مثنوی معنوی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مثنوی معنوی - نسخه متنی

جلال الدین محمد بلخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
















دفتر پنجم از كتاب مثنوي

  سر آغاز
  تفسير خذ اربعة من الطير فصرهن اليك
  در سبب ورود اين حديث مصطفى صلوات الله عليه كه الكافر ياكل فى سبعة امعاء و الممن ياكل فى معا واحد
  در حجره گشادن مصطفى عليه السلام بر مهمان و خود را پنهان كردن تا او خيال گشاينده را نبيند و خجل شود و گستاخ ...
  سبب رجوع كردن آن مهمان به خانه ى مصطفى عليه السلام در آن ساعت كه مصطفى نهالين ملوث او را به دست خود مي شس...
  نواختن مصطفى عليه السلام آن عرب مهمان را و تسكين دادن او را از اضطراب و گريه و نوحه كى بر خود مي كرد در خج...
  بيان آنك نماز و روزه و همه چيزهاى برونى گواهيهاست بر نور اندرونى
  پاك كردن آب همه پليديها را و باز پاك كردن خداى تعالى آب را از پليدى لاجرم قدوس آمد حق تعالى
  استعانت آب از حق جل جلاله بعد از تيره شدن
  گواهى فعل و قول بيرونى بر ضمير و نور اندرونى
  در بيان آنك نور خود از اندرون شخص منور بي آنك فعلى و قولى بيان كند گواهى دهد بر نور وى در بيان آنك آن نور خ...
  عرضه كردن مصطفى عليه السلام شهادت را بر مهمان خويش
  بيان آنك نور كه غذاى جانست غذاى جسم اوليا مي شود تا او هم يار مي شود روح را كى اسلم شيطانى على يدى
  انكار اهل تن غذاى روح را و لرزيدن ايشان بر غذاى خسيس
  مناجات
  تمثيل لوح محفوظ و ادراك عقل هر كسى از آن لوح آنك امر و قسمت و مقدور هر روزه ى ويست هم چون ادراك جبرئيل عليه...
  تمثيل روشهاى مختلف و همتهاى گوناگون به اختلاف تحرى متحريان در وقت نماز قبله را در وقت تاريكى و تحرى غواصان ...
  تفسير يا حسرة على العباد
  سبب آنك فرجى را نام فرجى نهادند از اول
  صفت طاوس و طبع او و سبب كشتن ابراهيم عليه السلام او را
  در بيان آنك لطف حق را همه كس داند و قهر حق را همه كس داند و همه از قهر حق گريزانند و به لطف حق در آويزان اما حق ...
  تفاوت عقول در اصل فطرت خلاف معتزله كى ايشان گويند در اصل عقول جز وى برابرند اين افزونى و تفاوت از تعلم است ...
  حكايت آن اعرابى كى سگ او از گرسنگى مي مرد و انبان او پر نان و بر سگ نوحه مي كرد و شعر مي گفت و مي گريست و س...
  در بيان آنك هيچ چشم بدى آدمى را چنان مهلك نيست كى چشم پسند خويشتن مگر كى چشم او مبدل شده باشد به نور حق كه بى ...
  تفسير و ان يكاد الذين كفروا ليزلقونك بابصارهم الايه
  قصه ى آن حكيم كى ديد طاوسى را كى پر زيباى خود را مي كند به منقار و مي انداخت و تن خود را كل و زشت مي كرد از ...
  در بيان آنك صفا و سادگى نفس مطمنه از فكرتها مشوش شود چنانك بر روى آينه چيزى نويسى يا نقش كنى اگر چه پاك كنى د...
  در بيان قول رسول عليه السلام لا رهبانية في الاسلام
  در بيان آنك ثواب عمل عاشق از حق هم حق است
  در تفسير قول رسول عليه السلام ما مات من مات الا و تمنى ان يموت قبل ما مات ان كان برا ليكون الى وصول البر اعج...
  در بيان آنك عقل و روح در آب و گل محبوس اند هم چون هاروت و ماروت در چاه بابل
  جواب گفتن طاوس آن سايل را
  بيان آنك هنرها و زيركيها و مال دنيا هم چون پرهاى طاوس عدو جانست
  در صفت آن بي خودان كى از شر خود و هنر خود آمن شده اند كى فاني اند در بقاى حق هم چون ستارگان كى فاني اند ...
