آيا انسانى كه خلقت و تدبير و هدايت و مردن و زنده شدنش به دست خدا است شكر او را به جاى آورد؟ نه هرگز بلكه كفر و عصيان ورزيد (23).
پس انسان بايد به غذاى خود بنگرد (24).
اين ما بوديم كه آب را به كيفيتى كه انسانها خبر ندارند از آسمان فرستاديم (25).
و سپس زمين را باز به كيفيتى ناگفتنى و به وسيله دانهها شكافتيم (26).
و در آن دانهها رويانديم (27).
و انگور و سبزيجاتى (28).
و زيتون و نخلى (29).
و باغهاى پر درخت سر به هم كردهاى (30).
و ميوه و چراگاه (31).
تا وسيله زندگى شما و حيوانات شما باشد (32).
پس وقتى آن صيحه شديد آسمانى بيايد (33).
و روزى رسد كه هر كس از برادرش هم فرار مىكند (34).
و از مادر و پدرش (35).
و از همسر و فرزندانش (36).
در آن روز هر كس آن قدر گرفتار است كه به ياد غير خودش نمىافتد (37).
در آن روز چهرهها دو جورند چهرههايى نورانى (38).
خندان و خوشحال (39).
و چهرههايى غبارآلود و اندوهبار (40).
كه ظلمت و كدورت از آن مىبارد (41).
آنان همين كافران فاجرند (42).
در اين فصل نخست انسان را نفرين مىكند، و از اينكه در كفر به ربوبيت رب خود اصرار و مبالغه مىورزد تعجب مىكند، و آن گاه به حدوث و بقاى او اشاره نموده مىفهماند كه انسان نه مالك چيزى از آفرينش خويش است، و نه مالك چيزى از تدبير امورش، بلكه خداى سبحان است كه او را از نطفهاى بىمقدار آفريده و سپس اندازهگيرىاش كرد، و آن گاه راه