مثنوی معنوی
جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 1765/ 1045
نمايش فراداده
دفتر چهارم از كتاب مثنوىبيان آنك عهد كردن احمق وقت گرفتارى و ندم هيچ وفايى ندارد كى لو ردوالعادوا لما نهوا عنه و انهم لكاذبون صبح كاذب وفا ندارد
-
عقل مي گفتش حماقت با توست
عقل را باشد وفاى عهدها
عقل را ياد آيد از پيمان خود
چونك عقلت نيست نسيان مير تست
از كمى عقل پروانه ى خسيس
چونك پرش سوخت توبه مي كند
ضبط و درك و حافظى و يادداشت
چونك گوهر نيست تابش چون بود
اين تمنى هم ز بي عقلى اوست
آن ندامت از نتيجه ى رنج بود
چونك شد رنج آن ندامت شد عدم
آن ندم از ظلمت غم بست بار
چون برفت آن ظلمت غم گشت خوش
مي كند او توبه و پير خرد
مي كند او توبه و پير خرد
-
با حماقت عقل را آيد شكست
تو ندارى عقل رو اى خربها
پرده ى نسيان بدراند خرد
دشمن و باطل كن تدبير تست
ياد نارد ز آتش و سوز و حسيس
آز و نسيانش بر آتش مي زند
عقل را باشد كه عقل آن را فراشت
چون مذكر نيست ايابش چون بود
كه نبيند كان حماقت را چه خوست
نه ز عقل روشن چون گنج بود
مي نيرزد خاك آن توبه و ندم
پس كلام الليل يمحوه النهار
هم رود از دل نتيجه و زاده اش
بانگ لو ردوا لعادوا مي زند
بانگ لو ردوا لعادوا مي زند