  در بيان آنك ما سوى الله هر چيزى آكل و ماكولست هم چون آن مرغى كى قصد صيد ملخ مي كرد و به صيد ملخ مشغول مي بو...
  صفت كشتن خليل عليه السلام زاغ را كى آن اشارت به قمع كدام صفت بود از صفات مذمومه ى مهلكه در مريد
  مناجات
  قال النبى عليه السلام ارحموا ثلاثا عزيز قوم ذل و غنى قوم افتقر و عالما يلعب به الجهال
  قصه ى محبوس شدن آن آهوبچه در آخر خران و طعنه ى آن خران ببر آن غريب گاه به جنگ و گاه به تسخر و مبتلى گشتن او ...
  حكايت محمد خوارزمشاه كى شهر سبزوار كى همه رافضى باشند به جنگ بگرفت اما جان خواستند گفت آنگه امان دهم كى ازي...
  بقيه ى قصه ى آهو و آخر خران
  تفسير انى ارى سبع بقرات سمان ياكلهن سبع عجاف آن گاوان لاغر را خدا به صفت شيران گرسنه آفريده بود تا آن هفت گ...
  بيان آنك كشتن خليل عليه السلام خروس را اشارت به قمع و قهر كدام صفت بود از صفات مذمومات مهلكان در باطن مريد
  تفسير خلقنا الانسان فى احسن تقويم ثم رددناه اسفل سافلين و تفسير و من نعمره ننكسه فى الخلق
  تفسير اسفل سافلين الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات فلهم اجر غير ممنون
  مثال عالم هست نيست نما و عالم نيست هست نما
  در تفسير قول مصطفى عليه السلام لا بد من قرين يدفن مژ و هو حى و تدفن معه و انت ميت ان كان كريما اكرمك و ان ك...
  تفسير و هو مژم
  در تفسير قول مصطفى عليه السلام من جعل الهموم هما واحدا كفاه الله سائر همومه و من تفرقت به الهموم لا يبالى ...
  در معنى اين بيت «گر راه روى راه برت بگشايند ور نيست شوى بهستيت بگرايند»
  قصه ى آن شخص كى دعوى پيغامبرى مي كرد گفتندش چه خورده اى كى گيج شده اى و ياوه مي گويى گفت اگر چيزى يافتم...
  سبب عداوت عام و بيگانه زيستن ايشان به اولياء خدا كى بحقشان مي خوانند و با آب حيات ابدى
  در بيان آنك مرد بدكار چون متمكن شود در بدكارى و اثر دولت نيكوكاران ببيند شيطان شود و مانع خير گردد از حسد هم...
  مناجات
  پرسيدن آن پادشاه از آن مدعى نبوت كى آنك رسول راستين باشد و ثابت شود با او چه باشد كى كسى را بخشد يا به صحبت و ...
  داستان آن عاشق كى با معشوق خود برمي شمرد خدمتها و وفاهاى خود را و شبهاى دراز تتجافى جنوبهم عن المضاجع را و ...
  يكى پرسيد از عالمى عارفى كى اگر در نماز كسى بگريد به آواز و آه كند و نوحه كند نمازش باطل شود جواب گفت كى نام ...
  مريدى در آمد به خدمت شيخ و ازين شيخ پير سن نمي خواهم بلك پيرعقل و معرفت و اگر چه عيسيست عليه السلام در گهو...
  داستان آن كنيزك كى با خر خاتون شهوت مي راند و او را چون بز و خرس آموخته بود شهوت راندن آدميانه و كدويى در قض...
  تمثيل تلقين شيخ مريدان را و پيغامبر امت را كى ايشان طاقت تلقين حق ندارند و با حق الف ندارند چنانك طوطى با ص...
  صاحب دلى ديد سگ حامله در شكم آن سگ بچگان بانگ مي كردند در تعجب ماند كى حكمت بانگ سگ پاسبانيست بانگ در اند...
  قصه ى اهل ضروان و حسد ايشان بر درويشان كى پدر ما از سليمى اغلب دخل باغ را به مسكينان مي داد چون انگور بودى ...
