صفحهى 550
است، و جمله مورد بحث عطف است بر جمله" كانَ لِسَبَإٍ" و مراد از قرايى كه فرموده (در آن بركت نهاديم، قراى شام است، و مراد از اينكه فرموده: قرايى ظاهره بود، اين است كه نزديك به هم و پشت سر هم قرار داشتند، به طورى كه از اين قريه آن قريه ديده مىشد.
" وَ قَدَّرْنا فِيهَا السَّيْرَ"- يعنى سير در آن قراء را به نسبتى متناسب قرار داديم، نه مختلف، به طورى كه نسبت مسافت بين اولى و دومى، برابر بود با نسبت مسافتى كه بين دومى و سومى بود،" سِيرُوا فِيها لَيالِيَ وَ أَيَّاماً آمِنِينَ" در اين جمله كلمه قول در تقدير است، و تقدير آن" قلنا سيروا ..." است، يعنى و به ايشان گفتيم كه: در اين قريهها سير كنيد، در حالى كه ايمن باشيد، اگر خواستيد در روز گردش كنيد، و اگر خواستيد در شب، و خلاصه معنا، اين است كه آن چنان امنيت در اين قراء برقرار كرديم، كه سير شب و روز در آنها فرقى نداشت، هر وقت مىخواستند مىتوانستند با آرامش خاطر به سير بپردازند.
" فَقالُوا رَبَّنا باعِدْ بَيْنَ أَسْفارِنا وَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ..."
يعنى ما اين نعمتها را در اختيار آنان قرار داديم، ميوههاى فراوان، و نزديكى قريهها به يكديگر و امنيت راهها و آسانى سير و فراخى زندگى، از زيادى نعمت ملول شده، و به تنگ آمدند و گفتند: پروردگارا بين سفرهاى ما دورى بينداز، يعنى سفرهايمان را طولانى كن، تا مسافتهاى دور برويم، و بار سفر دور ببنديم، بيابانها و باديهها بپيماييم، و اين كفران و طغيانى بود از ايشان، همان طور كه بنى اسرائيل كفران و طغيان كرده، از من و سلوى به ستوه آمدند، و تقاضاى سير و پياز كردند.
كوتاه سخن اينكه خداوند نعمت را بر آنان تمام كرد، هم در سفر كه سفرهايشان را كوتاه و راههايشان را امن و نعمت را فراوان كرد، و هم در حضر، و انتظار داشت كه شكر نعمتهايش را به جا آورند، ولى آنان كفران نعمت كردند، هم در سفر، و هم در حضر، خداوند هم در عذابى كه خودشان خواستند شتاب نمود، شهرها و ديارشان را خراب، و جمعشان را پراكنده ساخت.
و بنا بر اين جمله" رَبَّنا باعِدْ بَيْنَ أَسْفارِنا" پيشنهاد عذابى بود، كه خود آنان كردند، البته پيشنهاد ضمنى، چون معناى كلامشان مستلزم همين بود كه شهرها و ديارشان ويران گرديد." وَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ" و با ارتكاب گناهان به خود ستم كردند.
" فَجَعَلْناهُمْ أَحادِيثَ وَ مَزَّقْناهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ" يعنى ما عينى و اثرى از آنان باقى نگذاشتيم، و جز داستانها چيزى از ايشان باقى نگذاشتيم. اسمايى شدند، بدون مسمى، و جز در وهم متوهم، و خيال متخيل، وجودى برايشان