ترجمه تفسیر المیزان

سید محمدحسین طباطبایی؛ ترجمه: سید محمدباقر موسوی همدانی

جلد 19 -صفحه : 676/ 166
نمايش فراداده

و حاصل جواب اين است كه:

حقيقت اين فنا انتقال از دنيا به آخرت، و رجوع به خداى تعالى است، هم چنان كه در بسيارى از آيات كريمه قرآن اين فناء به انتقال مذكور تفسير شده و فهمانده كه منظور از آن فناى مطلق و هيچ و پوچ شدن نيست.

مقصود از وجه خدا و بقاى آن، و معناى" ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ"

" وَ يَبْقى‏ وَجْهُ رَبِّكَ"- وجه هر چيزى عبارت است از سطح بيرونى آن، (و از آنجايى كه خداى تعالى منزه است از جسمانيت و داشتن حجم و سطح، ناگزير معناى اين كلمه در مورد خداى تعالى بعد از حذف محدوديت و نواقص امكانى عبارت مى‏شود از نمود خدا) و نمود خدا همان صفات كريمه او است، كه بين او و خلقش واسطه‏اند، و بركات و فيض او به وسيله آن صفات بر خلقش نازل مى‏شود، و خلايق آفرينش و تدبير مى‏شوند، و آن صفات عبارتند از علم و قدرت و شنوايى و بينايى و رحمت و مغفرت و رزق و امثال اينها، و ما در تفسير سوره اعراف در اينكه صفات خداى تعالى واسطه‏هاى فيض اويند بحثى گذرانديم.

" ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ"- در معناى كلمه" جلال" چيزى از معناى اعتلا و اظهار رفعت خوابيده، البته رفعت و اعتلاى معنوى در نتيجه جلالت با صفاتى كه در آن بويى از دفع و منع هست سر و كار و تناسب دارد، مانند صفت علو، تعالى، عظمت، كبرياء، تكبر، احاطه، عزت، و غلبه.

خوب وقتى همه اين معانى در كلمه" جلال" خوابيده، بايد ديد براى كلمه" اكرام" چه باقى مى‏ماند؟

براى اين كلمه از ميان صفات، آن صفاتى باقى مى‏ماند كه بويى از بهاء و حسن مى‏دهد، بهاء و حسنى كه ديگران را واله و مجذوب مى‏كند، مانند صفات زير:

علم، قدرت، حيات، رحمت، جود، جمال، حسن، و از اين قبيل صفات كه مجموع آنها را صفات جمال مى‏گويند، هم چنان كه دسته اول را صفات جلال مى‏نامند، و اسماى خدايى را به اين دو قسمت تقسيم نموده، هر يك از آنها كه بويى از اعتلا و رفعت دارد صفت جلال، و هر يك كه بويى از حسن و جاذبيت دارد صفات جمال مى‏نامند.

بنا بر اين، كلمه" ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ" نامى از اسماى حسناى خدا است، كه به مفهوم خود تمامى اسماى جلال و اسماى جمال خدا را در بر مى‏گيرد.

و مسماى به اين نام در حقيقت ذات مقدسه خدايى است، هم چنان كه در آخر همين سوره خود خداى تعالى را به اين اسم ناميده و فرموده:

" تَبارَكَ اسْمُ رَبِّكَ ذِي الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ"، و ليكن در آيه مورد بحث نام وجه خدا شده، حال يا به خاطر اين بوده كه در خصوص اين جمله از معناى وصفيت افتاده، و صفت وجه واقع نشده، و بلكه مدح و ثناى رب قرار گرفته، و تقديرش" و يبقى وجه ربك هو ذو الجلال و الاكرام- و تنها وجه پروردگارت كه او داراى جلال و اكرام است باقى مى‏ماند" مى‏باشد، و يا اينكه مراد از وجه همانطور كه گفتيم صفت كريمه و اسم مقدس خداى تعالى است، و معلوم است كه برگشت اجراى اسم بر اسم، اجراى آن بر ذات است.