دفتر پنجم از كتاب مثنوى
سر آغاز
آسمان نسبت به عرش آمد فرود من بگويم وصف تو تا ره برند نور حقى و به حق جذاب جان شرط تعظيمست تا اين نور خوش نور يابد مستعد تيزگوش سست چشمانى كه شب جولان كنند نكته هاى مشكل باريك شد تا بر آرايد هنر را تار و پود هم چو نخلى برنيارد شاخها چار وصفست اين بشر را دل فشار چار وصفست اين بشر را دل فشار ورنه بس عاليست سوى خاك تود پيش از آن كز فوت آن حسرت خورند خلق در ظلمات وهم اند و گمان گردد اين بي ديدگان را سرمه كش كو نباشد عاشق ظلمت چو موش كى طواف مشعله ى ايمان كنند بند طبعى كه ز دين تاريك شد چشم در خورشيد نتواند گشود كرده موشانه زمين سوراخها چارميخ عقل گشته اين چهار چارميخ عقل گشته اين چهار