  بيان آنك عطاى حق و قدرت موقوف قابليت نيست هم چون داد خلقان كى آن را قابليت بايد زيرا عطا قديم است و قابليت ...
  در ابتداى خلقت جسم آدم عليه السلام كى جبرئيل عليه السلام را اشارت كرد كى برو از زمين مشتى خاك برگير و به ...
  فرستادن ميكائيل را عليه السلام به قبض حفنه اى خاك از زمين جهت تركيب ترتيب جسم مبارك ابوالبشر خليفة الحق ...
  قصه ى قوم يونس عليه السلام بيان و برهان آنست كى تضرع و زارى دافع بلاى آسمانيست و حق تعالى فاعل مختارست پس ...
  فرستادن اسرافيل را عليه السلام به خاك كى حفنه اى بر گير از خاك بهر تركيب جسم آدم عليه السلام
  فرستادن عزرائيل ملك العزم و الحزم را عليه السلام ببر گرفتن حفنه اى خاك تا شود جسم آدم چالاك عيله السلام ...
  بيان آنك مخلوقى كر ترا ازو ظلمى رسد به حقيقت او هم چون آلتيست عارف آن بود كى بحق رجوع كند نه به آلت و اگر به ...
  جواب آمدن كى آنك نظر او بر اسباب و مرض و زخم تيغ نيايد بر كار تو عزرائيل هم نيايد كى تو هم سببى اگر چه مخفي ت...
  در بيان وخامت چرب و شيرين دنيا و مانع شدن او از طعام الله چنانك فرمود الجوع طعام الله يحيى به ابدان الصديقي...
  جواب آن مغفل كى گفته است كى خوش بودى اين جهان اگر مرگ نبودى وخوش بودى ملك دنيا اگر زوالش نبودى و على هذه الو...
  فيما يرجى من رحمة الله تعالى معطى النعم قبل استحقاقها و هو الذى ينزل الغيث من بعد ما قنطوا و رب بعد يورث قر...
  قصه ى اياز و حجره داشتن او جهت چارق و پوستين و گمان آمدن خواجه تاشانس را كى او را در آن حجره دفينه است به سب...
  بيان آنك آنچ بيان كرده مي شود صورت قصه است وانگه آن صورتيست كى در خورد اين صورت گيرانست و درخورد آينه ى تص...
  حكمت نظر كردن در چارق و پوستين كى فلينظر الانسان مم خلق
  خلق الجان من مارج من نار و قوله تعالى فى حق ابليس انه كان من الجن ففسق
  در معنى اين كى ارنا الاشياء كما هى و معنى اين كى لو كشف الغطاء ما از ددت يقينا و قوله در هر كه تو از ديده ى ب...
  بيان اتحاد عاشق و معشوق از روى حقيقت اگر چه متضادند از روى آنك نياز ضد بي نيازيست چنان كه آينه بي صورتست ...
  معشوقى از عاشق پرسيد كى خود را دوست تر دارى يا مرا گفت من از خود مرده ام و به تو زنده ام از خود و از صفات خ...
  آمدن آن امير نمام با سرهنگان نيم شب بگشادن آن حجره ى اياز و پوستين و چارق ديدن آويخته و گمان بردن كى آن مك...
  بازگشتن نمامان از حجره ى اياز به سوى شاه توبره تهى و خجل هم چون بدگمانان در حق انبيا عليهم السلام بر وقت ...
  حواله كردن پادشاه قبول و توبه ى نمامان و حجره گشايان و سزا دادن ايشان با اياز كى يعنى اين جنايت بر عرض او ر...
  فرمودن شاه اياز را كى اختيار كن از عفو و مكافات كى از عدل و لطف هر چه كنى اينجا صوابست و در هر يكى مصلحتهاست ...
  تعجيل فرمودن پادشاه اياز را كى زود اين حكم را به فيصل رسان و منتظر مدار و ايام بيننا مگو كى الانتظار موت الا...
  حكايت در تقرير اين سخن كى چندين گاه گفت ذكر را آزموديم مدتى صبر و خاموشى را بيازماييم
  در بيان كسى كى سخنى گويد كى حال او مناسب آن سخن و آن دعوى نباشد چنان كه كفره و لن سالتهم من خلق السموات والار...
