اختصاص داشت . بحث اين جلسه درباره انسان كامل از ديدگاه مكتب عرفان و تصوف است . بحث درباره انسان كامل از ديد عرفان و تصوف براي ما اهميت بيشتري دارد . انسان كاملي كه فلاسفه اي از قبيل ارسطو و ابن سينا بيان كرده اند ، در ميان مردم رواج پيدا نكرده است ، حرفي بوده كه در متن كتب فلسفي آمده و از آنجا خارج نشده است ، ولي مكتب عرفان و تصوف نظر خود را درباره انسان كامل در ميان مردم به نثر و شعر بسط داده است . كتب عرفاني از آن جهت كه مطالب را با زبان تمثيل و با زبان شعر بيان مي كنند ، قهرا در ميان مردم نفوذ بيشتري دارند . اين مكتب هم مانند مكتب فلاسفه ، مطالب و مسائلي دارد كه از نظر اسلام قابل قبول است ولي در عين حال خالي از انتقاد هم نيست و انسان كامل اسلام ، صد درصد با انسان كامل عرفا و متصوفه تطبيق نمي كند .
عرض كرديم كه فلاسفه ذات و جوهر انسان را همان عقل او مي دانند ، غير عقل هر چه هست ، آن را خارج از ذات انسان و در حكم وسائل و ابزار مي دانند . " من " انسان يعني همان قوه فكر كردن انسان ، قوه تفكر منطقي انسان . عرفا " من " انسان را عقل و فكر انسان نمي دانند ، بلكه عقل و فكر را به منزله يك ابزار آن هم نه ابزار خيلي معتبر مي دانند و " من " حقيقي هر كس را آن چيزي مي دانند كه از آن به " دل " تعبير مي كنند . حكيم و فيلسوف ، " من " را آن چيزي مي داند كه از آن به عقل تعبير مي كند و عارف من واقعي انسان را آن چيزي مي داند كه از آن به دل تعبير مي كند . البته شك نيست كه مقصود عارف از دل ، اين دل گوشتي ئي كه در طرف چپ بدن انسان است ، نيست ، نمي خواهد بگويد من انسان همان دل گوشتي ئي است كه پروفسور برنارد آن را عمل جراحي مي كند يا پيوند مي زند . [ همچنانكه ] عقل يعني مركز انديشه و تفكر و حسابگري ، دل يعني آن مركز احساس و مركز " خواست " در انسان ، عقل يك كانون است و دل كانون و مركز ديگري است . عارف براي احساس و براي عشق به طور كلي كه قويترين احساسها در انسان است ارزش و اهميت زيادي قائل است .
هر چه كه حكيم و فيلسوف براي فكر كردن و براي استدلال و دليل منطقي آوردن ارزش قائل است ، عارف براي عشق ارزش قائل است ، البته عشقي كه عارف مي گويد ، با عشقهاي روزنامه اي ما فوق العاده متفاوت است ، عشقهاي روزنامه اي ، عشقهاي جنسي است . عشق عارف ، عشقي است كه اولا در انسان اوج مي گيرد تا به خدا [ مي رسد ] و معشوق حقيقي عارف ، فقط خداست و بس . ثانيا عشقي كه عارف مي گويد ، منحصر به انسان نيست ، عارف معتقد است كه عشق در همه موجودات سريان دارد ، در كتب عرفاني و بعضي كتب فلسفي متمايل به عرفان مثل اسفار بابي تحت عنوان " في سريان العشق في جميع الموجودات " وجود دارد ، يعني معتقدند عشق يك حقيقتي است كه در تمام ذرات وجود ، جريان و سريان دارد . در اين هوا هم عشق هست ، در آن سنگ هم عشق هست ، در آن ذرات اتمي هم عشق هست و اصلا حقيقت ، عشق است و آنچه غير از عشق
مي بيني ، مجازي است بر روي اين حقيقت . مولوي مي گويد :
عشق يك درياست ، همه آسمانها و زمين و همه عالم طبيعت از نظر عارف به منزله كفي است بر روي يك دريا كه آن دريا " عشق " است . حافظ مي گويد : ما بدين درنه پي حشمت و جاه آمده ايم از بد حادثه اينجا به پناه آمده ايم رهرو منزل عشقيم و زسرحد عدم تا به اقليم وجود اين همه راه آمده ايم ببينيد چقدر عالي مي گويد ! اين بيت حافظ ، ترجمه جمله اي از اولين دعاي امام سجاد ( ع ) در صحيفه سجاديه است ، بعد از اينكه خدا را حمد و ثنا مي گويد ، مي فرمايد : ابتدع بقدرته الخلق ابتداعا ، و اخترعهم علي مشيته اختراعا ، ثم سلك بهم طريق عبادته ، و بعثهم في سبيل محبته يعني خدا ابتدا عالم را از عدم آفريد ، عالم را ابداع كرد ( ابداع يعني [ انجام كاري كه ] از روي نمونه اي ديگر نبوده است ) ، بعد آنها را از راه محبت خود برانگيخت . حافظ هم همين را مي گويد : رهرو منزل عشقيم و زسرحد عدم تا به اقليم وجود اين همه راه آمده ايم
عارف براي همه عالم يك حقيقت بيشتر قائل نيست و آن حقيقت عشق است ، قهرا از نظر او ديگر حقيقت انسان ، فكر نيست كه فيلسوف مي گفت حقيقت انسان دل اوست ، دل هم يعني همان مركز عشق الهي . پس يك تفاوت [ بين مكتب عقل و مكتب عشق ] در مسأله " من انسان " است . آيا " من انسان " همان
است كه فكر مي كند يا آن است كه عشق مي ورزد ؟ عارف مي گويد " من " تو ، همان است كه عشق مي ورزد ، نه آن [ مركزي ] كه فكر مي كند . اگر انسان از نظر فيلسوف بخواهد به مقام انسان كامل برسد ، با چه ابزاري بايد [ پيش ] برود ؟ او مي گويد با پاي منطق ، با ابزار استدلال و قياس ، با صغري و كبري و مقدمات چيدن و فكر كردن . ولي عارف مي گويد خير ، [ صحبت از ] علم و سواد و حرف و بگو و بشنو و صغري و كبري و مقدمه و نتيجه و استدلال نيست .
به جاي همه اين كارها تزكيه نفس كن . فيلسوف مي گويد فكر كن ، درس بخوان ، پيش معلم برو ، ولي عارف مي گويد خودت را تصفيه كن ، تهذيب نفس كن ، اخلاق رذيله را از خود دور كن ، توجه به غير حق را هر چه مي تواني از خود بران و بر توجه خود به حق بيفزا ، بر خاطرات خود مسلط باش ، هر چه انديشه غير خدا در دل تو بيايد ديو است ، تا ديو هست فرشته كه نور خداست هرگز در دل تو نمي آيد .
بعد كه انسان را از اينكه در خانه اكابر و بزرگان و صاحبان
1 " اضداد " هم گفته شده است .