ترجمه تفسیر المیزان

سید محمدحسین طباطبایی؛ ترجمه: سید محمدباقر موسوی همدانی

جلد 16 -صفحه : 593/ 421
نمايش فراداده

‌صفحه‌ى 421

دست بفروش رفته، تا به دست برادرزاده‏ات افتاده، (از تو خواهش مى‏كنم) به ايشان پيشنهاد كنى يا پسرم را بفروشد، و يا عوض آن غلامى ديگر بگيرد، و يا آزادش كند.

ابو طالب با رسول خدا (ص) صحبت كرد، حضرت فرمود: من او را آزاد كردم هر جا مى‏خواهد برود، حارثه برخاست و دست زيد را گرفت و گفت: پسر بر خيز و به شرافت و حسب و آبروى سابقت برگرد، زيد گفت: به هيچ وجه تا زنده‏ام از رسول خدا (ص) جدا نمى‏شوم، حارثه گفت: آيا دست از شرافت و دودمان خود بر مى‏دارى، و برده قريش مى‏شوى؟ زيد مجددا گفت به هيچ وجه و تا چندى كه زنده‏ام از رسول خدا (ص) جدا نمى‏شوم، پدرش خشم كرده گفت اى گروه قريش شاهد باشيد كه من از او بيزارى جستم و او ديگر پسر من نيست، رسول خدا (ص) به حاضران خطاب كرد كه شاهد باشيد، زيد پسر من است، از من ارث مى‏برد، و من از او ارث مى‏برم. از آن روز مردم به زيد مى‏گفتند:" ابن محمد" و رسول خدا (ص) او را دوست مى‏داشت، و نامش را" زيد محبت" گذاشته بود.

بعد از آنكه رسول خدا (ص) به مدينه مهاجرت فرمود، زينب دختر جحش را به ازدواج زيد درآورد، روزى دير به خدمت رسول خدا (ص) رفت، آن جناب به منزل وى رفت تا از او خبر بگيرد، و در آن هنگام زينب وسط اطاق خود نشسته، و با" فهر" (سنگى كه ادويه را با آن نرم مى‏كنند) عطر جامد خود را مى‏ساييد، رسول خدا (ص) درب را باز كرد تا از زينب خبر بگيرد، ناگهان چشمش به زينب كه زنى زيبا بود بيفتاد و گفت: منزه است خدا آفريدگار نور و" فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ" و سپس به منزل خود برگشت، در حالى كه به ياد زيبايى او بود.

زيد به منزل آمد، زينب جريان را به شوهرش گفت: زيد گفت: آيا ميل دارى تو را طلاق دهم تا رسول خدا (ص) با تو ازدواج كند؟ زينب گفت: مى‏ترسم تو طلاقم بدهى، و رسول خدا (ص) هم با من ازدواج نكند، زيد نزد رسول خدا (ص) رفت و عرضه داشت: پدر و مادرم فدايت، زينب جريانى به اين صورت برايم تعريف كرد، آيا ميل دارى من او را طلاق دهم تا شما با او ازدواج كنيد؟

فرمود: نه، برو و از خدا بترس، و همسرت را نگهدار، خداى تعالى اين جريان را حكايت كرده و فرمود" أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَ اتَّقِ اللَّهَ وَ تُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْدِيهِ وَ تَخْشَى النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ فَلَمَّا قَضى‏ زَيْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناكَها ... وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا" پس خداى تعالى در بالاى عرش خود زينب را به ازدواج آن جناب درآورد.