دفتر پنجم از كتاب مثنوى
سبب عداوت عام و بيگانه زيستن ايشان به اولياء خدا كى بحقشان مي خوانند و با آب حيات ابدي
بلك از چفسيدگى در خان و مان خرقه اى بر ريش خر چفسيد سخت جفته اندازد يقين آن خر ز درد خاصه پنجه ريش و هر جا خرقه اى خان و مان چون خرقه و اين حرص ريش خان و مان چغد ويرانست و بس گر بيايد باز سلطانى ز راه شرح دارالملك و باغستان و جو كه چه باز آورد افسانه ى كهن كهنه ايشانند و پوسيده ى ابد مردگان كهنه را جان مي دهد دل مدزد از دلرباى روح بخش سر مدزد از سر فراز تاج ده با كى گويم در همه ده زنده كو تو به يك خوارى گريزانى ز عشق عشق را صد ناز و استكبار هست عشق چون وافيست وافى مي خرد چون درختست آدمى و بيخ عهد عهد فاسد بيخ پوسيده بود شاخ و برگ نخل گر چه سبز بود شاخ و برگ نخل گر چه سبز بود تلخشان آيد شنيدن اين بيان چونك خواهى بر كنى زو لخت لخت حبذا آن كس كزو پرهيز كرد بر سرش چفسيده در نم غرقه اى حرص هر كه بيش باشد ريش بيش نشنود اوصاف بغداد و طبس صد خبر آرد بدين چغدان ز شاه پس برو افسوس دارد صد عدو كز گزاف و لاف مي بافد سخن ورنه آن دم كهنه را نو مي كند تاج عقل و نور ايمان مي دهد كه سوارت مي كند بر پشت رخش كو ز پاى دل گشايد صد گره سوى آب زندگى پوينده كو تو به جز نامى چه مي دانى ز عشق عشق با صد ناز مي آيد به دست در حريف بي وفا مي ننگرد بيخ را تيمار مي بايد به جهد وز ثمار و لطف ببريده بود با فساد بيخ سبزى نيست سود با فساد بيخ سبزى نيست سود