  حكايت در بيان توبه ى نصوح كى چنانك شير از پستان بيرون آيد باز در پستان نرود آنك توبه نصوحى كرد هرگز از آن گ...
  در بيان آنك دعاى عارف واصل و درخواست او از حق هم چو درخواست حقست از خويشتن كى كنت له سمعا و بصرا و لسانا و ي...
  نوبت جستن رسيدن به نصوح و آواز آمدن كه همه را جستيم نصوح را بجوييد و بيهوش شدن نصوح از آن هيبت و گشاده شدن كا...
  يافته شدن گوهر و حلالى خواستن حاجبكان و كنيزكان شاه زاده از نصوح
  باز خواندن شه زاده نصوح را از بهر دلاكى بعد از استحكام توبه و قبول توبه و بهانه كردن او و دفع گفتن
  حكايت در بيان آنك كسى توبه كند و پشيمان شود و باز آن پشيمانيها را فراموش كند و آزموده را باز آزمايد در خسارت ...
  تشبيه كردن قطب كى عارف واصلست در اجرى دادن خلق از قوت مغفرت و رحمت بر مراتبى كى حقش الهام دهد و تمثيل بشير ك...
  حكايت ديدن خر هيزم فروش با نوايى اسپان تازى را بر آخر خاص و تمنا بردن آن دولت را در موعظه ى آنك تمنا نبايد ...
  ناپسنديدن روباه گفتن خر را كى من راضيم به قسمت
  جواب گفتن خر روباه را
  جواب گفتن روبه خر را
  جواب گفتن خر روباه را
  در تقرير معنى توكل حكايت آن زاهد كى توكل را امتحان مي كرد از ميان اسباب و شهر برون آمد و از قوارع و ره گذر ...
  جواب دادن روبه خر را و تحريض كردن او خر را بر كسب
  جواب گفتن خر روباه را كى توكل بهترين كسبهاست كى هر كسبى محتاجست به توكل كى اى خدا اين كار مرا راست آر و دعا ...
  مثل آوردن اشتر در بيان آنك در مخبر دولتى فر و اثر آن چون نبينى جاى متهم داشتن باشد كى او مقلدست در آن
  فرق ميان دعوت شيخ كامل واصل و ميان سخن ناقصان فاضل فضل تحصيلى بر بسته
  حكايت آن مخنث و پرسيدن لوطى ازو در حالت لواطه كى اين خنجر از بهر چيست گفت از براى آنك هر كى با من بد انديشد ا...
  غالب شدن حيله ى روباه بر استعصام و تعفف خر و كشيدن روبه خر را سوى شير به بيشه
  حكايت آن شخص كى از ترس خويشتن را در خانه اى انداخت رخها زرد چون زعفران لبها كبود چون نيل دست لرزان چون برگ ...
  بردن روبه خر را پيش شير و جستن خر از شير و عتاب كردن روباه با شير كى هنوز خر دور بود تعجيل كردى و عذر گفتن شي...
  در بيان آنك نقض عهد و توبه موجب بلا بود بلك موجب مسخ است چنانك در حق اصحاب سبت و در حق اصحاب مايده ى عيسى و ...
  دوم بار آمدن روبه بر اين خر گريخته تا باز بفريبدش
  جواب گفتن خر روباه را
  جواب گفتن روبه خر را
  حكايت شيخ محمد سررزى غزنوى قدس الله سره
  آمدن شيخ بعد از چندين سال از بيابان به شهر غزنين و زنبيل گردانيدن به اشارت غيبى و تفرقه كردن آنچ جمع آيد بر ...
  در معنى لولاك لما خلقت الافلاك
  رفتن اين شيخ در خانه ى اميرى بهر كديه روزى چهار بار به زنبيل به اشارت غيب و عتاب كردن امير او را بدان وقاحت ...
  گريان شدن امير از نصيحت شيخ و ژس صدق او و ايثار كردن مخزن بعد از آن گستاخى و استعصام شيخ و قبول ناكردن و گفت...
  اشارت آمدن از غيب به شيخ كى اين دو سال به فرمان ما بستدى و بدادى بعد ازين بده و مستان دست در زير حصير مي كن ك...
