فرستادن عزرائيل ملك العزم و الحزم را عليه السلام ببر گرفتن حفنه اى خاك تا شود جسم آدم چالاك عيله السلام و الصلوة - مثنوی معنوی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مثنوی معنوی - نسخه متنی

جلال الدین محمد بلخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید








 دفتر پنجم از كتاب مثنوى

فرستادن عزرائيل ملك العزم و الحزم را عليه السلام ببر گرفتن حفنه اى خاك تا شود جسم آدم چالاك عيله السلام و الصلوة





  • گفت يزدان زو عزرائيل را
    آن ضعيف زال ظالم را بياب
    رفت عزرائيل سرهنگ قضا
    خاك بر قانون نفير آغاز كرد
    كاى غلام خاص و اى حمال عرش
    رو به حق رحمت رحمن فرد
    حق شاهى كه جز او معبود نيست
    گفت نتوانم بدين افسون كه من
    گفت آخر امر فرمود او به حلم
    گفت آن تاويل باشد يا قياس
    فكر خود را گر كنى تاويل به
    دل همي سوزد مرا بر لابه ات
    نيستم بي رحم بل زان هر سه پاك
    گر طبانجه مي زنم من بر يتيم
    اين طبانجه خوشتر از حلواى او
    بر نفير تو جگر مي سوزدم
    لطف مخفى در ميان قهرها
    قهر حق بهتر ز صد حلم منست
    بترين قهرش به از حلم دو كون
    لطفهاى مضمر اندر قهر او
    لطفهاى مضمر اندر قهر او




  • كه ببين آن خاك پر تخييل را
    مشت خاكى هين بياور با شتاب
    سوى كره ى خاك بهر اقتضا
    داد سوگندش بسى سوگند خورد
    اى مطاع الامر اندر عرش و فرش
    رو به حق آنك با تو لطف كرد
    پيش او زارى كس مردود نيست
    رو بتابم ز آمر سر و علن
    هر دو امرند آن بگير از راه علم
    در صريح امر كم جو التباس
    كه كنى تاويل اين نامشتبه
    سينه ام پر خون شد از شورابه ات
    رحم بيشستم ز درد دردناك
    ور دهد حلوا به دستش آن حليم
    ور شود غره به حلوا واى او
    ليك حق لطفى همي آموزدم
    در حدث پنهان عقيق بي بها
    منع كردن جان ز حق جان كندنست
    نعم رب العالمين و نعم عون
    جان سپردن جان فزايد بهر او
    جان سپردن جان فزايد بهر او



/ 1765