و كلمه" نكرهم" و همچنين" انكرهم" يك معنا دارد و آن اين است كه از آنچه از آنان ديد، بدش آمد و آن را رفتارى غير معهود دانست. و فعل" اوجس" ماضى از باب افعال (ايجاس) است و ايجاس به معناى خطور قلبى است، راغب در اين باره گفته است: ماده" وجس" به معناى صداى آهسته است، و كلمه" توجس" كه مصدر باب تفعل است به معناى آن است كه كوشش كنى تا صوت آهستهاى را بشنوى، و كلمه" ايجاس" كه مصدر باب افعال است به معناى پديد آمدن چنين چيزى در نفس آدمى است و به اين لفظ در قرآن كريم آمده كه فرموده است:
" فَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً"، پس بنا بر اين" وجس" بطورى كه گفتهاند، حالتى است كه بعد از هاجس (صوتى آهسته) در دل پيدا مىشود و نفس آدمى آن را در خود ايجاد مىكند،- چون ابتدا اين حالت درونى و تفكر قلبى از آن صوت آغاز شد- پس" وجس" حالتى است كه نفس بعد از هاجس آن را در خود پديد آورد" و هاجس" صدايى آهسته است و واجس آن خاطرهاى است كه در دل پيدا مىشود، اين بود گفتار راغب با مختصر اضافاتى از ما «1».
پس بنا بر اين، جمله مورد بحث از باب كنايه است گويا خيفه كه خود نوعى از ترس است بى خبر از صاحب دل در دل او رخنه كرده و گوش دل، صداى آهسته آن را شنيده، و حاصل مقصود اين است كه ابراهيم (ع) در دل خود احساس ترس كرد و به همين جهت فرشتگان براى اينكه آن جناب را ايمنى و دلگرمى داده باشند گفتند:" لا تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى قَوْمِ لُوطٍ".
و معناى آيه اين است كه ابراهيم (ع) بعد از آنكه آن گوساله بريان را جلو فرشتگان گذاشت، دست ميهمانان را ديد كه به غذا نمىرسد مثل اينكه نمىخواهند نان و نمك او را بخورند (و اين خود نشانه دشمنى و شر رسانى است) لذا در دل خود احساس ترس از آنها كرد، فرشتگان براى اينكه او را ايمنى و دلگرمى داده باشند گفتند: مترس كه ما به سوى قوم لوط فرستاده شدهايم. آن هنگام ابراهيم (ع) فهميد كه ميهمانانش از جنس فرشتگانند كه منزه از خوردن و نوشيدن و امثال اين امورى كه لازمه داشتن بدن مادى است مىباشند و براى امرى عظيم ارسال شدهاند.