بشر بايد در ناحيه وجود خودش، در ناحيه روح خودش آزاد بشود تا بتواند به ديگران آزادى بدهد. لهذا آزاد مرد واقعى جهان كيست على بن ابى طالب يا افرادى كه از طراز على بن ابى طالب و يا تربيت شده دبستان او باشند، چون اينها افرادى هستند كه در درجه اول از اسارت نفس خودشان نجات پيدا كرده اند.
على عليه السلام مىفرمايد:
اءاقنع من نفسى بان يقال اميرالمؤمنين (10)
و كيف اظلم احدا لنفس يسرع الى البلى قفولها و يطول فى الثرى حلولها. (11)
آن كس مىتواند واقعا آزاد و آزادى بخش باشد كه هميشه مانند على است و يا لااقل پيرو اوست؛ از نفس و روح خودش حساب بكشد، تنها در محراب عبادت دست به محاسن شريفش بگيرد و بگويد: يا دنيا! غرى غيرى (12) اى زرد و سفيد دنيا، اى طلا و نقره دنيا! برو غير على را فريب بده، من تو را سه طلاقه كرده ام. آن كسى واقعا و نه از روى نفاق و دورويى، براى حقوق و آزادى مردم احترام قائل است كه در دلش، در ضميرش، در وجدانش يك نداى آسمانى است و او را دعوت مىكند. آن وقت شما مىبينيد كه يك همچون كسى كه آن تقوا را دارد، آن معنويت را دار، آن خدا ترسى را دارد، وقتى كه حاكم بر مردم مىشود و مردم محكوم او هستند، چيزى را كه احساس نمى كند همين حاكم و محكومى است. مردم روى سوابق ذهنى خودشان مىخواهند از او حريم بگيرند؛ مىگويد حريم نگيريد، با من باشيد. وقتى كه براى جنگ صفين مىرفت يا از آن برمى گشت، به شهر انبار - كه الان يكى از شهرهاى عراق است و از شهرهاى قديم ايران بوده است - رسيد. ايرانيان آنجا بودند. عده اى از كدخداها، دهدارها، بزرگان به استقبال خليفه آمده بودند. به خيال خودشان على عليه السلام را جانشين سلاطين ساسانى مىدانستند. وقتى كه به ايشان رسيدند. در جلوى مركب امام شروع كردند به دويدن. على عليه السلام صدايشان كرد، فرمود: چرا اين كار را مىكنيد؟ گفتند: آقا! اين يك احترامى است كه ما به بزرگان خودمان، به سلاطين خودمان مىگزاريم.
امام عليه السلام فرمود: نه، اين كار، را نكنيد. اين كار، شما را پست و ذليل مىكند، شما را خوار مىكند. چرا خودتان را در مقابل من كه خليفه تان هستم خوار و ذليل مىكنيد؟ من هم مانند يكى از شما هستم. تازه شما با اين كارتان به من خوبى نكرديد بلكه بدى كرديد؛ با اين كارتان ممكن است يك وقت خداى ناكرده غرورى در من پيدا شود و واقعا خودم را برتر از شما حساب كنم.
اين را مىگويند يك آزاد مرد، كسى كه آزادى معنوى دارد، كسى كه نداى قرآن را پذيرفته است: الا نعبد الا الله جز خدا هيچ چيزى را، هيچ كسى را، هيچ قدرتى را، هيچ نيرويى را پرستش نكنيم؛ نه انسانى را، نه سنگى را، نه حجرى را، نه مدرى را، نه آسمان را، نه زمين را، نه هواى نفس را، نه خشم را، نه شهوت را، نه حرص و آز را و نه جاه طلبى را، فقط خدا را بپرستيم. آن وقت او مىتواند آزادى معنوى بدهد.
خطابه اى دارد مولا على عليه السلام كه من قسمتى از آن را برايتان مىخوانم، ببينيد واقعا كسى كه آزاد مرد معنوى است چه روحى دارد! شما مىتوانيد يك چنين روحى در دنيا پيدا كنيد؟ اگر پيدا كرديد، به من نشان بدهيد.
خطبه خيلى مفصل است، راجع به به حقوق والى بر مردم و حقوق مردم بر والى است.
