گفتن خويشاوندان مجنون را كى حسن ليلى باندازه ايست چندان نيست ازو نغزتر در شهر ما بسيارست يكى و دو و ده بر تو عرضه كنيم اختيار كن ما را و خود را وا رهان و جواب گفتن مجنون ايشان را - مثنوی معنوی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مثنوی معنوی - نسخه متنی

جلال الدین محمد بلخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید








 دفتر پنجم از كتاب مثنوى

گفتن خويشاوندان مجنون را كى حسن ليلى باندازه ايست چندان نيست ازو نغزتر در شهر ما بسيارست يكى و دو و ده بر تو عرضه كنيم اختيار كن ما را و خود را وا رهان و جواب گفتن مجنون ايشان را





  • ابلهان گفتند مجنون را ز جهل
    بهتر از وى صد هزاران دلربا
    گفت صورت كوزه است و حسن مى
    مر شما را سركه داد از كوزه اش
    از يكى كوزه دهد زهر و عسل
    كوزه مي بينى وليكن آب شراب
    قاصرات الطرف باشد ذوق جان
    قاصرات الطرف آمد آن مدام
    هست دريا خيمه اى در وى حيات
    زهر باشد مار را هم قوت و برگ
    صورت هر نعمتى و محنتى
    پس همه اجسام و اشيا تبصرون
    هست هر جسمى چو كاسه و كوزه اى
    كاسه پيدا اندرو پنهان رغد
    صورت يوسف چو جامى بود خوب
    باز اخوان را از آن زهراب بود
    باز از وى مر زليخا را سكر
    غير آنچ بود مر يعقوب را
    گونه گونه شربت و كوزه يكى
    باده از غيبست و كوزه زين جهان
    باده از غيبست و كوزه زين جهان




  • حسن ليلى نيست چندان هست سهل
    هست هم چون ماه اندر شهر ما
    مى خدايم مي دهد از نقش وى
    تا نباشد عشق اوتان گوش كش
    هر يكى را دست حق عز و جل
    روى ننمايد به چشم ناصواب
    جز به خصم خود بنمايد نشان
    وين حجاب ظرفها هم چون خيام
    بط را ليكن كلاغان را ممات
    غير او را زهر او دردست و مرگ
    هست اين را دوزخ آن را جنتى
    واندرو قوتست و سم لاتبصرون
    اندرو هم قوت و هم دلسوزه اى
    طاعمش داند كزان چه مي خورد
    زان پدر مي خورد صد باده ى طروب
    كان دريشان خشم و كينه مي فزود
    مي كشيد از عشق افيونى دگر
    بود از يوسف غذا آن خوب را
    تا نماند در مى غيبت شكى
    كوزه پيدا باده در وى بس نهان
    كوزه پيدا باده در وى بس نهان



/ 1765