  دانستن شيخ ضمير سايل را بى گفتن و دانستن قدر وام وام داران بى گفتن كى نشان آن باشد كى اخرج به صفاتى الى خلقى
  سبب دانستن ضميرهاى خلق
  غالب شدن مكر روبه بر استعصام خر
  در بيان فضيلت احتما و جوع
  مثل
  حكايت مريدى كى شيخ از حرص و ضمير او واقف شد او را نصيحت كرد به زبان و در ضمن نصيحت قوت توكل بخشيدش به امر حق
  حكايت آن گاو كى تنها در جزيره ايست بزرگ حق تعالى آن جزيره ى بزرگ را پر كند از نبات و رياحين كى علف گاو باشد ...
  صيد كردن شير آن خر را و تشنه شدن شير از كوشش رفت به چشمه تا آب خورد تا باز آمدن شير جگربند و دل و گرده را روبا...
  حكايت آن راهب كه روز با چراغ مي گشت در ميان بازار از سر حالتى كى او را بود
  دعوت كردن مسلمان مغ را
  مثل شيطان بر در رحمان
  جواب گفتن ممن سنى كافر جبرى را و در اثبات اختيار بنده دليل گفتن سنت راهى باشد كوفته ى اقدام انبيا عليهم ا...
  درك وجدانى چون اختيار و اضطرار و خشم و اصطبار و سيرى و ناهار به جاى حس است كى زرد از سرخ بداند و فرق كند و خرد ...
  حكايت هم در بيان تقرير اختيار خلق و بيان آنك تقدير و قضا سلب كننده ى اختيار نيست
  حكايت هم در جواب جبرى و اثبات اختيار و صحت امر و نهى و بيان آنك عذر جبرى در هيچ ملتى و در هيچ دينى مقبول نيست ...
  معنى ما شاء الله كان يعنى خواست خواست او و رضا رضاى او جوييد از خشم ديگران و رد ديگران دلتنگ مباشيد آن كان ا...
  و هم چنين قد جف القلم يعنى جف القلم و كتب لا يستوى الطاعة والمعصية لا يستوى الامانة و السرقة جف القلم ان لا ...
  حكايت آن درويش كى در هرى غلامان آراسته ى عميد خراسان را ديد و بر اسبان تازى و قباهاى زربفت و كلاهاى مغرق و ...
  باز جواب گفتن آن كافر جبرى آن سنى را كى باسلامش دعوت مي كرد و به ترك اعتقاد جبرش دعوت مي كرد و دراز شدن من...
  پرسيدن پادشاه قاصدا اياز را كى چندين غم و شادى با چارق و پوستين كى جمادست مي گويى تا اياز را در سخن آورد
  گفتن خويشاوندان مجنون را كى حسن ليلى باندازه ايست چندان نيست ازو نغزتر در شهر ما بسيارست يكى و دو و ده بر ت...
  حكايت جوحى كى چادر پوشيد و در وعظ ميان زنان نشست و حركتى كرد زنى او را بشناخت كى مردست نعره اى زد
  فرمودن شاه به اياز بار دگر كى شرح چارق و پوستين آشكارا بگو تا خواجه تاشانت از آن اشارت پند گيرد كى الدين الن...
  حكايت كافرى كى گفتندش در عهد ابا يزيد كى مسلمان شو و جواب گفتن او ايشان را
  حكايت آن مذن زشت آواز كى در كافرستان بانگ نماز داد و مرد كافرى او را هديه داد
  حكايت آن زن كى گفت شوهر را كى گوشت را گربه خورد شوهر گربه را به ترازو بر كشيد گربه نيم من برآمد گفت اى زن گوش...
  حكايت آن امير كى غلام را گفت كى مى بيار غلام رفت و سبوى مى آورد در راه زاهدى بود امر معروف كرد زد سنگى و سبو ر...
  حكايت ضياء دلق كى سخت دراز بود و برادرش شيخ اسلام تاج بلخ به غايت كوتاه بالا بود و اين شيخ اسلام از برادرش ض...
  رفتن امير خشم آلود براى گوشمال زاهد
  حكايت مات كردن دلقك سيد شاه ترمد را
  قصد انداختن مصطفى عليه السلام خود را از كوه حرى از وحشت دير نمودن جبرئيل عليه السلام خود را به وى و پيدا ش...
  جواب گفتن امير مر آن شفيعان را و همسايگان زاهد را كى گستاخى چرا كرد و سبوى ما را چرا شكست من درين باب شفاعت ق...
