جاذبه و دافعه علی (علیه السلام)

مرتضی مطهری

نسخه متنی -صفحه : 81/ 4
نمايش فراداده

در مثنوي ، دفتر دوم داستان شيريني را آورده است : حكيمي زاغي را ديد كه با لك لكي طرح دوستي ريخته با هم مي نشينند و باهم پرواز مي كنند ! دو مرغ از دو نوع . زاغ نه قيافه اش و نه رنگش ، با لك لك شباهتي ندارد . تعجب كرد كه زاغ با لك لك چرا ؟ ! نزديك آنها رفت و دقت كرد ديد هر دوتا لنگند .

  • آن حكيمي گفت ديدم هم تكي در عجب ماندم ، بجستم حالشان چون شدم نزديك و من حيران و دنگ خود بديدم هر دوان بودند لنگ

  • در بيابان زاغ را با لك لكي تا چه قدر مشترك يابم نشان خود بديدم هر دوان بودند لنگ خود بديدم هر دوان بودند لنگ

اين يك پائي بودن ، دو نوع حيوان بيگانه را باهم انس داد . انسانها نيز هيچگاه بدون جهت با يكديگر رفيق و دوست نمي شوند كما اينكه هيچوقت بدون جهت با يكديگر دشمن نمي شوند . به عقيده بعضي ريشه اصلي اين جذب و دفعها نياز و رفع نياز است .

انسان موجودي نيازمند است و ذاتا محتاج آفريده شده ، با فعاليتهاي پي گير خويش مي كوشد تا خلاءهاي خود را پر كند و حوائجش را برآورد و اين نيز امكان پذير نيست بجز اينكه به دسته اي بپيوندد و از جمعيتي رشته پيوند را بگسلد تا بدينوسيله از دسته اي بهره گيرد و از زيان دسته ديگر خود را برهاند و ما هيچ گرايش و يا انزجاري را در وي نمي بينيم مگر اينكه از شعور استخدامي او نضج گرفته است . و روي اين حساب ، مصالح حياتي و ساختمان فطري ، انسان را جاذب و دافع پرورده است تا با آنچه در آن خيري احساس مي كند بجوشد و آنچه را با اهداف خويش منافر مي بيند از خود دور كند و در مقابل آنچه غير از اينهاست كه نه منشأ بهره اي هستند و نه زيانبارند بي احساس باشد ، و در حقيقت جذب و دفع دوركن اساسي زندگي بشرند و به همان مقداري كه از آنها كاسته شود در نظام زندگيش خلل جايگزين مي گردد و بالاخره آنكه قدرت پر كردن خلاءها را دارد ديگران را به خود جذب مي كند و آنكه نه تنها خلاءي را پر نمي كند بلكه بر خلاءها مي افزايد انسانها را از خود طرد مي كند و بي تفاوتها هم همچوسنگي در كناري .

اختلاف انسانها در جذب و دفع :

افراد از لحاظ جاذبه و دافعه نسبت به افراد ديگر انسان ، يكسان نيستند بلكه به طبقات مختلفي تقسيم مي شوند : 1 - افرادي كه نه جاذبه دارند و نه دافعه ، نه كسي آنها را دوست و نه كسي دشمن دارد ، نه عشق و علاقه و ارادت را بر مي انگيزند و نه عداوت و حسادت و كينه و نفرت كسي را ، بي تفاوت در بين مردم راه مي روند مثل اين است كه يك سنگ در ميان مردم راه برود . اين ، يك موجود ساقط و بي اثر است . آدمي كه هيچگونه نقطه مثبتي در او وجود ندارد ( مقصود از مثبت تنها جهت فضيلت نيست ، بلكه شقاوتها نيز در اينجا مقصود است ) نه از نظر فضيلت و نه از نظر رذيلت ، حيواني است غذائي مي خورد و خوابي مي رود و در ميان مردم مي گردد همچون گوسفندي كه نه دوست كسي است و نه دشمن كسي ، و اگر هم به او رسيدگي كنند و آب و علفش دهند براي اين است كه در موقع از گوشتش استفاده كنند .

