ترجمه تفسیر المیزان

سید محمدحسین طباطبایی؛ ترجمه: سید محمدباقر موسوی همدانی

جلد 20 -صفحه : 691/ 325
نمايش فراداده

باشد تعبير از آن جناب به ضمير غايب براى اين بوده كه به قداست ساحت آن جناب اشاره كند، و بطور كنايه بفهماند گويا آن كسى كه چنين عملى كرده رسول خدا (ص) نبوده، چون مثل چنين عملى از مثل آن جناب سر نمى‏زند، و در نوبت دوم كه از آن جناب به ضمير خطاب تعبير كرده نيز قداست ساحت آن حضرت منظور بوده، چون هميشه اقبال بعد از اعراض، اجلال و احترامى از طرف است.

و ليكن اين حرف درست نيست، چون با خطاب" أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‏ فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى ..." نمى‏سازد، و توبيخ در آن از توبيخ در آيه" عَبَسَ وَ تَوَلَّى" بيشتر است، و بطور قطع هيچ ايناسى هم در آن نيست.

" أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‏ فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى وَ ما عَلَيْكَ أَلَّا يَزَّكَّى" كلمات" غنى" و" استغناء" و" تغنى" و" تغانى" بطورى كه راغب گفته به يك معنى مى‏باشند «1». پس مراد از" مَنِ اسْتَغْنى‏" كسى است كه خود را توانگر نشان دهد، و ثروت خود را به رخ مردم بكشد. و لازمه اين عمل اين است كه بخواهد از سايرين سر و گردنى بلندتر باشد، و رياست و عظمتى در چشم مردم داشته باشد، و از پيروى حق عارش بيايد، هم چنان كه در جاى ديگر فرمود:" إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى‏ أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى‏" «2» و كلمه" تصدى" به معناى متعرض شدن و روى آوردن به چيزى و اهتمام در امر آن است.

در اين آيه و شش آيه بعدش اشاره مفصلى است به اينكه ملاك در آن عبوس شدن و پشت كردن چه بوده، كه به خاطر آن مستوجب عتاب شده، حاصل آن اين است كه: تو خيلى به وضع مستكبران و اعراض كنندگان از پيروى حق مى‏پردازى، و زياد به وضع آنها اعتناء مى‏كنى، در حالى كه اگر او نخواهد خود را پاك كند بر تو تكليفى نيست، و بر عكس از وضع آن كس كه خود را پاك كرده و از خدا مى‏ترسد بى‏اعتنايى مى‏كنى.

" وَ ما عَلَيْكَ أَلَّا يَزَّكَّى"- بعضى «3» گفته‏اند: كلمه" ما" نافيه است، و معنايش اين است كه: اگر او نخواست خود را تزكيه كند حرج و مسئوليتى بر تو نيست، تا رهايى از آن مسئوليت تو را حريص كند به مسلمان شدن او، و غفلت ورزيدن از آنهايى كه قبلا به طيب خاطر مسلمان شده‏اند.

بعضى «4» گفته‏اند: كلمه" ما" استفهام انكارى است، و به آيه چنين معنا مى‏دهد:

(1) مفردات راغب، ماده" غنى".

(2) انسان هر گاه خود را بى‏نياز احساس كند طغيان مى‏كند. سوره علق، آيه 7.

(3 و 4) روح المعانى، ج 30، ص 41.