  دو بار دست و پاى امير را بوسيدن و لابه كردن شفيعان و همسايگان زاهد
  باز جواب گفتن آن امير ايشان را
  تفسير اين آيت كه و ان الدار الاخرة لهى الحيوان لوكانوا يعلمون كى در و ديوار و عرصه ى آن عالم و آب و كوزه و م...
  دگربار استدعاء شاه از اياز كى تاويل كار خود بگو و مشكل منكران را و طاعنان را حل كن كى ايشان را در آن التباس ر...
  تمثيل تن آدمى به مهمان خانه و انديشه هاى مختلف به مهمانان مختلف عارف در رضا بدان انديشه هاى غم و شادى چو...
  حكايت آن مهمان كى زن خداوند خانه گفت كى باران فرو گرفت و مهمان در گردن ما ماند
  تمثيل فكر هر روزينه كى اندر دل آيد به مهمان نو كى از اول روز در خانه فرود آيد و فضيلت مهمان نوازى و ناز مهما...
  نواختن سلطان اياز را
  وصيت كردن پدر دختر را كى خود را نگهدار تا حامله نشوى از شوهرت
  وصف ضعيف دلى و سستى صوفى سايه پرورد مجاهده ناكرده درد و داغ عشق ناچشيده به سجده و دست بوس عام و به حرمت نظر ...
  نصيحت مبارزان او را كى با اين دل و زهره كى تو دارى كى از كلابيسه شدن چشم كافر اسيرى دست بسته بيهوش شوى و دشنه ...
  حكايت عياضى رحمه الله كى هفتاد غزو كرده بود سينه برهنه بر اميد شهيد شدن چون از آن نوميد شد از جهاد اصغر رو ...
  حكايت آن مجاهد كى از هميان سيم هر روز يك درم در خندق انداختى به تفاريق از بهر ستيزه ى حرص و آرزوى نفس و وسوس...
  صفت كردن مرد غماز و نمودن صورت كنيزك مصور در كاغذ و عاشق شدن خليفه ى مصر بر آن صورت و فرستادن خليفه اميرى ر...
  ايثار كردن صاحب موصل آن كنيزك را بدين خليفه تا خون ريز مسلمانان بيشتر نشود
  پشيمان شدن آن سرلشكر از آن خيانت كى كرد و سوگند دادن او آن كنيزك را كى به خليفه باز نگويد از آنچ رفت
  حجت منكران آخرت و بيان ضعف آن حجت زيرا حجت ايشان به دين باز مي گردد كى غير اين نمي بينيم
  آمدن خليفه نزد آن خوب روى براى جماع
  خنده گرفتن آن كنيزك را از ضعف شهوت خليفه و قوت شهوت آن امير و فهم كردن خليفه از خنده ى كنيزك
  فاش كردن آن كنيزك آن راز را با خليفه از زخم شمشير و اكراه خليفه كى راست گو سبب اين خنده را و گر نه بكشمت
  عزم كردن شاه چون واقف شد بر آن خيانت كى بپوشاند و عفو كند و او را به او دهد و دانست كى آن فتنه جزاى او بود و قص...
  بيان آنك نحن قسمنا كى يكى را شهوت و قوت خران دهد و يكى را كياست و قوت انبيا و فرشتگان بخشد سر ز هوا تافتن از س...
  دادن شاه گوهر را ميان ديوان و مجمع به دست وزير كى اين چند ارزد و مبالغه كردن وزير در قيمت او و فرمودن شاه او ...
  رسيدن گوهر از دست به دست آخر دور به اياز و كياست اياز و مقلد ناشدن او ايشان را و مغرور ناشدن او به گال و مال د...
  تشنيع زدن امرا بر اياز كى چرا شكستش و جواب دادن اياز ايشان را
  قصد شاه به كشتن امرا و شفاعت كردن اياز پيش تخت سلطان كى اى شاه عالم العفو اولى
  تفسير گفتن ساحران فرعون را در وقت سياست با او كى لا ضير انا الى ربنا منقلبون
  مجرم دانستن اياز خود را درين شفاعت گرى و عذر اين جرم خواستن و در آن عذرگويى خود را مجرم دانستن و اين شكستگى ...

/ 1765