فرمود: اينطور كه مردم مىگويند نيست، نجوم ضررى به دينت نمىزند، آن گاه فرمود:
ليكن شما مىتوانيد مختصرى از اين علم را به دست آوريد و يك قسمت از آن را تحصيل كنيد، كه تازه زياد همان قسمت را هم نمىتوانيد به دست آوريد، و اندكش هم به دردتان نمىخورد (تا آخر حديث) «1».
و در بحار از كتاب نجوم ابن طاووس از معاوية بن حكيم از محمد بن زياد از محمد بن يحيى خثعمى روايت كرده كه گفت:
من از امام صادق (ع) از علم نجوم پرسيدم، كه آيا حق است يا نه؟
فرمود: بله حق است.
عرضه داشتم:
آيا در روى زمين كسى را سراغ داريد كه اين علم را دارا باشد؟
فرمود: بله، در روى زمين كسى هست كه آن را مىداند «2».
و در عدهاى از روايات آمده كه كسى به جز يك خانواده هندى و خانوادهاى از عرب از آن آگهى ندارد «3».
و در بعضى از آن روايات به جاى خانوادهاى از عرب خانوادهاى از قريش آمده.
و اين روايات مطلب سابق ما را تاييد مىكند كه گفتيم بين اوضاع كواكب و حوادث زمين ارتباطى جزئى هست.
بله در بعضى از اين روايات آمده كه خداى تعالى مشترى را به صورت مردى به زمين فرستاد، و او در زمين به مردى از عجم (غير عرب) برخورد، و علم نجوم را به او تعليم كرد، تا آنجا كه پنداشت كه كاملا فرا گرفته، بعد از او پرسيد:
حالا ببين مشترى كجا است؟
آن مرد گفت:
من ستاره مشترى را در فلك نمىبينم، و نمىدانم كجا است، مشترى فهميد كه او درست نياموخته او را عقب زد، و دست مردى از هند را گرفته علم نجوم را به او تعليم داد، تا جايى كه پنداشت كاملا ياد گرفته، آن گاه پرسيد:
حالا بگو ببينم مشترى كجا است؟
او گفت محاسبات من دلالت دارد بر اينكه مشترى خود تو هستى، همين كه اين را گفت صيحهاى زد و مرد، و علم او به اهل بيتش به ارث رسيد، و علم نجوم در آن خانواده است «4». ولى اين روايت خيلى شباهت دارد به روايات جعلى.
و اين تفال را كه اگر خير باشد تفال، و اگر شر باشد تطير مىخوانند، عبارت است از استدلال به يكى از حوادث به حادثهاى ديگر، كه بعدا پديد مىآيد، و در بسيارى از مواردش مؤثر هم واقع مىشود، و آنچه را كه انتظارش دارند پيش مىآيد، چه خير و چه شر، چيزى كه هست فال بد زدن مؤثرتر از فال خير زدن است (و اين تاثير مربوط به آن چيزى كه با آن فال مىزنند نيست، مثلا صداى كلاغ و جغد نه اثر خير دارد و نه اثر شر بلكه)، اين تاثير مربوط است به نفس فال زننده، حال ببينيم در شرع در باره اين مطلب چه آمده؟
(1) روضه كافى، ج 8، ص 168، ح 233. (2) بحار الانوار، ج 58، ص 249، ح 30. (3) بحار الانوار، ج 58، ص 250، ح 34. (4) بحار الانوار، ج 58، ص 271، ح 58.