عمر نزد رسول خدا (ص) آمد، عرضه داشت: يا رسول اللَّه!
مگر ما بر حق نيستيم، و مشركين بر باطل نيستند؟
فرمود: آرى همين طور است.
عرضه داشت: مگر كشتگان ما در بهشت و كشتگان آنان در آتش نيستند؟
فرمود: بلى همين طور است.
عرضه داشت: پس چرا دين خود را لكهدار كنيم، و تن به پستى دهيم، و بدون اينكه خدا بين ما و آنان حكم كند برگرديم؟
فرمود: اى پسر خطاب من فرستاده خدايم، و خدا هرگز و تا ابد مرا وا نمىگذارد.
عمر برگشت و خشمش فرو نشست، تا آنكه نزد ابو بكر رفت و پرسيد: اى ابو بكر مگر ما بر حق نيستيم، و مشركين بر باطل نيستند؟
گفت: چرا.
پرسيد مگر كشتگان ما در بهشت و كشتگان آنان در آتش نيستند؟
ابو بكر گفت: چرا.
عمر گفت پس چرا ننگى در دين خود وارد آورديم. گفت، اى پسر خطاب!
او رسول خدا است، و خداى تعالى هرگز او را وا نمىگذارد. پس سوره فتح نازل شد، و رسول خدا (ص) به دنبال عمر فرستاد، و سوره را برايش قرائت كرد.
عمر گفت: يا رسول اللَّه! آيا اين صلح فتح است؟
فرمود: بله «1» و در كتاب كمال الدين به سند خود از منصور بن حازم از امام صادق (ع) روايت آورده كه در تفسير آيه" لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذاباً أَلِيماً"
فرمود: اگر خدا كفارى كه در پشت پدران مؤمنند و مؤمنينى كه در پشت پدران كافرند بيرون مىآورد، آن وقت كفار حاضر را عذاب مىكرد «2».
مؤلف: اين معنا در رواياتى ديگر نيز آمده.
و در كافى به سند خود از جميل روايت كرده كه گفت: من از امام صادق (ع) از كلام خداى عز و جل پرسيدم كه مىفرمايد:" وَ أَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوى" فرمود:
كلمه تقوى همان ايمان است «3».
و در الدر المنثور است كه ترمذى و عبد اللَّه بن احمد- در كتاب" زوائد المسند"- و ابن جرير و دارقطنى- در كتاب" الافراد"- و ابن مردويه و بيهقى- در كتاب" اسماء و صفات"- از ابى بن كعب از رسول خدا (ص) روايت كردهاند كه فرمود:
منظور از" كلمه تقوى" در جمله" وَ أَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوى" كلمه" لا اله الا اللَّه" است «4».
(1) الدر المنثور، ج 6، ص 79. (2) نور الثقلين، ج 5، ص 70 به نقل از كمال الدين. (3) نور الثقلين، ج 5، ص 73 به نقل از كافى. (4) الدر المنثور، ج 6، ص 80.