مسائلى دارد كه حضرت بحث مىكند، بعد در ذيل آن جملاتى دارد. (ببينيد، اينها را كه مىگويد؟ خود والى و حاكم است كه به مردم مىگويد. در دنياى ما حداكثر اين است كه ديگران به مردم مىگويند با حاكمهاى خودتان اينطور نباشيد، آزاد مرد باشيد. على عليه السلام مىگويد با من كه حاكم هستم اين گونه نباشيد، آزاد مرد باشيد.) لا تكلمونى بما تكلم به الجبابرة مبادا آن اصطلاحاتى را كه در مقابل جباران به كار مىبريد كه خودتان را كوچك مىكنيد، ذليل مىكنيد، خاك پا مىكنيد و او را بالا مىبريد، به عرش مىرسانيد، براى من به كار ببريد.
مبادا با من اين گونه حرف بزنيد، ابدا. با من همان طور كه با ديگران حرف مىزنيد، صحبت كنيد. و لا تتحفظوا منى بما يتحفظ به عند اهل البادرة و اگر ديديد احيانا من عصبانى و ناراحت شدم، حرف تندى زدم، خودتان را نبازيد، مردانه انتقاد خودتان را به من بگوييد، از من حريم نگيريد. و لاتخالطونى بالمصانعة با بارى به هر جهت، هر چه شما بفرماييد صحيح است، هر كارى كه شما مىكنيد درست است (اين را مىگويند مصانعه و سازش) با من رفتار نكنيد. هرگز با من به شكل سازشكارها معاشرت نكنيد. و لا تظنوا بى استثقالا فى حق قيل لى گمان نكنيد كه اگر حقى را در مقابل من بگوييد، يعنى اگر عليه من كلمه اى بگوييد كه حق است، بر من سنگين خواهد آمد. به حق از من انتقاد كنيد، ابدا بر من سنگين و دشوار نخواهد بود، با كمال خوشرويى از مشا مىپذيرم. و لا التماس اعظام لنفسى اى كسانى كه من حاكم و خليفه تان هستم و شما رعيت من هستيد، خيال نكنيد كه من از شما اين خواهش را دارم كه از من تمجيد و تعظيم كنيد، از من تملق بگوييد، مرا ستايش كنيد، ابدا.
بعد يك قاعده كلى را ذكر مىكند: فانه من استثقل الحق آن يقال له او العدل آن يعرض عليه كان العمل بهما اثقل عليه يعنى آن آدمى كه وقتى حق را به او مىگويى دشوارش مىآيد و ناراحت مىشود كه چرا حق را گفتى، عمل كردن حق براى او سخت تر است.
كريستن سن مىنويسد: انوشيروان عده اى را به عنوان مشورت جمع كرده بود و با آنها درباره مساله اى مشورت مىكرد. عقيده خودش را گفت، همه گفتند هر چه شما بفرماييد همان درست است. يكى از دبيران، بيچاره گول خورد، خيال كرد واقعا جلسه، جلسه مشورت اس و او هم حق دارد رايش را بگويد.گفت اجازه بفرماييد من نظرم را بگويم. نظرش را گفت، عيبهاى نظر انوشيروان را هم بيان كرد. انوشيروان گفت: اى بى ادب! اى جسور! و بلافاصله دستور داد كه مجازاتش كنند. قلمدانهايى را كه آنجا بود در حضور سايرين آنقدر به سرش كوبيدند تا مرد.
آن كه حق را سنگين مىشمرد كه به او گفته شود و اگر به او بگويند كه به عدالت رفتار كن، بر او سخت است، قطعا بدانيد كه عمل به حق و عدالت خيلى برايش سخت تر است.
و در آخر خواهش مىكند: فلا تكفوا عن مقالة بحق او مشورة بعدل (13) اى اصحاب من، ياران من ايها الناس! از شما خواهش مىكنم كه هرگز از سخن حق و انتقاد حق و از اينكه مشورت خودتان را به من بگوييد نسبت به من مضايقه نكنيد.
اين نمونه اى كامل از مردى است كه از نظر معنوى آزاد است و در مقام حكومت بدين گونه به ديگران آزادى اجتماعى مىدهد.
خدايا تو را قسم مىدهيم به حقيقت على بن ابى طالب عليه السلام كه ما را از پيروان واقعى على قرار بده.