ترجمه تفسیر المیزان جلد 16
لطفا منتظر باشید ...
صفحهى 420بن حرب، و عكرمة بن ابى جهل، و ابى الاعور سلمى، نازل شده، كه وقتى جنگ احد تمام شد، از رسول خدا (ص) امان گرفتند، و سپس به مدينه آمده بر عبد اللَّه بن ابى وارد شدند، و آن گاه بوسيله ميزبان خود از رسول خدا (ص) رخصت خواستند تا با آن جناب گفتگو كنند، بعد از كسب اجازه به اتفاق ميزبان و عبد اللَّه بن سعيد بن ابى سرح، و طعمة بن أبيرق، به خدمت آن جناب رفتند، و گفتند اى محمد! تو دست از خدايان ما بردار، و" لات" و" عزى" و" منات" را ناسزا مگو، و چون ما معتقد باش كه اين خدايان شفاعت مىكنند كسى را كه آنها را بپرستد، ما نيز دست از پروردگار تو برمىداريم، اين سخن سخت بر رسول خدا (ص) گران آمد، عمر بن خطاب گفت: يا رسول اللَّه اجازه بده تا هم اكنون گردنشان را بزنيم، فرمود: آخر من به ايشان امان دادهام، ناگزير دستور داد تا از مدينه بيرونشان كنند، آن گاه مىگويد: آيه" وَ لا تُطِعِ الْكافِرِينَ" در اين باره نازل شد، كه مراد از كافرين كفار اهل مكه ابو سفيان و ابو اعور سلمى و عكرمه است، و مراد از" وَ الْمُنافِقِينَ" ابن ابى، و ابن سعيد، و طعمه مىباشد «1».مؤلف: اجمال اين داستان را سيوطى هم در الدر المنثور از ابن جرير از ابن عباس روايت كرده، البته روايات ديگرى در شان نزول آيه مزبور هست كه چون از سياق آيات بيگانه بودند، از نقل آنها صرفنظر كرديم «2».و در تفسير قمى در ذيل آيه" وَ ما جَعَلَ أَدْعِياءَكُمْ أَبْناءَكُمْ" مىگويد: پدرم از ابن ابى عمير، از جميل، از امام صادق (ع) برايم حديث كرد، كه فرمود: سبب نزول اين آيه اين بود كه وقتى رسول خدا (ص) با خديجه دختر خويلد ازدواج كرد، به منظور تجارت از مكه به عكاظ رفت و در آنجا زيد را ديد كه در معرض فروش قرار گرفته، او را جوانى زيرك و تيزهوش و عفيف يافت، پس وى را خريدارى كرد، و همين كه به نبوت رسيد، زيد را به اسلام دعوت نمود، و زيد مسلمان شد، از آن روز مردم به وى مىگفتند: مولى محمد (ص).از سوى ديگر وقتى حارثة بن شراحيل كلبى از سرگذشت پسرش زيد خبردار شد، به مكه آمد (تا فرزندش را از مولايش خريده آزاد كند)، و حارثه مردى محترم و بزرگ بود، نزد ابو طالب آمده گفت: اى ابو طالب! پسر من (در حادثهاى) اسير شده، و شنيدهام كه دست به