انسان کامل

مرتضی مطهری

نسخه متنی -صفحه : 202/ 80
نمايش فراداده

تعاونها ، صميميتها و دوستيها ، " تنازع " است . مي گوئيم چطور ؟ مي گويند اصل در زندگي انسان ، جنگ است ولي وقتي انسانها در مقابل دشمن بزرگتر قرار مي گيرند ، آن دشمن بزرگتر " دوستي " را به اينها تحميل مي كند . اين دوستيها در واقع دوستي نيست ، صميميت نيست ، حقيقت نيست و نمي تواند حقيقت داشته باشد ، اينها همكاري است براي مقابله با دشمن بزرگتر ( به اصطلاح در اينجا يك تز و آنتي تزي است ) ، براي مقابله با دشمن بزرگتر است كه تعاونها و صميميتها پيدا مي شود . همين دشمن را بردار ، مي بيني جمعي كه همه با يكديگر دوست بودند ، فورا دو شقه مي شوند و انشعاب پيدا مي كنند و تبديل به دو دشمن مي شوند . اگر باز يك دسته از بين بروند و دسته ديگر باقي بمانند ، همينها دوباره تجزيه مي شوند و آنقدر تجزيه مي شوند كه فقط دو نفر باقي بمانند ، وقتي اين دو باقي ماندند و سومي در مقابلشان نبود ، همين دوتا با يكديگر مي جنگند . از نظر اينها تمام دوستيها ، صلحها ، صفاها ، صميميتها ، انسانيتها ، يگانگيها و اتحادها را دشمنيها به بشر تحميل مي كند . پس در نظر اينها اصل ، تنازع است و تعاون ، مولود تنازع است ، بچه تنازع است ، فرع بر تنازع است .

مكتب ضعف

همانطور كه مكتب عقل نقطه مقابلي داشت كه منكر آن بود و مكتب عشق هم نقطه مقابلي داشت كه يك عده اساسا اين حرفها را از خيالات و اوهام مي دانستند ، مكتب قدرت هم نقطه مقابل دارد .

بعضي در حد افراط ، قدرت را تحقير كرده اند و اساسا كمال انسان را در ضعف او دانسته اند . از نظر اينها انسان كامل ، يعني انساني كه قدرت ندارد ، زيرا اگر قدرت داشته باشد تجاوز مي كند . سعدي خودمان در يك رباعي چنين اشتباه بزرگي كرده است ، مي گويد :

  • من آن مورم كه در پايم بمالند نه زنبورم كه از نيشم بنالند

  • نه زنبورم كه از نيشم بنالند نه زنبورم كه از نيشم بنالند

مي گويد من آن مورچه اي هستم كه زيرپا ، لگدم مي كنند ، زنبور نيستم كه نيش بزنم و از نيشم ناله كنند .

  • كجا خود شكر اين نعمت گزارم كه زور مردم آزاري ندارم( 1 )

  • كه زور مردم آزاري ندارم( 1 ) كه زور مردم آزاري ندارم( 1 )

نه آقاي سعدي ! مگر امر دائر است كه انسان يا بايد مور باشد و يا زنبور كه مي گوئي من از ميان مور بودن يا زنبور بودن ، مور بودن را انتخاب مي كنم . تو نه مور باش كه زيردست و پا له شوي و نه زنبور باش كه به كسي نيش بزني . سعدي اينطور بايد مي گفت :

  • نه آن مورم كه در پايم بمالند نه زنبورم كه از نيشم بنالند چگونه شكر اين نعمت گزارم كه دارم زور و آزاري ندارم

  • نه زنبورم كه از نيشم بنالند چگونه شكر اين نعمت گزارم كه دارم زور و آزاري ندارم كه دارم زور و آزاري ندارم

اگر آدم زور داشته باشد و آزاري نداشته باشد ، جاي شكر دارد والا اگر زور نداشته باشد و آزار هم نداشته باشد ، مثل اين مي شود كه شاخ ندارد و شاخ هم نمي زند ، اگر شاخ داشتي و شاخ نزدي ، آن وقت هنر كرده اي . سعدي در جاي ديگر مي گويد :

  • بديدم عابدي در كوهساري چرا گفتم به شهر اندر نيائي كه باري ، بند از دل برگشائي

  • قناعت كرده از دنيا به غاري كه باري ، بند از دل برگشائي كه باري ، بند از دل برگشائي

1 گلستان ، باب سوم ، حكايت دوم .