صفحهى 582
ملائكه در پاسخى كه به سؤال خداى تعالى دادهاند تمامى مراسم ادب را رعايت كردهاند، نخست او را به طور مطلق و بدون قيد و شرط منزه از اين دانستهاند كه كسى غير از او سزاوار پرستش باشد، دوم اينكه رضايت خود را از اينكه معبود مشركين واقع شوند، نفى نموده و عرضه داشتهاند كه: ما به چنين خطايى راضى نبودهايم، سوم اينكه همين معنا را صريح نگفتهاند، و نخواستهاند كه حتى چنين خطايى را به زبان بياورند، نگفتند: ما به عبادت آنان راضى نبوديم، و اصلا نامى از عبادت آنها نبردند، تا مقام تخاطب و گفتگوى با خداى را به مطلبى كه گوش خراش باشد آلوده نكرده باشند، نه با تصور آن، و نه با تصديقش.
بلكه در پاسخ گفتند كه: ما به غير از تو وليى براى خود نمىشناسيم، و ولى ما تنها تويى، و با نفى ولايت غير از خدا، عدم رضايت خود را به طور كنايه رساندند، چون اگر به پرستش مشركين راضى مىشدند، قهرا بين آنان و مشركين موالاتى مىبود، و اين موالات با انحصار ولايت در خدا منافات دارد، بعد از آنكه ولايت را منحصر در خداى تعالى كردند، ديگر معنا ندارد بين آنان و پرستندگانشان موالاتى باشد، و وقتى موالاتى نبود، رضايت به پرستش آنان نيز نخواهد بود.
مقصود از اينكه مشركين به جن ايمان داشته آنها را عبادت مىكردهاند
سپس بنا به حكايت قرآن كريم گفتند:" بَلْ كانُوا يَعْبُدُونَ الْجِنَّ أَكْثَرُهُمْ بِهِمْ مُؤْمِنُونَ" و جن دومين طايفه از طوايف سهگانهاى هستند كه مورد پرستش مشركين واقع شدهاند، چون گفتيم: مشركين سه طايفه از موجودات را مىپرستند، ملائكه، و جن، و قديسين از بشر را، از اين سه طايفه دو طايفه اول در استحقاق پرستش مقدم بر طايفه سوم مىباشند، و طايفه سوم هر چند كه اگر به حد كمال رسيده باشند، از دو طايفه اول افضلند، و ليكن هر چه باشند ملحق به آن دو طايفهاند.
و اينكه ملائكه در كلام خود كلمه اضراب و اعراض، يعنى كلمه" بل" را به كار بردند، دليل بر اين است كه جن به پرستش بتپرستان راضى بودهاند.
و جن همان كسانى هستند كه وثنىها آنها را مبادى شرور، و پيدايش فساد در عالم مىدانستند، و آنها را مىپرستيدند، براى اينكه از شرشان محفوظ بمانند، هم چنان كه ملائكه را مبدء تاريخ پنداشته، آنها را مىپرستيدند، تا خيرات آنان را به سوى خود سرازير كنند.
مراد از جن اينهايند، نه آنكه- چنانچه بعضى «1» گفتهاند- ابليس و فرزندان، و ياوران وى باشند، و معناى عبادت ابليس اين باشد كه دعوت وى را اطاعت نموده، و به دعوت وى
(1) تفسير كشاف، ج 3، ص 588.