دفتر پنجم از كتاب مثنوى
مجرم دانستن اياز خود را درين شفاعت گرى و عذر اين جرم خواستن و در آن عذرگويى خود را مجرم دانستن و اين شكستگى از شناخت و عظمت شاه خيزد كى انا اعلمكم بالله و اخشيكم لله و قال الله تعالى انما يخشى الله من عباده العلما
من كى آرم رحم خلم آلود را صد هزاران صفع را ارزانيم من چه گويم پيشت اعلامت كنم آنچ معلوم تو نبود چيست آن اى تو پاك از جهل و علمت پاك از آن هيچ كس را تو كسى انگاشتى چون كسم كردى اگر لابه كنم زانك از نقشم چو بيرون برده اى چون ز رخت من تهى گشت اين وطن هم دعا از من روان كردى چو آب هم تو بودى اول آرنده ى دعا تا زنم من لاف كان شاه جهان درد بودم سر به سر من خودپسند دوزخى بودم پر از شور و شرى هر كه را سوزيد دوزخ در قود كار كوثر چيست كه هر سوخته قطره قطره او منادى كرم هست دوزخ هم چو سرماى خزان هست دوزخ هم چو مرگ و خاك گور اى ز دوزخ سوخته اجسامتان اى ز دوزخ سوخته اجسامتان ره نمايم حلم علم اندود را گر زبون صفعها گردانيم يا كه وا يادت دهم شرط كرم وآنچ يادت نيست كو اندر جهان كه فراموشى كند بر وى نهان هم چو خورشيدش به نور افراشتى مستمع شو لابه ام را از كرم آن شفاعت هم تو خود را كرده اى تر و خشك خانه نبود آن من هم نباتش بخش و دارش مستجاب هم تو باش آخر اجابت را رجا بهر بنده عفو كرد از مجرمان كرد شاهم داروى هر دردمند كرد دست فضل اويم كوثرى من برويانم دگر بار از جسد گردد از وى نابت و اندوخته كانچ دوزخ سوخت من باز آورم هست كوثر چون بهار اى گلستان هست كوثر بر مثال نفخ صور سوى كوثر مي كشد اكرامتان سوى كوثر مي كشد اكرامتان