و حتى آن هم كه به وى مىگويد:
ساكت باش، جمعهاش جمعه نيست «1».
در اين روايت بيان قبلى ما كه در وجه اتصال اين آيه به ما قبل داشتيم تاييد شده است.
و در تفسير قمى در ذيل آيه" قُلْ يا أَيُّهَا الَّذِينَ هادُوا" آمده كه در تورات نوشته شده بود:
اولياى خدا همواره آرزوى مرگ دارند «2».
و در كافى به سند خود از عبد اللَّه بن سنان از امام صادق (ع) روايت آورده كه فرمود:
مردى نزد ابو ذر آمد، و گفت:
اى أبا ذر چرا ما از مرگ بدمان مىآيد؟
فرمود: براى اينكه شما دنيا را آباد و آخرت را خراب كردهايد، و لذا از انتقال از خانه آباد به خانه خراب بدتان مىآيد «3».
انسان در زندگى محدودى كه دارد، و سرگرم آبادى آن است، چارهاى ندارد جز اينكه در آنچه مىخواهد و آنچه نمىخواهد تابع سنتى باشد، و حركات و سكنات و تمامى مساعى خود را بر طبق آن سنت تنظيم نمايد.
چيزى كه هست اين سنت در اينكه چه نوع سنتى باشد، بستگى به رأى و نظريه انسان، در باره حقيقت عالم و حقيقت خودش دارد، و خلاصه بستگى به جهان بينى و انسان بينى، و رابطه ميان انسان و جهان دارد. به شهادت اينكه مىبينيم اختلافى كه امتها و اقوام در جهان بينى و نفس بينى دارند، باعث شده كه سنتهايشان هم مختلف شود.
آرى، كسى كه براى ما وراى عالم ماده وجودى قائل نيست، و هستى را منحصر در همين عالم ماده مىداند، و پيدايش عالم هستى را مستند به اتفاق و تصادف مىبيند، و انسان را موجودى مىپندارد مادى محض، كه هستىاش در فاصله بين تولد و مرگ خلاصه مىشود، و براى خود سعادتى به جز سعادت مادى، و در اعمالش هدفى به جز رسيدن به مزاياى مادى از قبيل مال و اولاد و جاه و امثال آن دنبال نمىكند، و به جز لذتگيرى از متاع دنيا و رسيدن به لذائذ مادى و يا لذائذى كه منتهى به ماديات مىشود آرزويى ندارد، و معتقد است كه مهلتش در اين كامرانى تا مدتى است كه در اين دنيا زندگى مىكند، و بعد از مردن همه چيز تمام مىشود، چنين كسى و چنين قومى سنتى كه به حكم اجبار پيروى مىكند غير از آن سنتى است كه يك انسان و يا يك قوم معتقد به مبدأ و معاد پيروى مىكند.
(1) الدر المنثور، ج 6، ص 216. (2) تفسير قمى، ج 2، ص 366. (3) اصول كافى، ج 2، ص 458، ح 20.