او نه موج موافق ايجاد مي كند و نه موج مخالف . اينها يك دسته هستند : موجودات بي ارزش و انسانهاي پوچ و تهي ، زير انسان نياز دارد كه دوست بدارد و او را دوست بدارند و هم مي توانيم بگوئيم نياز دارد كه دشمن بدارد و او را دشمن بدارند . 2 - مردمي كه جاذبه دارند اما دافعه ندارند ، با همه مي جوشند و گرم مي گيرند و همه مردم از همه طبقات را مريد خود مي كنند ، در زندگي همه كس آنها را دوست دارد و كسي منكر آنان نيست ، وقتي هم كه بميرند مسلمان با زمزمشان مي شويد و هندو بدن آنها را مي سوزاند . چنان با نيك و بد خوكن كه بعد از مردنت عرفي مسلمانت به زمزم شويد و هندو بسوزاند بنا به دستور اين شاعر ، در جامعه اي كه نيمي از آن مسلمان است و به جنازه مرده احترام مي كند و آن را غسل مي دهد و گاهي براي احترام بيشتر با آب مقدس زمزم غسل مي دهند ، و نيمي هندو كه مرده را مي سوزانند و خاكسترش را بر باد مي دهند ، در چنين جامعه اي آنچنان زندگي كن كه مسلمان تو را از خود بداند و بخواهد ترا پس از مرگ با آب زمزم و هندو نيز تو را از خويش بداند و بخواهد پس از مرگ تو را بسوزاند . غالبا خيال مي كنند كه حسن خلق و لطف معاشرت و به اصطلاح امروز " اجتماعي بودن " همين است كه انسان همه را با خود دوست كند . اما اين براي انسان هدفدار و مسلكي كه فكر و ايده اي را در اجتماع تعقيب مي كند و درباره منفعت خودش نمي انديشد ميسر نيست . چنين انساني خواه ناخواه يك رو و قاطع و صريح است مگر آنكه منافق و دورو باشد . زيرا همه مردم يك جور فكر نمي كنند و يك جور احساس ندارند و پسندهاي همه يكنواخت نيست . در بين مردم دادگر هست ، ستمگر هم هست ، خوب هست ، بد هم هست . اجتماع منصف دارد ، متعدي دارد ، عادل دارد ، فاسق دارد ، و آنها همه نمي توانند يك نفر آدم را كه هدفي را به طور جدي تعقيب مي كند و خواه ناخواه با منافع بعضي از آنها تصادم پيدا مي كند دوست داشته باشند . تنها كسي موفق مي شود دوستي طبقات مختلف و صاحبان ايده هاي مختلف را جلب كند كه متظاهر و دروغگو باشد و با هر كسي مطابق ميلش بگويد و بنماياند . اما اگر انسان يك رو باشد و مسلكي ، قهرا يك عده اي با او دوست مي شوند و يك عده اي نيز دشمن . عده اي كه با او در يك را هند به سوي او كشيده مي شوند و گروهي كه در راهي مخالف آن راه مي روند او را طرد مي كنند و با او مي ستيزند . بعضي از مسيحيان كه خود را و كيش خود را مبشر محبت معرفي مي كنند ، ادعاي آنها اينست كه انسان كامل فقط محبت دارد و بس ، پس فقط جاذبه دارد و بس ، و شايد برخي هندوها نيز اين چنين ادعائي را داشته باشند . در فلسفه هندي و مسيحي از جمله مطالبي كه بسيار به چشم مي خورد محبت است . آنها مي گويند بايد به همه چيز علاقه ورزيد و ابراز محبت كرد و وقتي كه ما همه را دوست داشتيم چه مانعي دارد كه همه نيز ما را دوست بدارند ، بدها هم ما را دوست بدارند چون از ما محبت ديده اند . اما اين آقايان بايد بدانند تنها اهل محبت بودن كافي نيست ، اهل مسلك هم بايد بود و به قول گاندي در " اينست مذهب من " محبت بايد با حقيقت توأم باشد و اگر با حقيقت توأم بود بايد مسلكي بود و مسلكي بودن خواه ناخواه دشمن ساز است و در حقيقت دافعه اي است كه عده اي را به مبارزه بر مي انگيزد و عده اي را طرد مي كند . اسلام نيز قانون محبت است . قرآن ، پيغمبر اكرم را رحمة للعالمين معرفي مي كند : و ما ارسلناك الا رحمة للعالمين ( 1 ) . نفرستاديم تو را مگر كه مهر و رحمتي باشي براي جهانيان . يعني نسبت به خطرناكترين دشمنانت نيز رحمت باشي و به آنان محبت كني ( 2 ) .

1 - سوره انبياء ، آيه . 107 .

2 - بلكه او نسبت به همه چيز مهر مي ورزيد حتي حيوانات و جمادات و لذا در سيره او مي بينيم كه تمام آلات و ابزار زندگيش اسمي خاص داشت ، اسبها و شمشيرها و عمامه هايش همه اسمي خاص داشتند و اين نيست جز اينكه موجودات ، همگان مورد ابراز محبت و عشق او بودند و گوئي براي همه چيز شخصيتي قائل بود .