دفتر پنجم از كتاب مثنوى
تفسير اين آيت كه و ان الدار الاخرة لهى الحيوان لوكانوا يعلمون كى در و ديوار و عرصه ى آن عالم و آب و كوزه و ميوه و درخت همه زنده اند و سخن گوى و سخن شنو و جهت آن فرمود مصطفى عليه السلام كى الدنيا جيفه و طلابها كلاب و اگر آخرت را حيات نبودى آخرت هم جيفه بودى جيفه را براى مردگيش جيفه گويند نه براى بوى زشت و فرخجي
آن جهان چون ذره ذره زنده اند در جهان مرده شان آرام نيست هر كه را گلشن بود بزم و وطن جاى روح پاك عليين بود بهر مخمور خدا جام طهور هر كه عدل عمرش ننمود دست دختران را لعبت مرده دهند چون ندارند از فتوت زور و دست كافران قانع بنقش انبيا زان مهان ما را چو دور روشنيست اين يكى نقشش نشسته در جهان اين دهانش نكته گويان با جليس گوش ظاهر اين سخن را ضبط كن چشم ظاهر ضابط حليه ى بشر پاى ظاهر در صف مسجد صواف جزو جزوش را تو بشمر هم چنين اين كه در وقتست باشد تا اجل هست يك نامش ولى الدولتين خلوت و چله برو لازم نماند قرص خورشيدست خلوت خانه اش قرص خورشيدست خلوت خانه اش نكته دانند و سخن گوينده اند كين علف جز لايق انعام نيست كى خورد او باده اندر گولخن كرم باشد كش وطن سرگين بود بهر اين مرغان كور اين آب شور پيش او حجاج خونى عادلست كه ز لعب زندگان بي آگهند كودكان را تيغ چوبين بهترست كه نگاريده ست اندر ديرها هيچ مان پرواى نقش سايه نيست وآن دگر نقشش چو مه در آسمان و آن دگر با حق به گفتار و انيس گوش جانش جاذب اسرار كن چشم سر حيران مازاغ البصر پاى معنى فوق گردون در طواف اين درون وقت و آن بيرون حين وان دگر يار ابد قرن ازل هست يك نعتش امام القبلتين هيچ غيمى مر ورا غايم نماند كى حجاب آرد شب بيگانه اش كى حجاب آرد شب بيگانه اش