مثنوی معنوی
جلال الدین محمد بلخی
نسخه متنی -صفحه : 1765/ 1101
نمايش فراداده
دفتر چهارم از كتاب مثنوىعروس آوردن پادشاه فرزند خود را از خوف انقطاع نسل
-
پس عروسى خواست بايد بهر او
گر رود سوى فنا اين باز باز
صورت او باز گر زينجا رود
بهر اين فرمود آن شاه نبيه
بهر اين معنى همه خلق از شغف
تا بماند آن معانى در جهان
حق به حكمت حرصشان دادست جد
من هم از بهر دوام نسل خويش
دخترى خواهم ز نسل صالحى
شاه خود اين صالحست آزاد اوست
مر اسيران را لقب كردند شاه
شد مفازه باديه ى خون خوار نام
بر اسير شهوت و حرص و امل
آن اسيران اجل را عام داد
صدر خوانندش كه در صف نعال
شاه چون با زاهدى خويشى گزيد
شاه چون با زاهدى خويشى گزيد
تا نمايد زين تزوج نسل رو
فرخ او گردد ز بعد باز باز
معنى او در ولد باقى بود
مصطفى كه الولد سر ابيه
مي بياموزند طفلان را حرف
چون شود آن قالب ايشان نهان
بهر رشد هر صغير مستعد
جفت خواهم پور خود را خوب كيش
نى ز نسل پادشاهى كالحى
نى اسير حرص فرجست و گلوست
ژس چون كافور نام آن سياه
نيكبخت آن پيس را كردند عام
بر نوشته مير يا صدر اجل
نام اميران اجل اندر بلاد
جان او پستست يعنى جاه و مال
اين خبر در گوش خاتونان رسيد
اين خبر در گوش خاتونان رسيد