ترجمه تفسیر المیزان

سید محمدحسین طباطبایی؛ ترجمه: سید محمدباقر موسوی همدانی

جلد 16 -صفحه : 593/ 268
نمايش فراداده

‌صفحه‌ى 268

بنا بر اين انسان نيز مانند ساير انواع مخلوقات مفطور به فطرتى است كه او را به سوى تكميل نواقص، و رفع حوائجش هدايت نموده، و به آنچه كه نافع براى اوست، و به آنچه كه برايش ضرر دارد ملهم كرده و فرموده:" وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها" «1» و او در اين حال مجهز به جهاز بدنى نيز هست، كه با آن اعمال مورد حاجت خود را انجام دهد، هم چنان كه فرموده:" ثُمَّ السَّبِيلَ يَسَّرَهُ" «2» يعنى سپس وسيله و راه زندگى را برايش فراهم كرد.

پس انسان داراى فطرتى خاص به خود است، كه او را به سنت خاص زندگى و راه معينى كه منتهى به هدف و غايتى خاص مى‏شود، هدايت مى‏كند راهى كه جز آن راه را نمى‏تواند پيش گيرد،" فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها" و انسان كه در اين نشاه زندگى مى‏كند، نوع واحدى است كه سودها و زيانهايش نسبت به بنيه و ساختمانى كه از روح و بدن دارد سود و زيان مشتركى است كه در افراد مختلف اختلاف پيدا نمى‏كند.

پس انسان از اين جهت كه انسان است بيش از يك سعادت و يك شقاوت ندارد، و چون چنين است لازم است كه در مرحله عمل تنها يك سنت ثابت برايش مقرر شود، و هادى واحد او را به آن هدف ثابت هدايت فرمايد.

و بايد اين هادى همان فطرت و نوع خلقت باشد، و به همين جهت دنبال" فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها" اضافه كرد كه" لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ".

و اما اينكه گفتيم نوع انسان يك سعادت و شقاوت دارد، براى اين است كه اگر سعادت افراد انسانها به خاطر اختلافى كه با هم دارد مختلف مى‏شد، يك جامعه صالح و واحدى كه ضامن سعادت افراد آن جامعه باشد، تشكيل نمى‏گشت، و همچنين اگر سعادت انسانها به حسب اختلاف اقطار، و سرزمينهايى كه در آن زندگى مى‏كنند، مختلف مى‏شد، و سنت اجتماعى كه همان دين است اساسش همان چيزى باشد كه منطقه اقتضاء دارد آن وقت ديگر انسانها نوع واحدى نمى‏شدند، بلكه به اختلاف منطقه‏ها مختلف مى‏شدند، و نيز اگر سعادت انسان به اقتضاى زمانها مختلف مى‏شد، يعنى اعصار و قرون يگانه اساس سنت دينى مى‏گشت. باز انسانهاى قرون و اعصار نوع واحدى نمى‏شدند، و انسان هر قرنى و زمانى غير انسان زمان ديگر مى‏شد، و اجتماع انسانى سير تكاملى نمى‏داشت، و انسانيت از نقص متوجه به سوى كمال نمى‏شد، چون نقص و كمالى وجود ندارد مگر اينكه يك جهت مشترك و ثابت‏

(1) و قسم به نفس و آنكه او را نيكو بيافريد و به او شر و خير را الهام كرد. سوره شمس، آيه 7 و 8

(2) سوره عبس، آيه 20.