مثنوی معنوی

جلال الدین محمد بلخی

نسخه متنی -صفحه : 1765/ 1148
نمايش فراداده
 دفتر پنجم از كتاب مثنوى

سر آغاز

  • شه حسام الدين كه نور انجمست اين ضياء الحق حسام الدين راد گر نبودى خلق محجوب و كثيف در مديحت داد معنى دادمى ليك لقمه ى باز آن صعوه نيست مدح تو حيفست با زندانيان شرح تو غبنست با اهل جهان مدح تعريفست در تخريق حجاب مادح خورشيد مداح خودست ذم خورشيد جهان ذم خودست تو ببخشا بر كسى كاندر جهان تو اندش پوشيد هيچ از ديده ها يا ز نور بي حدش توانند كاست هر كسى كو حاسد كيهان بود قدر تو بگذشت از درك عقول گر چه عاجز آمد اين عقل از بيان ان شيا كله لا يدرك گر نتانى خورد طوفان سحاب راز را گر مي نيارى در ميان نطقها نسبت به تو قشرست ليك نطقها نسبت به تو قشرست ليك
  • طالب آغاز سفر پنجمست اوستادان صفا را اوستاد ور نبودى حلقها تنگ و ضعيف غير اين منطق لبى بگشادمى چاره اكنون آب و روغن كردنيست گويم اندر مجمع روحانيان هم چو راز عشق دارم در نهان فارغست از شرح و تعريف آفتاب كه دو چشمم روشن و نامرمدست كه دو چشمم كور و تاريك به دست شد حسود آفتاب كامران وز طراوت دادن پوسيده ها يا به دفع جاه او توانند خاست آن حسد خود مرگ جاويدان بود عقل اندر شرح تو شد بوالفضول عاجزانه جنبشى بايد در آن اعلموا ان كله لا يترك كى توان كردن بترك خورد آب دركها را تازه كن از قشر آن پيش ديگر فهمها مغزست نيك پيش ديگر فهمها مغزست نيك