در بخش ديگرى از پيام خويش فرموده اند:
«نبايد... تصور نمود كه مبارزه انبيا با بت و بت پرستها منحصر به سنگ و چوبهاى بى جان بوده است و نعوذ بالله پيامبرانى چون ابراهيم در شكستن بتها پيشقدم و اما در مصاف با ستمگران، صحنه مبارزه را ترك كرده اند؟ و حال آنكه تمام بت شكنى ها و مبارزات و جنگهاى حضرت ابراهيم با نمروديان و ماه و خورشيد و ستاره پرستان مقدمه يك هجرت بزرگ و همه آن هجرتها و تحمل سختى ها و سكونت در وادى غير ذى زرع و ساختن بيت و فديه اسماعيل، مقدمه بعثت و رسالتى است كه در آن، ختم پيام آوران سخن اولين و آخرين بانيان و مؤسسان كعبه را تكرار مى كند و رسالت ابدى خود را با كلام ابدى { انّنى برىء مما تشركون } ابلاغ مى نمايد كه اگر غير از اين تحليل و تفسيرهايى ارائه دهيم، اصلا در زمان معاصر بت و بت پرستى وجود ندارد.» ادعيه و زيارات ما، كه نسخه هاى انسان سازى هستند و سبب ارتقاى فكرى و روحى فردى و اجتماعى انسانند، مملوّ از فرياد برائت و انزجار از مظاهر شرك و بت پرستى، دشمنى با خدا و ظلم و بى عدالتى است. دعاى «برئنا من الجاحدين والناكثين والمكذّبين بيوم الدين»،(20) آن هم در روز عيد غدير، نمونه اى از اين موارد است. درحالى كه در فرهنگ راحت طلبان، روز عيد، روز جشن و سرور است و ظاهراً تناسبى با اعلان برائت كه توأم با صلابت و انعطاف ناپذيرى است، ندارد! اما در فرهنگ تشيع، برائت از مشركان، پيمان شكنان و تكذيب كنندگان روز جزا، اختصاص به زمان خاصى ندارد.
راستى از اين همه سفارش قولى و عملى پيشوايان معصوم مبنى بر لعن و نفرين و برائت از دشمنان اهل بيت پيامبر، به ويژه اميرمؤمنان على بن ابى طالب (عليه السلام) كه براى جلوگيرى از به فراموشى سپردن نام و ياد و مرام آن حضرت از سوى بنى اميه در ميان مسلمانان انجام گرفت، نمى توان استفاده كرد كه از نظر آنان در مقاطعى كه كيان اسلام در خطر باشد و كافران و مستكبران درصدد سوزاندن ريشه اسلام و مسلمين باشند، لعن و نفرين و برائت از آنان، واجب و ضرورى است؟ چه تفاوتى ميان دشمنان دين در عصر حاضر و دشمنان دين در گذشته وجود دارد؟ جز اينكه امروز آشكارتر و گستاخانه تر بر كيان دين هجوم آورده اند؟ آيا معناى كلام حضرت صادق (عليه السلام) كه فرمود: «... والبرائة من الأنصاب والأزلام ائمة الضلال وقادة الجَور كلّهم اوّلهم و آخرهم واجبة». غير از اين است؟ تا وقتى كه سخن از توحيد و يكتاپرستى است، برائت از مشركان كه باطن توحيد است، باقى است و بدون انجام اين تكليف، نمى توان به معناى حقيقى «موحد» بود. شايد يكى از مصاديق «شرك خفى» كه ايمان و رفتار انسان را ناخودآگاه آلوده مى سازد، همين عرصه باشد كه انسان براى گذران زندگى و حيات آرام و بى دغدغه خود، از كنار مظاهر شرك و بت پرستى و ظلم و بى عدالتى، به سادگى بگذرد و با توجيهاتى بر سكوت خود سرپوش بگذارد. چنانكه در دوران حاكميت رژيم ستمشاهى در ايران عده اى با مطرح كردن عذرهايى همچون «لزوم تقيّه»، «مشروط بودن وجوب نهى از منكر به احتمال تأثير»، «شكسته شدن قداست حوزه و روحانيت»، «فقدان قدرت مقابله با گلوله و توپ» و امثال آن از پيوستن به مبارزات روحانيت متعهد و انقلابى اجتناب كرده و زندگى راحت و بى دغدغه و نگرانى و محفل آرام درس و بحث را بر قيام و مبارزه و زندان و تبعيد ترجيح مى دادند.