فراداده

جوابش اين است كه همين خود دليل بر اين است كه خودشان در اين سرنوشت خود دخالت داشته‏اند و خود با ارتكاب گناهان باعث سلب اين نعمتها از خويش شده‏اند، هم چنان كه آيه سوره بقره نيز بر اين دلالت كرده و مى‏فرمود:

" وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِينَ".

مفسرين در معناى جمله" ما كانُوا يَسْتَطِيعُونَ السَّمْعَ وَ ما كانُوا يُبْصِرُونَ" وجوه ديگرى گفته‏اند:

بعضى «1» گفته‏اند جمله" ما كانوا ..." به خاطر افتادن حرف جر، در محل نصب است و جمله با حرف جر متعلق است به جمله" يضاعف ..." و تقدير كلام اينطور بوده:" بما كانوا يستطيعون السمع و بما كانوا يبصرون". و معنايش اين است كه: خداى تعالى عذاب آنان را مضاعف مى‏كند به خاطر اينكه مى‏توانستند بشنوند و نشنيدند و به خاطر اينكه مى‏توانستند ببينند و نديدند.

بعضى «2» ديگر گفته‏اند: منظور خداى تعالى از جمله" ما كانُوا يَسْتَطِيعُونَ ..."

نفى سمع و بصر از خدايان دروغين آنها است، و تقدير كلام اين است: اين كفار و آلهه آنان نمى‏توانند خدا را در زمين به ستوه بياورند (آن گاه درباره خدايان دروغين آنها فرموده) نه مى‏توانند بشنوند و نه مى‏توانند ببينند.

بعضى «3» ديگر از مفسرين گفته‏اند: لفظ" ما" در جمله" ما كانُوا يَسْتَطِيعُونَ" ماى نافيه نيست بلكه جارى مجرا و به منزله حرف" ما" در اين كلام عرب است:" لاواصلنك ما لاح نجم- يقين بدان كه همواره پيوند بين خودم و تو را حفظ مى‏كنم مادامى كه ستاره‏اى در آسمان طلوع مى‏كند" يعنى دائما- آيه شريفه نيز مى‏خواهد بفرمايد: كفار در عذاب هستند مادامى كه زنده‏اند (و مى‏توانند بشنوند و ببينند).

بعضى «4» ديگر گفته‏اند: منظور از نفى سمع و بصر نفى فائده از آنها است. پس چون استماع آيات قرآن و نظر كردن در آنها براى كفار سنگين بود و از اين كار كراهت داشتند لذا تشبيه شدند به كسانى كه توانايى شنيدن و ديدن را ندارند. پس در حقيقت كلام بر اساس كنايه ايراد شده است. و از همه وجوه معتدل‏تر، وجه آخرى است تازه همين وجه و بقيه وجوهى كه نقل كرديم سخيف و بى پايه هستند، و سخافت و بى ارزشى آنها براى هر كسى روشن است، و وجه صحيح همان است كه از نظر شما گذشت.

(2) مجمع البيان، ج 3، جزء 12، ص 133 (به نقل از ابن عباس).

(3) تفسير مجمع البيان، ج 3، جزء 11، ص 133.

(4) تفسير روح المعانى، جزء 12، ص 32.