مثنوی معنوی

جلال الدین محمد بلخی

نسخه متنی -صفحه : 1765/ 1052
نمايش فراداده
 دفتر چهارم از كتاب مثنوى

بيان آنك هر حس مدركى را از آدمى نيز مدركاتى ديگرست كى از مدركات آن حس دگر بي خبرست چنانك هر پيشه ور استاد اعجمى كار آن استاد دگر پيشه ورست و بي خبرى او از آنك وظيفه ى او نيست دليل نكند كى آن مدركات نيست اگر چه به حكم حال منكر بود آن را اما از منكرى او اينجا جز بي خبرى نمي خواهيم درين مقام

  • آن پرى و ديو مي بيند شبيه نور را با پيه خود نسبت نبود آدمست از خاك كى ماند به خاك نيست ماننداى آتش آن پرى مرغ از بادست و كى ماند به باد نسبت اين فرعها با اصلها آدمى چون زاده ى خاك هباست نسبتى گر هست مخفى از خرد باد را بى چشم اگر بينش نداد چون همى دانست ممن از عدو آتش نمرود را گر چشم نيست گر نبودى نيل را آن نور و ديد گرنه كوه و سنگ با ديدار شد اين زمين را گر نبودى چشم جان گر نبودى چشم دل حنانه را سنگ ريزه گر نبودى ديده ور اى خرد بر كش تو پر و بالها در قيامت اين زمين بر نيك و بد كه تحدث حالها و اخبارها اين فرستادن مرا پيش تو مير اين فرستادن مرا پيش تو مير
  • نيست اندر ديدگاه هر دو پيه نسبتش بخشيد خلاق ودود جنيست از نار بي هيچ اشتراك گر چه اصلش اوست چون مي بنگرى نامناسب را خدا نسبت به داد هست بي چون ار چه دادش وصلها اين پسر را با پدر نسبت كجاست هست بي چون و خرد كى پى برد فرق چون مي كرد اندر قوم عاد چون همى دانست مى را از كدو با خليلش چون تجشم كردنيست از چه قبطى را ز سبطى مي گزيد پس چرا داود را او يار شد از چه قارون را فرو خورد آنچنان چون بديدى هجر آن فرزانه را چون گواهى دادى اندر مشت در سوره بر خوان زلزلت زلزالها كى ز ناديده گواهيها دهد تظهر الارض لنا اسرارها هست برهانى كه بد مرسل خبير هست برهانى كه بد مرسل خبير